|
|
Zatik
consiglia: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
Iniziativa
Culturale: |
|
|
|
|
|
14 Ag, 2015 . Martiri non mussulmani del esercito Is, Iraniano .
|
تساعت: 12:28منتشر شده در مورخ: 1392/06/31شناسه خبر: 13990
وقتی هدف مشترک است؛
وطن؛ موسی وعیسی و زرتشت رایکی می کند
وطن؛ موسی وعیسی و زرتشت رایکی می کند
جنگ که شروع شد ایرانیان از هر گروه و حزب و صنفی،سلاح همت دست گرفتند و به دفاع از مام وطن، مردانه جلوی هجوم دشمن را گرفتند
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل ازسایت سفیرافلاک، جنگ که شروع شد ایرانیان از هر گروه و حزب و صنفی،سلاح همت دست گرفتند و به دفاع از مام وطن، مردانه جلوی هجوم دشمن را گرفتند. آنان که پاکباز بودند به جبهه حق علیه باطل شتافتند و جان گرانمایه را فدای وطن کردند و آنان که به هر دلیل نتوانستند رو در روی دشمن غاصب بیا یستند، در پشت جبهه به تدارک ملزومات جنگ پرداختند.
انقلاب ایران که با مشی اسلامی پیروز شد و رهبری مسلمان، جلودار مردم غیورش بود، همه را گمان برآن داشت که در این وطن؛ رای، رای اکثریت است و درآن اقلیت سهمی ندارند. اما با رای 98 درصدی مردم به جمهوری اسلامی؛ تبلیغات بی پایه و اساس دشمنان رنگ باخت و همه دیدند که ایرانی؛ چه مسلمان اعم از شیعه و سنی، زرتشتی، مسیحی، کلیمی و آشوری، و همه کسانی که خون ایرانی در رگشان می جوشد؛ اجازه ندادند دشمن غاصب حتی ذره ای از خاک مقدس وطن را که یادگار کیان ایران زمین است به یغما ببرد.
چه خوش گفته فردوسی حکیم:
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
اگر سر به سر، تن به کشتن دهیم
از آن به، که کشور به دشمن دهیم
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
جوانان مسیحی ایران که اکثر آنان را ارامنه ایرانی تشکیل می دادند با شروع حمله عراق به کشورشان آستین همت بالا زده و با حضور در جبهه های حق علیه باطل خوی ایرانی خود را به جهانیان نشان دادند. زرتشتیان؛ که ایران سرزمین همیشه سرافرازشان است، کلیمیان و آشوریان، یهودیان و اهل تسنن مسلمان ،همه با تعصب از خاک ایران دفاع کردند.
آنچه از آمار شهدای اقلیت های دینی در ایران در دست است نشان می دهد که درصد بالایی از این شهدا مربوط به ارامنه مقیم ایران که مسیحی می باشند، است. البته آماری از شهدای دیگر اقلیت ها نیز وجود دارد که در زیر ضمن اشاره به خاطرات این شهدای بزرگوار، مختصری از زندگینامه این عزیزان آورده می شود. این نوشتار برآن است تا ضمن ارج نهادن به مقام شامخ شهدای اقلیت های دینی ، نقش این عزیزان در سال های دفاع را بازگو نماید. روح تمام شهدای گرانقدر دفاع مقدس شاد باد. آمین
شهید روبرت لازار:
شهید «روبرت لازار» به سال 1345 در تهران متولد شد. پس از ناتمام ماندن تحصیلات مدرسه، به خدمت سربازی اعزام گشته و دوران آموزشی را به مدت یک ماه و نیم در لشگر 84 لرستان گذراند.
با اتمام دوره آموزشی، وی به جبهه غرب منتقل شد و در مناطقی همچون «سومار» و «مهران» به پاسداری از کشورش پرداخت. وی در روزهای آخر خدمت سربازی به شهادت رسید. بنا به روایت برادرش، آخرین بار وی در منطقه عملیاتی «میمک» مستقر بود. فرمانده شهید «روبرت لازار» به برادرش گفته بود: به «روبرت» بگویید: بیش از چند روز به پایان خدمتش باقی نمانده و لازم نیست اینجا بماند و میتواند به پشت خط بازگردد. لیکن وی نپذیرفت. فرمانده شهید «روبرت لازار» نقل میکند که او گفته است: تا آخرین روزی که اینجا هستم، این مسلسل مال من است و نمیگذارم تپه به دست عراقی ها بیفتد. همین کار را هم کرد و بالاخره شهید شد.
بنا به روایت مادر شهید، بیسیم چی همرزم «روبرت» موقع شهادت در کنار او بوده و نقل میکند که روبرت آنجا تیر خورد و مرا به اسارت گرفتند. «روبرت» به او گفته بود: من تا آخرین قطره خونم با عراقی ها میجنگم.
رازمیک خاچاطوریان:
شهید «رازمیک خاچاطوریان»، فرزند دوم خانواده کارگری «نِرسِس» و «سیرانوش» خاچاطوریان، در بهمن 1343 در تهران چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را تا کلاس چهارم در دبستان ارامنه «نائیری» سپری نمود،اما به علت اوضاع بد اقتصادی خانواده، مجبور به ترک تحصیل گشته تا با کار خویش، از همان دوران نوجوانی، کمک حال خانواده باشد.
وی به عنوان باطری ساز تا 18 سالگی در کارگاه پلاستیک سازی کار میکرد. با جدیت و پشتکاری که داشت به سرپرستی کارگاه گمارده شد. با معرفی خود به سازمان نظام وظیفه، وارد ارتش گردید. دوره آموزشی را در تهران گذرانده و پس از آن در نیروی هوایی به خدمتش ادامه داد. در تاریخ 1/4/1366 به جبهه ی جنوب اعزام و بعد از 8 ماه حضور در جبهه (18 ماه خدمت)، در تاریخ چهاردهم اسفند 1366 به علت واژگون شدن جیپ حامل وی در جاده اهواز-امیدیه، دچار ضربه مغزی شده و پس از یک هفته در بیمارستان اهواز به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید «رازمیک خاچاطوریان» بعد از انتقال به تهران و انجام تشریفات مذهبی با حضور جمعیت کثیری از هموطنان مسیحی و مسلمان در قطعه شهدای ارمنی جنگ تحمیلی در تهران به خاک سپرده شد.
خاطرات شهید به روایت مادرش:
رازمیک جوان جدی در کار و دلسوز برای مادر و خانواده و پدر بود. تصمیم گرفت تا هم به وظیفه شخصی و هم به وظیفه میهنی اش که دفاع از آب و خاکش در مقابل تهاجم و تجاوز دشمن میباشد، عمل نماید. او همیشه میگفت که باید بعد از سربازی به زندگی خود سر و سامانی دهد. علیرغم مخالفت خانواده، او خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی کرد. او به برادر بزرگش گفته بود که خانواده به تو بیشتر نیاز دارد تا به من، چون تو برادر بزرگ و نان آور خانواده هستی. وی قدم به راهی نهاد که انتخاب کرده بود. او احساس «بزرگی و مهم بودن» داشت. روزی که برای گرفتن دفترچه آماده به خدمت رفته بود به قدری خوشحال و مسرور بود که حدّ نداشت. او میگفت: امروز یکی از زیباترین روزهای زندگی عمرم محسوب میشود، زیرا احساس مفید و مهم بودن میکنم، چرا که برای دفاع از سرزمین عزیزم ایران فرا خوانده و برای هموطنان مسیحی ام در زیر پرچم کشورم، با غرور خدمت مقدس سربازی ام را انجام دهم تا در دفاع از حقوق کشور عزیزم مفید و مثمرثمر واقع شوم تا مردم کشورم بتوانند در صلح و صفا و آرامش و آسایش به زندگی خود ادامه دهند. او بعد از یک سال به گردان نیروی هوایی مستقر در اهواز منتقل گردید.
او همیشه میگفت: من وظیفه خودم را انجام داده و به کمک خداوند، انشاالله به زودی سربازی ام را به اتمام رسانده و به زندگی خود سر و سامان داده و از تو{مادر شهید}، نگهداری میکنم. از همان دوران کودکی، تا قبل از اینکه به سربازی برود، با حقوقی که میگرفت، کمک خرج خانواده بود. او پسری با شعور و غیرتی بود. خاطره فراموش نشدنی وی تا دنیا باقی است در دل و فکر ما باقی خواهد ماند. روحش شاد و سربلند.
بی خبر و غافلگیر کننده به مرخصی میآمد. هیچگاه چهره مصمم و شادش از یادم نخواهد رفت. او پسری بسیار شاد بود. خوش رو، سر به راه و پر کار. همیشه به پدر و مادر خود احترام میگذاشت. هیچ وقت کسی را از خود دلگیر نمیکرد. یاد و خاطره و رفتار نیکش همیشه در دل ماست. یادش را همیشه گرامی میداریم.
شهید رافیک رشیدزاد:
سرباز شهید «رافیک رشیدزاده» در پاییز سال 1337 در خانواده ای زحمتکش در ارومیه چشم به جهان گشود. وی پس از چند سال، به اتفاق خانواده در تهران سکونت گزید.
مقطع ابتدایی را در مدرسه ارامنه «ساندخت» به پایان رسانده، سپس با ادامه تحصیل در دبیرستان های «فردوسی» و «بهمن»، موفق به اخذ دیپلم گردید. با معرفی خود به اداره نظام وظیفه در تابستان 1360 به خدمت زیر پرچم اعزام و پس از طی دوره آموزشی، به رزمندگان لشگر 21 «حمزه» در جبهه های نبرد حق علیه باطل پیوست.
شهید «رافیک رشید زاده» پس از معرفی خود به پادگان اطلاع یافت که معاف شده است، لیکن وی تصمیم گرفت که به جبهه بشتابد. وی بعد از هفت ماه خدمت دلاورانه با شهادت در عملیات «کربلای 1» در نوروز سال 1361، به ملکوت اعلی پیوست.
پیکر پاک شهید «رافیک رشید زاده» پس از انتقال به تهران و انجام تشریفات مخصوص مذهبی در میان بدرقه صدها تن از شهروندان مسیحی و مسلمان تهران طی مراسمی در روز جمعه سیزدهم فروردین 1361 در محل قطعه شهدای ارمنی تهران به خاک سپرده شد.
شهید پایلاک آودیان:
شهید «پایلاک آوِدیان»، فرزند «طُوماس» و «خاتون» و نوه کشیش «آرشام آراکِلیان» در اردیبهشت سال 1338 درشهر «فریدن»دراستان اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت.
وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه و بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت سربازی رفت. بعد از اتمام دوره آموزشی به لشگر 77 خراسان انتقال یافت. با شروع جنگ تحمیلی و هجوم نیروهای «صدام حسین» بعثی به مرزهای مقدس جمهوری اسلامی ایران، به همراه هزاران رزمنده ارتشی و بسیجی دیگر به مناطق جنگی اعزام گردید. وی در زمره اولین گروه از شهدای نظامی ارمنی جنگ تحمیلی محسوب میگردد. پیکر پاک شهید «پایلاک آوِدیان» بعد از انتقال به تهران و انجام مراسم خاص مذهبی در میان بدرقه هزاران نفر از ارامنه تهران در قطعه شهدای ارمنی جنگ تحمیلی به خاک سپرده شد.
حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی (و رئیس جمهور وقت) با حضور غیر منتظره و مبارک خویش در اولین روز سال نو میلادی 1985 (عصر روز سه شنبه 11 دی 1363) در منزل شهید و گفتگو با والدین و نزدیکان وی، از شهید «پایلاک آودیان» وحضور سربازان ارمنی در جبهه های جنگ تحمیلی تقدیر نمودند.
شهید آلفرد گبری:
شهید «آلفرد گبری» فرزند ارشد خانواده، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «نائیری» سپری و تا سال چهارم، در دبیرستان «سوقومونیان» به درس ادامه داد، لیکن سرانجام تصمیم به ترک تحصیل گرفت. پس از آن نزد دایی خود به حرفه باطری سازی مشغول شد. در عین حال ورزشکار بوده و عضو «نهضت سواد آموزی» بود. او دو برادر و یک خواهر داشت. وی بدون اطلاع خانواده، خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی نمود: این همه از برادرانم به خدمت میروند.... دوره آموزشی را در تهران به اتمام رسانده و سپس به جبهه گیلان غرب منتقل گردید. روزی «آلفرد» در پست دیده بانی مشغول کشیک بوده و دوستان او فکر میکردند که او خوابیده است! بعد از نزدیک شدن، متوجه شدند که پوتین های او پر از خون میباشد... «آلفرد» بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسیده بود. پیکر مطهر شهید «آلفرد گبری» پس از انجام تشریفات خاص مذهبی در قطعه شهدای قبرستان ارامنه در تهران با حضور صدها نفر از دوستان و اهالی محل به خاک سپرده شد.
خاطرات شهید به روایت مادرش:
او علاقه بسیار زیادی به مطالعه داشت، به خصوص به مطالعه کتابهای ارمنی. آرزو داشت تا ادامه تحصیل دهد. روزی به خانه آمد و گفت که میخواهد به خدمت سربازی برود. شب آن روزی که او برای دریافت لباس های ارتشی به پادگان رفته بود، در خواب دیدم که چراغ خانه ما خاموش شد. صبح که از خواب بیدار شدم. آن روز خیلی گریه کردم. او پسر فوق العاده ای سر به راهی بود. کارش فقط مطالعه کتاب بود. سرش به کار خودش مشغول بود.
آلفرد در «نهضت سواد آموزی» به بی سوادان درس میداد. ورزشکار نیز بود. او خیلی بیشتر از سنش میفهمید. در زیبایی اندام مقامهایی را نیز به دست آورد. به امور مذهبی احاطه داشت. او جوان بسیار درستکار و امینی بود. او 20 سال داشت که به شهادت رسید. از روز خاکسپاری «آلفرد» به بعد، برادرش «روبرت» دیگر روحیه خوبی ندارد. بعد از شهادت «آلفرد» من دچار افسردگی شدیدی شده بودم. هر چه دارو مصرف میکردم، فایده ای نداشت. کارم شده بود گریه و بس. روزی در خواب دیدم که سیدی آمد و دستی به شانهام کشید و گفت: اگر میخواهی خوب شوی، از زیر «عَلَم» رد شو!
این مسئله را نمیتوانستم برای کسی تعریف کنم، زیرا فکر میکردم باور نخواهند نمود. روزی از ایام سوگواری تاسوعا و عاشورا، وقتی از کوچه ما هیئت عزاداری میگذشت از زیر «عَلَم» رد شدم. شاید باور نکنید، ناراحتی من رفع شد و از همان شب بدون اینکه حتی یک قرص مصرف نمایم، خیلی خوب میخوابم. روز بعد از آن هم به یک فرد معمولی و خانم خانه دار تبدیل شدم. همه تعجب میکردند. همسرم میگفت: معجزه ای رخ داده است. اوایل شهادت پسرم مثل دیوانه ها شده بودم. شبی نیز در خواب دیدم که در مسجدی نشستهام و یک روحانی سخنرانی میکرد. چیزهایی میگفت و من گریه میکردم. او به طرف من آمد و به من گفت که گریه نکن، جای پسر تو بالاتر از شهدا است و ناراحت او نباش.
شهیدآلبرت الله دادیان:
شهید «آلبرت الله دادیان»، دومین فرزند «تادِئوس» و «هاسمیک» در بهار 1345 در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدارس ارامنه «آرارات» و «نائیری» گذراند.
بعد از اتمام تحصیلات راهنمایی در مجتمع تحصیلی «حضرت مریم مقدس» (انستیتو مریم)، به دنبال فراگیری حرفه فنی رفت. وی در عین حال عضو تیم فوتبال «آرارات» نیز بود. با هوش ذاتی فوق العاده ای که داشت، در کوتاه ترین زمان ممکن به مکانیک ماهری تبدیل شد، به نحوی که در تعمیرگاه شماره (1) «ب.ام.و»، مشغول به کار گردید. پس از رسیدن به سن خدمت، بلافاصله خود را به مرکز نظام وظیفه معرفی نموده و دوره آموزشی را در «عجب شیر» به پایان رساند. بعد از آن برای گذراندن دوره تکاوری به کرج منتقل گردید. لازم به ذکر است که «اِدوین شامیریان»، دیگر شهید ارمنی نیز در طی دوره تکاوری با او همراه بود. در این مدت، به منظور دیدار از خانواده، دو نوبت به مرخصی آمد. پس از اتمام دوره، وی به جبهه «سومار» اعزام گردید. سرانجام بعد از شش ماه خدمت، تکاور «آلبرت الله دادیان» در اثر اصابت ترکش توپ دشمن بعثی در منطقه جنگی «سومار» به شهادت رسید.
خاطرات شهید «الله دادیان» به روایت پدرش:
من{پدر} هر چه از «آلبرت» بگویم، کم گفته ام. او پسر بسیار باهوش و زرنگی بود. علاقه زیادی به ورزش داشت. پست دروازه بانی را دوست داشت. با گذشت 16-17 سال از شهادت پسرم، هنوز هم نمیتوانیم این مسئله را باور کنیم. ما دو پسر و یک دختر داشتیم که «آلبرت» به شهادت رسید. او فرزند بسیار فعال و دلسوزی بود و همیشه دوست داشت به دیگران کمک نموده و برایشان مفید باشد. «آلبرت» میگفت که من باید بروم سربازی و برگردم و زندگی خود را سروسامان بدهم. او چیز زیادی {از خدمت}برای ما تعریف نمیکرد. فقط میگفت: وضعیت ما خوب است. در زمان آموزشی آن قدر از «آلبرت» راضی بودند که به او گفته بودند: اگر بخواهی، میتوانی وارد کادر ارتش شوی. بسیار وظیفه شناس و مرتب بوده و دوست داشت چیزی را که به او محول شده، بخوبی انجام دهد. آخرین باری که«آلبرت» به «سومار» اعزام شد، دیگر هرگز برنگشت.
شبی، بعد از اینکه به خانه آمدم، سربازی آمد دم در و شماره تلفنی را به ما داد و گفت تا با این شماره تماس بگیرم. اطلاعات دقیقی نداد. من هم تماس گرفتم و فهمیدم که «آلبرت» شهید شده و جنازه او را به پزشکی قانونی آورده اند. من پیکر پسرم را ندیدم. روی کارت نوشته شده بود که او بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسیده است. روز دوم از شورای خلیفه گری ارامنه جنازه را به سردخانه قبرستان ارامنه بردند.
در روز چهلم «آلبرت» نامه ای با دست خط «آلبرت» به من دادند که در آن «آلبرت» اسامی همه بستگانش را با شماره تلفن آنها یادداشت کرده بود. انگشترش هم بود. کیف و نامه او نسوخته و سالم مانده بود. من و مادرش هنوز امیدواریم که آلبرت زنده باشد. ممکن است روزی برگردد.
شهید آرمن آودیسیان:
شهید «آرمِن آودیسیان» در زمستان 1338 در اصفهان چشم به جهان گشود. دوران کودکی او در زادگاهش سپری گشت.
پس از آن به همراه خانواده به شهر آبادان نقل مکان نموده و در مدرسه «ادب» به تحصیل پرداخت. خانواده «آرمن» بعد از شروع جنگ تحمیلی، اجباراً در تهران سکونت گزید. «آرمن» نیز با ادامه تحصیل خود از دبیرستان ارامنه «سوقومونیان» فارغ التحصیل گردید. پس از اخذ دیپلم به اتفاق پدرش برای کار به بوشهر رفت تا این که برای انجام خدمت سربازی خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی نمود. وی ابتدا به شیراز رفته و سپس به «نفت شهر»، انتقال یافت. او در قسمت موتوری همزمان راننده آمبولانس، تانکر آب و فرمانده … بود. وی در حال انتقال مجروح به بیمارستان، به همراه دو همرزم مسلمان خود و دیگر رزمنده مجروح، به شهادت رسید. «آرمِن» چند ماه پیش از شهادت تشکیل خانواده داده بود.
خاطرات شهید به روایت مادرش:
نامه شهادت «آرمن» را به خانه ما آورده بودند. همسایه پزشک ما از شهادت او باخبر شده بود، اما نمیخواست که من شوکه شوم. در ابتدا به من گفت: پای او زخمی شده و بایستی برویم و او را به تهران منتقل کنیم. خودم شخصاً به او رسیدگی خواهم کرد. از او خواهش کردم که من نیز به همراه او به بیمارستان رفته و پسرم را به تهران بیاوریم. ایشان گفتند: شما زن هستید و برایتان مشکل است، اینجا بمانید. من به تنهایی خواهم رفت. همه اطرافیانم از موضوع اطلاع داشته، اما از دادن خبر شهادت «آرمن» به من صرف نظر میکردند. بالاخره برادرم موضوع را به ما گفت.
آرمن فرزند دوم ما بود. آخرین باری که او به دیدن ما آمده بود فقط بیست روز به پایان خدمتش باقی مانده بود. درواقع او خدمتش را به پایان رسانده بود. برادرش «آرموند» نیز در همان زمان به خدمت سربازی رفته و در جنوب خدمت میکرد. حدود یک ماه قبل از شهادت، فرزند دلبندم با من تماس گرفت.گفتم: چه شده؟ پسرم. گفت: مادر، دیشب در خواب دیدم که حضرت «عیسی مسیح»(ع) به منزل ما در آبادان آمده، البته با من حرفی نزد، اما به من نگاه میکرد. حالا با شما تماس گرفتم، ببینم حالتان خوب است. انشاالله که مشکلی نداشته باشید. درهمان لحظه به فکر «آرمن» افتادم. حالا که فکر میکنم، میبینم تقدیر این بود که «آرمن» مرا، «حضرت عیسی» پیش خدا ببره. من راضی هستم به رضای خدا. شاید او به خدا تعلق داشت و نه به ما. از حضرت «عیسی مسیح»(ع) هم راضی هستم که فرزندم را پیش خود نگاه داشته است.
در آخرین مرخصی اش، شناسنامه جدیدش را گرفت. برای کارت پایان خدمتش عکس گرفته بود. عکس پایان خدمتش را که برادرم آن را بزرگ کرده است، انگار با من صحبت میکند. هرجا که میروم، چشمهایش به من است. مثل اینکه میخواهد چیزی را بگوید. او پسر خیلی تمیز و پاکی بود. خیلی دوست داشت که بعد از پایان خدمتش به همراه خانواده به آبادان برگشته و در مغازه پدرش به کار مشغول شود. پسری بود که به همه احترام میگذاشت، برایش بزرگ و کوچک تفاوتی نداشت. همه او را دوست داشتند. دوستان همرزمش خیلی از او راضی بودند. با تانکر برای همه آب میآورد تا دوستانش تشنه نمانده و یا بتوانند حمام کنند. بارها برای آوردن آب، جان خود را به خطر انداخته بود. همرزمانش آن قدر برای نظافتش او را دوست داشتند که به او گفته بودند: بایستی بعد از پایان خدمت لباسهایت را بین ما تقسیم کنی، چون خیلی تمیز و مرتب هستند. همرزمانش تا کنون نیز تلفنی با من تماس گرفته و جویای حال من میشوند. آنها میگویند که آرمن در خدمت پسری خوب و یکی یکدانه ای بود. از هر لحاظ پسری شایسته و در قلب همه ما جای داشت. سه روز قبل از شهادتش تلفنی با من صحبت کرد و حالم را پرسید. اما این آخرین باری بود که صدای او را شنیدم و هنوز هم گفته های آخر او در گوشهایم طنین میافکند.
شهید گاگیگ طومانیانس:
شهید «گاگیگ طومانیانس» در شهریور 1340 در تهران به دنیا آمد. وی در بهمن 1364 به خدمت اعزام گردید. او پس از طی دوره آموزشی به صفوف لشگر 64 ارومیه پیوسته و در «پنجوین» مستقر گردید.
گاگیک» بعد از یک سال و شش ماه و چهار روز مبارزه با دشمن وحضور در جبهه های دفاع از ایران بزرگ، در مرداد ماه 1366 بر اثر اصابت گلوله ی دشمن شربت شهادت نوشیده، به کاروان شهدای جنگ تحمیلی پیوست. پیکر مطهر وی بعد از انتقال به تهران و انجام تشریفات مخصوص مذهبی در میان بدرقه صدها نفر از شهروندان ارمنی تهران و حضور نمایندگان ارتش در قطعه شهدای ارمنی جنگ تحمیلی در تهران به خاک سپرده شد.
شهید گارنیک بوغوسیان:
شهید «گارنیک بوغوسیان»، فرزند «نوریک» و «مانیک» در پاییز 1342 در تهران متولد گردید. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، از دبیرستان «مریمیان» فارغ التحصیل و موفق به اخذ دیپلم گشت.
تا زمان اعزام به خدمت در سال 1363، به کار مشغول شد. پس از طی دوران آموزشی به «گروه 33 توپخانه» منتقل و به جبهه اعزام گردید. وی بعد از بیست و سه ماه خدمت و ماه ها حضور در جبهه و نبرد با دشمن بعثی، سرانجام حین مأموریت جان به جان آفرین تسلیم نمود. پیکر پاک شهید «بوغوسیان» پس از انتقال به تهران و انجام تشریفات مخصوص مذهبی با حضور صدها تن از مردم شهید پرور در قطعه شهدای ارمنی جنگ تحمیلی در تهران به خاک سپرده شد.
شهیدسورن خانلریان:
شهید «سورِن خانلریان» در سال 1338 در تهران چشم به جهان گشود. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، در دبیرستان ارامنه «کوشش مریم» به تحصیلاتش ادامه داده و در رشته علوم تجربی موفق به اخذ دیپلم گردید.
وی در سال 1359 به خدمت سربازی رفته و بعد از پایان دوره آموزشی به نیروهای تحت فرمان تیپ 37 زرهی پیوست. ابتدا در منطقه «گیلان غرب» و سپس در جبهه «خونین شهر» با دشمنان بعثی مستقیماً به نبرد پرداخت.
«سورِن خانلریان» پس از 20 ماه خدمت، در روز سیزدهم اردیبهشت 1361 در میدان نبرد به شهادت رسید. وی آخرین بار، برای برگزاری مراسم عید پاک به نزد خانواده در تهران آمده بود. پس از شهید «زوریک مرادیان»، وی دومین فارغ التحصیل شهید دبیرستان «کوشش مریم» محسوب میگردد. پیکر مطهر شهید «خانلریان» بعد از انتقال به تهران و انجام مراسم خاص مذهبی با حضور انبوهی از ارامنه تهران و نمایندگان نهادهای مختلف در قطعه شهدای ارمنی در تهران به خاک سپرده شد.
شهید ژیلبرت ملکم آبکاریان:
شهید «ژیلبرت ملکم آبکاریان»،تنها فرزند ذکور خانواده در سال 1339 در آبادان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش سپری کرد.پس از آن خود را به اداره نظام وظیفه معرفی و در اردیبهشت همان سال به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید.
با شروع جنگ تحمیلی و هجوم نیروهای تا دندان مسلح بعثی به سرزمین مقدس ایران، به همراه سایر نیروهای نظامی و مردمی به صحنه های نبرد شتافت. وی در درگیری های مستقیم اولین ماه جنگ به شهادت رسید.
شهید «ژیلبرت آبکاریان» در زمره اولین گروه از شهدای نظامی ارمنی جمهوری اسلامی ایران در دوران 8 سال دفاع مقدس به شمار میرود. پیکر پاک غرقه به خون «ژیلبرت» بعد از انتقال به تهران و انجام مراسم خاص مذهبی در میان بدرقه صدها نفر از هموطنان مسیحی و مسلمان در قطعه شهدای ارامنه در تهران برای همیشه به خاک سپرده شد.
شهید رایموند باغرامیان:
شهید «رایموند باغرامیان» (خاتون نژاد) در تاریخ 26 تیر ماه 1342 در شهر تهران متولد گردید. در شش سالگی به اتفاق خانواده به شهرستان اصفهان نقل مکان نمود.
تحصیلات ابتدائی و راهنمایی را در مدارس ارامنه «آرمن» و «کاتارینیان» گذرانده و پس از آن در دبیرستان «ابوذر» اصفهان در رشته صنایع فلزی مشغول به تحصیل گردید. در سال 1364 به اتفاق دوستان خود، به خدمت سربازی رفت. پس از اتمام دوره آموزشی در مرکز آموزش (05) کرمان، وی به لشگر 64 ارومیه (قسمت توپخانه) پیوست.
در حین خدمت، به شهرستان «پیرانشهر» اعزام و در تاریخ 29/2/1365 در منطقه «حاج عمران» بر اثر موج شدید ناشی از انفجار در زمان تک هوایی دشمن بعثی، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر شهید «رایموند باغرامیان» پس از انجام مراسم مذهبی، با حضور پرشور صدها نفر از ارامنه «شاهین شهر» و «اصفهان»، در حالی که با برگزاری راهپیمایی بر علیه حکومت بعثی «صدام حسین»، دولت فلسطین اشغالی (اسرائیل) و حامیان جهانی آنان همراه بود، در فضایی از غم و اندوه در گورستان ارامنه اصفهان به خاک سپرده شد.
یکی از سخنرانان در نطقی پرشور اعلام کرد: امروز، نام «رایموند» عزیزمان در کنار اسامی ارمنیانی قرار میگیرد که با نثار زندگی خود در راه آزادی و خوشبختی ملت ایران، باعث سربلندی و عزت جامعه ارمنی به عنوان شهروندان شریف و وظیفه شناس گشته اند. در این لحظه که پیکر جوان او را به خاک میسپاریم، امید داریم تا خون ریخته شده وی، موجبات تحکیم بیشتر روابط ارمنیان با سایر هموطنان مسلمان خویش را فراهم آورد.
خاطرات شهید رایموند باغرامیان به روایت برادرش:
شهید «رایموند باغرامیان» شخصیتی دوراندیش و دوست داشتنی داشت و بسیار خوش اخلاق و خانواده دوست بود. خانواده وی عبارت بودند از: مادر، برادر بزرگتر (رازمیک)، برادر کوچکتر (رافیک) و یک خواهر (روبینا). گفتنی است که در زمان حیات شهید، پدر محترم ایشان در سال 1361 وفات نموده بودند. پس از فوت پدر، وی سرپرستی خانواده اش را با کار و تلاش فراوان به عهده گرفت. علاقه بسیار زیادی به ورزش، خصوصاً رشته فوتبال داشت. پیش از شهادت، به صورت رسمی در تیم فوتبال «آرارات» (الف) اصفهان که بعداً به نام «سِوان» تغییر یافت، مشغول به فعالیت بود که در سطح باشگاهی اصفهان به افتخاراتش افزوده گشت. در عین حال، وی عضو تیم فوتبال جوانان اصفهان نیز بوده و همیشه چهره خندانی داشت.
در زمان آخرین مرخصی اش، به هنگام حضور در آغوش خانواده با چهره ای خندان اظهار داشت: این آخرین مرخصی ام خواهد بود و این بار، شربت شهادت را خواهم نوشید.
وارطان آقاخانیان:
شهید «وارطان آقاخانیان» فرزند ارشد «گابریِل» و «وارتوش» در بهمن سال 1349 در تهران به دنیا آمد. تحصیلات مقطع ابتدایی را در دبستان ارامنه «نائیری» به پایان رساند.
دوره راهنمایی را نیز در مدرسه راهنمایی ارامنه «سوقومونیان» تهران به اتمام رساند. پس از پایان دوره راهنمایی، برای ادامه تحصیل به هنرستان فنی «آزادی فلسطین» رفت، لیکن بعد از طی یک سال آموزش، ترک تحصیل نموده و تا زمان رفتن به خدمت سربازی، به فراگیری و سپس کار، در زمینه تراشکاری پرداخت. وی دارای یک برادر و دو خواهر بود.
«وارطان» در سن هجده سالگی به خدمت سربازی اعزام گردید. پس از طی دوره آموزشی، به جبهه های جنگ تحمیلی منتقل گشته و سر انجام بعد از 9 ماه خدمت مقدس سربازی، بر اثر اصابت ترکش توپ ارتش بعثی عراق، قهرمانانه در جزیره «مجنون » جنوبی، واقع در منطقه عملیاتی جزیره « خیبر » به شهادت رسید.
پیکر شهید «وارطان آقاخانیان» پس از انتقال به تهران و انجام مراسم مخصوص مذهبی در کلیسای «تارگمانچاتس»، با حضور انبوه بی شماری از خویشاوندان، نزدیکان، دوستان و دیگر هموطنان در قطعه شهدای ارمنی جنگ تحمیلی در تهران به خاک سپرده شد.
گفتنی است که حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر فرزانه انقلاب و چند تن از سران وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران در منزل شهید بزرگوار حضور یافته و از والدین شهید دلجویی نمودند.
شهید به روایت مادرش:
وارطان» پسر مؤدب و سر به زیری بود و هیچ وقت کاری نکرد که باعث ناراحتی خانواده خود شود. او علاقه زیادی به کارهای دستی داشت و با میل و رغبت فراوان هر آنچه را که از سوی مدرسه به وی محول میگردید، انجام میداد». به هنگام شهادت «وارطان»، خواهرش سیزده سال بیشتر سن نداشت.
درس هایش خیلی خوب بود، ولی آخر متوجه نشدیم که علت ترک تحصیل وی چه بود؟ نمیدانیم چرا دست از تحصیل برداشت. از لحاظ اخلاقی، کلیه اهل محل، دوستان و آشنایان بسیار از او راضی بوده و همه از او به خوبی یاد میکردند. شهید «وارطان آقاخانیان» با متانت خاص خود، هیچگاه از سختی های جبهه در میان خانواده سخنی نگفت.
شهید وارطان آبراهامیان:
شهید «وارطان آبراهامیان» فرزند ارشد خانواده زحمتکش «نِرسِس» و «آروسیاک» در اولین روز از بهار سال 1339در روستای «سنگرد» از توابع «فریدن»دراستان اصفهان چشم به جهان گشوده و پس از مدتی به اتفاق خانواده به اصفهان نقل مکان نمود.
مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در مدارس ارامنه «آرمن» و «کاتارینیان» اصفهان به پایان برد. بعد از سال دوم دبیرستان، ترک تحصیل نموده و به مدت دو سال به عنوان «برقکار درجه 1» در پالایشگاه اصفهان مشغول به کار شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خود را به اداره نظام وظیفه معرفی و سپس به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید. پس از طی دوره آموزشی و پیش از آن که مدت مرخصی او به پایان برسد به آخرین سفر زندگی اش رفت.
در آن زمان ارتش و نیروهای بسیجی، سخت درگیر نبرد با نیروهای ضدانقلابی در منطقه کردستان بودند. نبردی که پس از یک سال، بنا به قانونمندی ماهوی مبارزه استکبار جهانی با انقلاب نوپای اسلامی در ایران، به یورش همه جانبه نیروهای ارتش بعثی عراق به سرزمین مقدس ایران انجامید.
شهید «وارطان آبراهامیان» در اولین روز از ماه آبان سال 1358 در درگیری مستقیم با نیروهای ضد انقلاب قهرمانانه به شهادت رسید. پیکر پاک وی، بعد از انتقال به اصفهان و انجام تشریفات مذهبی با بدرقه صدها تن از اهالی ارمنی جلفای اصفهان و همشهریان مسلمان، در اصفهان به خاک سپرده شد.
شهید نوریک دانیلیان:
جانباز شهید «نوریک دانیلیان» دومین فرزند از یک خانواده هفت نفری مستضعف ارمنی، در فروردین سال 1342 در تهران چشم به جهان گشود.
دوره ابتدایی را در دبستانی در محله «حشمتیه» گذراند. پس از آن در مدارس «تونیان» و «سوقومونیان» به تحصیل پرداخت، لیکن به علت اوضاع بسیار وخیم مالی خانواده اش مجبور به ترک تحصیل گردید. او در یازده سالگی مادرش را از دست داد. پدرش «هایکاز» نیز، درمانده از همه جا، به مدت دو سال «نوریک» و برادرش را به محلی در جلفای اصفهان که در آن جا زیر نظر شورای خلیفه گری ارامنه اصفهان و جنوب، از بچه های بی سرپرست حمایت میشد، سپرد.
بعد از ترک تحصیل، به کار در آرایشگاه، مکانیکی و تراشکاری پرداخت تا بتواند کمک خرج خانواده باشد. «نوریک» در زمان جنگ تحمیلی خود را به مرکز نظام وظیفه معرفی نموده و بعد از طی دوره آموزشی به جبهه های جنگ اعزام گردید. برای درک حدّ و اندازه متانت شهید «نوریک دانیلیان» کافی است ذکر گردد که ایشان در خلال دفاع قهرمانانه در دوران جنگ تحمیلی، به دفعات مورد اصابت ترکش واقع شده و یک نوبت نیز مورد عمل جراحی قرار گرفته بود. موج انفجار نیز یک بار به شدت او را زخمی نمود.
او هرگز سخنی در این باره به اعضای خانواده اش نگفته بود. در جبهه، راننده آمبولانس نیز بوده و مرتباً مجروحان را از خطوط مقدم به بیمارستان ها انتقال میداد. با همین حال، «نوریک» تا پایان مدت خدمت قانونی در جبهه ماند. در سال های بعد از فراغت از خدمت به کار و تلاش پرداخته و تشکیل خانواده داد که حاصل آن یک دختر میباشد.
«نوریک» بعد از اتمام دوره خدمت سربازی همواره تحت معالجه قرار داشت. در این مدت ترکش بجای مانده نزدیک به ستون فقرات را که باعث عفونت شده بود با عمل جراحی بیرون آوردند. لیکن حال عمومی او روز بروز به وخامت گرائید تا اینکه در شب ژانویه سال 2004، یعنی دهم دی ماه 1382، روح بزرگش به ملکوت اعلی پیوست.
شهید «نوریک دانیلیان» بدون هیچگونه تشریفاتی، با همان متانت خاص خویش در تهران به خاک سپرده شد.
خاطرات شهید دانیلیان به روایت همسر وخواهرش:
هنگامی که من{همسر شهید} با «نوریک» ازدواج کردم، حالش خوب بود. بعد از 4 سال دردهایش شروع شد. او از ناحیه ماهیچه های پا، درد شدیدی داشت. درون بدنش هم ترکش هایی وجود داشت، اما زیاد باعث ناراحتی او نمیگردید.
ما چهار سال در منزل پدری ایشان زندگی کردیم و از آن به بعد به صورت مستقل، به زندگی مشترک ادامه دادیم. او کم کم لاغر شده و ترکش ها باعث آزار و اذیت او میشدند. چند تا از ترکش ها با انجام عمل جراحی، از بدنش خارج شد. اما به دلیل ضعف شدید، وی روز به روز ضعیف تر میشد. مادر «نوریک»، زمانی که فرزندان او هنوز کوچک بودند، فوت کرد و پدر ایشان قادر نبود تا از پنج فرزند خود نگاهداری نماید.
او از جبهه زیاد تعریف نمیکرد. «نوریک» مردی آرام و ساکتی بود. اتومبیلی داشت که با آن در آژانس مشغول به کار شده بود. بعضی وقت ها نیز، مسافرکشی میکرد. اما از زمانی که حالش بدتر شد آن را فروختیم. هفت سال با هم زندگی مشترک داشتیم. زمان تولد دخترمان، حال جسمانی او بد نبود، لیکن به تدریج حافظه خود را از دست داد تا اینکه قبل از سال میلادی 2004، دیگر قادر به حرف زدن نبود. در اوایل بیماری امید داشت که بهبود یابد و همه سعی خود را نیز میکرد.
یک سال قبل از شهادتش، پزشکان از او قطع امید کرده بودند. او به کلیسا میرفت و دعا میخواند. تا اینکه دکتر به او گفت که دیگر امیدی برای بهبودی اش نیست. همیشه، من از او پرستاری کردهام، حتی زمانی که ترکش به نخاع او رسیده بود و آن را سیاه کرده بود. بار دیگر او را عمل جراحی کردیم. کار سنگین نگهداری ایشان به عهده من بود.
ما کوچک بودیم که مادرمان فوت کرد. پدرمان نمیتوانست سرپرستی آنها را به عهده بگیرد. نوریک 11 ساله بود. خانواده ما از هم پاشید و این ضربه بسیار بزرگی برای «نوریک» بود که تا این اواخر نیز راجع به آن صحبت میکرد. برادرم از لحاظ رفتار و اخلاق فردی نمونه بود. او دلسوز و مهربان بود. در تمام طول سربازی اش به من نگفته بود که در منطقه عملیاتی شرکت دارد تا من نگران او نباشم. این موضوع را بعد از اتمام سربازی به من گفت. حتی در مورد ترکشها و عمل های جراحی چیزی نگفته بود. هیچ گاه از دوران خدمتش ناراضی نبود و همیشه تماس میگرفت و از حال ما باخبر میشد.
او دوست داشت که همگی حالشان خوب باشد و زندگی خوبی داشته باشند. او دوست نداشت که باعث ناراحتی کسی شود. زمانی که مجروح شده بود، من باردار بودم و به من چیزی نگفته بودند. بعد از اتمام سربازی، سرفه های خیلی شدید و طولانی داشت که باعث ناراحتی او میگردید. رادیوگرافی از ریه های چیزی نشان نداد و پزشکان معالج او گفتند که مسئله ای ندارد. اولین علایمی که ما متوجه آن شدیم کندی حرکات و حرف زدن او بود. کلیه هایش و پاهایش درد داشتند. در ابتدا تصور کردیم چون حرکتش کند شده، کلیه هایش درد میکند. پاهایش ورم میکرد. او را برای سی.تی.اسکن به بیمارستان بردیم. مشکلی نداشت. او بسیار ضعیف شده و افت فشار داشت. لاغر شده و زخم بستر گرفته بود. سه ماه در بستر بود و ترکش به ستون فقراتش فشار آورده و باعث عفونت شده بود. آن را نیز عمل جراحی کردیم. «نوریک» دچار موج گرفتگی شده بود و علائم شیمیایی نداشت. دردهای او از گرفتگی پا شروع شده و باعث کندی او گشته بود. بر روی یکی از برگه های مرخصی او نوشته شده بود: «بر اثر موج انفجار در منطقه عملیاتی جنوب 20/11/1364 احتیاج به مرخصی دارد.
شهید نوریک باباجانیان:
شهید «نوریک باباجانیان» در فروردین 1342 در خانواده ای بسیار زحمتکش در محله «حِشمتیه» تهران چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در مدارس ارمنه «ساهاکیان» و «کوشش» به اتمام رساند.
در سال 1366 به خدمت اعزام و بعد از پایان دوره آموزشی به رزمندگان لشگر 77 خراسان مستقر در جبهه پیوست. وی بعد از ماه ها مبارزه بر علیه دشمن بعثی در خطوط مختلف مقدم جنگ، در خرداد 1367 بر اثر بمباران در منطقه «شرهانی» به شهادت رسید. پیکر پاک شهید پس از انتقال به تهران و انجام تشریفات مذهبی با حضور صدها نفر از ارامنه و نمایندگان نهادهای دولتی در قطعه شهدای ارمنی جنگ تحمیلی در تهران به خاک سپرده شد.
اسامی برخی ازشهدای زرتشتی:
مهرداد فرارونی ؛ کامران گنجی؛ بهروز باستانی پرویز آبادی؛ داریوش شهزادی؛ فرهاد خادم؛ اسفندیار دارابیان؛ فریدون نژاد ؛کی جمشید گشتاسبی حسن آبادی؛ دیهیم شهریاری ؛ جهانبخش نمیرانیان رستم آذرباد؛ داریوش آبادیان؛ مهرداد آبادیان؛ بهروز باستانی؛ کیخسرو خسروی
اسامی برخی شهدای کلیمی :
سیروس حکیمیان؛ فریبرز موریم ؛ اسحاق تیزابی؛ شهرام زرینی؛ حمید نهاوندی
انتهای پیام/
http://www.ghatreh.com/news/nn15761350/%D9%88%D8%B7%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D9%88%D8%B9%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA-%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DA%A9%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D8%AF
V,V
|
|
|
|
|