|
|
Zatik
consiglia: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
Iniziativa
Culturale: |
|
|
|
|
|
25 Feb 2017-. in lingua Farsi _ Enayatollah Reza . Aran e Azerbaijan
|
http://www.iranboom.ir/.../251-azarbaijan-aran-reza.html
آذربایجان و اران(دکتر عنایت الله رضا)
دکتر عنایت الله رضا
iranboom.ir
هان ایرانی
آذربایجان و اران(دکتر عنایت الله رضا)
چاپ پست الکترونیک
جهان ايراني
نمایش از یکشنبه, 09 اسفند 1388 14:31
بازدید: 6096
درباره سوابق و جغرافیان تاریخی آذربایجان و سرزمینهای واقع در آنسوی ارس،
یکی از تحقیقات ارزنده ، بی تردید کتابی است با عنوان « آذربایجان و اران( آلبانیای قفقاز ) » که توسط پژوهشگر دانشمند ، آقای دکتر عنایت الله رضا تألیف ، و جزو انتشارات ایران زمین ، در سال 1360 چاپ و منتشر شده است . چون آوردن تمامی مطالب آن کتاب ، در این مجموعه امکان پذیر نبود ، اینک تلخیص و چکیده ای از آن را ، با اجازه مؤلف محترم ، در این کتاب بازگو می کنیم . ضمناً شایان یادآوری است که برای رعایت اختصار ، از ذکر منابع و مآخذ دقیق و معتبری که جای جای در صفحات کتاب آمده است ، خودداری شد . بدیهی است علاقه مندان می توانند برای اطلاع از آن منابع و کسب آگاهیهای بیشتر به اصل کتاب مراجعه فرمایند .
س. آورین
دکتر عنایت الله رضا
آذربایجان و اران
بحثی درباره نام آذربایجان و اران
نام آذربایجان از کجا آمده است ؟ آنطور که شادروان احمد کسروی تبریزی می نویسد : « این نام از دو هزار سال پیش یکی از مشهورترین نامهای جغرافی ایران و در هر دوره ای با یک رشته حوادث مهم تاریخی توأم بوده است . . . « آذربایجان » و آذربایگان » و « آذربادگان » هر سه شکل در کتابهای فارسی معروف است . فرودوسی از این سرزمین با نام « آذرآبادگان » یاد کرده است .
یه یک ماه در آذر آبادگان ببودند شاهان و آزادگان
تازیکان « آذربیجان » می خواندند . در کتابهای ارمنی « آذربایقان » و آذرباداقان » هر دو را نگاشته اند . در کتابهای کهنه پهلوی « اتورپاتکان » است . . .
اما به زعم آن محقق بزرگ ، درباره پیدایش نام آذربایجان ، نوشته استرابو ، جغرافی نگار نامدار یونانی از همه بهتر و راستتر است . به نوشته آن دانشمند ، چون دور پادشاهی هخامیشیان به پایان آمد ، الکسندر ماکدونی [ اسکندر مقدونی ] بر ایران دست یافت . سرداری به نام « آتورپات » در آذربایگان برخاسته ، آن سرزمین را که بخشی از خاک مادان و به نام « ماد کوچک » معروف بود از افتادن به دست یونانیان نگاه داشت و آن سرزمین به نام او « اتورپادکان » خوانده شد .
اما ابن فقیه ـ مؤلف کتاب معروف البلدان ـ نام آذربایجان را پدید آمده از نام آذرباد پسر بیوراست دانسته است .
آکادمیسین ،واسالی ولادیمیرویچ بارتولد ، خاورشناس بزرگ روس در این زمینه چنین می نویسد :
«پیش از حمله اسکندر مقدونی ، آذربایجان ایران بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد بود و سیستم اداری جداگانه های نداشت. هنگام پیکار گوگمل [ نام محلی در کنار رود بومادوس و نزدیکی اربیل و موصل که جنگ سوم اسکندر مقدونی با داریوش سوم در آنجا روی داده است ] ، آتروپات ساتراپ سراسر ماد بود . . . پس از اسکندر بخشی از سرزمین ماد همچنان در اختیار آتروپات باقی ماند که ماد خُرد نامیده شد . بعدها نام آتروپات بدان افزوده شد . یونانیان این سرزمین را آتروپاتن و ارمنیان اترپاتکان می نامیدند . نام آذربایجان از همین جاست . »
اما سرزمینی که در شمال رود ارس قرار گرفته شده و اکنون « جمهوری آذربایجان » نامیده می شود ، در گذشته نام دیگری جز آذربایجان داشت . این سرزمین را در روزگار باستان آلبانیا می نامیدند . مورخان و جغرافی نگاران باستان در این باره مطالب بسیار نوشته اند و سرزمین « آلبانیا » را جز از آذربایجان یا « آتروپاتن » دانسته اند .
پولیبیوس [ متولد 205 پیش از میلاد ] ، هنگام بحث پیرامون شرق قفقاز می نویسد : « میان سرزمین آتروپاتن و آلبانیا ، اقوامی چون کاکدوسان و دیگران سکنی دارند » . از این نوشته ، دو نکته را به روشنی می توان دریافت :
نخست آنکه سرزمین آلبانیا جز از آذربایگان بود ؛ دیگر آنکه آلبانیا در برخی نواحی ، همسایه بلافصل آذربایجان نبود و اقوامی میان این دو سرزمین سکنی داشتند . جالب آنکه کادوسان ( طالشان ) هم اکنون نیز در فاصله میان آذربایجان و سرزمینی که نام « جمهوری آذربایجان » بر خود نهاده است ، سکنی دارند . اینان مردم طالش گیلان و ساکنان سرزمین طالش واقع در خاک شوروی ، از جمله آستارا و لنکران هستند که زبان و فرهنگشان از مردم ترکی زبان « آذربایجان شوروی » جداست .
ریودور سیسیلی ، تاریخ نگار سده نخست پیش از میلاد نیز با تکیه بر نوشته های کتزیاس ، از استانهای آلبانیا نام برده و استان خزر « کاسپین » و دروازه خزر « در بند قفقاز » را از نواحی البانیا شمرده است .
در زمینه قفقاز و محدوده جغرافیایی آن نوشته استرابون ، از نوشته سایر مورخان و جغرافی نگاران قدیمی مشروح تر و دقیق تر است :
« آلبانیا سرزمینی است که از جنوب رشته کوههای قفقاز تا رود کُر و از دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین ماد آآتروپاتن محدود است . »
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، استرابون ، آتروپاتن را بخشی از ماد دانسته و آذربایگان را « ماد آتروپاتن » و مردم آن را ایرانی و زبانشان را پارسی معرفی کرده است .
نویسندگان و جغرافی نگاران قدیمی دیگر مانند دیونیس ، آریان ، پلینیوس نیز در این زمینه مطالب کم و بیش مشابه نوشته اند و از گفته تمامی آنان چنین بر می آید که آلبانیای قفقاز سرزمینی جدا از آذربایگان بوده است .
این نکته نیز گفتنی است که نام « آلبانیای قفقاز » در نوشته های جغرافی نگاران به شکلهای گوناگون آمده و موجب حدس و گمانها و دشواریها شده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران یونانی و بیزانسی این سرزمین را « آلبانیا » نامیده اند . نام « آلبانیا » در آثار نویسندگان ارمنی به صورتهای آغوان ، آغوانک ، و « آلوان » ـ آلوانک ـ آمده است . اما در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران اسلامی ، این اسم به صورتهای « الران » و « ارّان » ذکر شده است . و در بعضی نوشته ها الران و آلان با هم آمده و این پندار را در بعضیها به وجود آورده که گویا هر دو نام یکی است . در صورتی که ممکن است آران و آلبانیا دو تلغظ جدا ، از نامی واحد باشد . همانطور که می دانیم نام آران جز از قفقاز در دیگر نواحی ایران هم به کار رفته است . هم اکنون در کاشان ناحیه ای به همین نام خوانده می شود . شاید « آران » شکل تلفظ پارسی نام « آلبانیا » باشد . آنچه که این گمان را تا اندازه ای قوت می بخشد ، وجود سنگ نبشته هایی است که در قفقاز به دست آمده و در متون یونانی آن سنگ نبشته ها ، نام سرزمین مورد نظر ، به صورت آلبانیا و در متون پارتی به شکل « اردان » آمده است .
به عنوان مثال در روستای « بیوک دکن » واقع در بخش نوخای قفقاز ، نوشته ای به خط و زبان یونانی باستان به دست آمده است که گمان می رود متعلق به سده دوم میلادی باشد . در این نوشته از « آلبانیا » یاد شده است . یا در کتیبه شاپور اول ، شاهنشاه ساسانی ( 241 ـ 270 م ) نیز ، پس از نامهای آتورپاتکان ، ارمنستان و بلاشکان ، نام آلبانیا آمده است .
روانشاد کسروی ، واژه « آران » را در زبانهای مردم آذربایجان و ارمنستان و نیز در زبان مردم آران به معنای گرمسیر و زمستانگاه دانسته و معتقد است اکنون نیز این واژه از میان نرفته است و ترکی زبانیا آذربایجان و آران ، نواحی گرمسیری را « آرانلوق » می گویند . ولی آن شادروان در عین حال پدید آمدن نام « آران » از معنای گرمسیری را بعید می داند و براین عقیده اس که آران » از واژه « آر» به وجود آمده که نام دیگر نژاد بزرگ « ایر » یا همان تیره آریایی است .
به اعتقاد استاد مارکوارت ، نام آلبانیا که در نوشته های یونان باستان و ارمنستان باستان آمده است ، با نام ارآن که در نوشته تازی ذکر شده و نام « رانی » که در نوشته های گرجی آمده ، یکی است .
نام آران در نوشته های موسی خوردنی هم آمده است . وی آران را مرزبان منطقه وسیعی می داند که اقوانک بخشی از آن بود . ( موسی خورنی ، تاریخ ارمنستان ، ترجمه فارسی ، ص 96 ـ 97 )
این نکته را هم باید یادآور شد که چون در برخی از نوشته های مورخان قدیم ، نامهای الران و آلان با هم آمده ، گروهی از پژوهندگان معاصر ، آران و آلان را یکی پنداشته اند .
شادروان کسروی مردم اران را از اقوام ایرانی می داند و معتقد است که بومیان نخستین آران « آل » یا « آر » نام داشته اند که نام دیگری از نژاد « ایر » است .
استاد بارتولد آران و آلان را از یک دیگر جدا دانسته و آلانها را از نژاد ایرانی و آرانها را به پیروی از نظریه آکادمیسین مارّ ، دانشمند زبانشناس بزرگ روسیه ، از اقوام یافثی شمرده است . این نیز گفتنی است که به اعتقاد بارتولد مردم آذربایگان ، از دیدگاه قومی و نژادی ، از مردم آلبانیا بکلی جدا بوده و رود ارس نه تنها مرز طبیعی ، بلکه مرز قومی و نژادی هم شمرده شده است . این دانشمند ضمن بحث پیرامون آذربایجان می نویسد :
« رود ارس که اکنون آذربایجان ایران را از قفقاز جدا می سازد ، در روزگار کهن مرز قومی و نژادی قاطعی میان سرزمین ایرانی ماد و سرزمین آلباینا به شمار می رفت . بنا به نوشته و . مارّ مردم آلبانیا از اقوام یافئی بوده اند . » اما به اعتقاد بارتولد ، « آلانها یکی از اقوام ایرانی مشهورند . »
در دایره المعارف بزرگ شوروی نیز چنین آمده است :
در هر حال باید این نکته را در نظر داشت که آلان جز از اران است و آن سرزمین در شمال قفقاز واقع شده است و به دره داریال منتهی می شود و نام آن در نوشته های رومی به صورت آلانی آمده است ، اما مردم آلان ، خود و سرزمین خویش را « ایرون » می نامند که با نام ایران مشابهت بسیار دارد و نام دیگر این سرزمین « اوست » است . خلالصه آنکه نام کنونی سرزمین آلانها ، جمهوری اوست شمالی واقع در دامنه شمالی سلسله کوههای بزرگ قفقاز و شهر عمده آن « اورجو نیکیدزه » است که در گذشته « ولادی قفقاز » نام داشت ، اما ارآن نامی است که تازیان به آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیا همواره از آلان جدا بوده است .
محدودة جغرافیایی آلبانی قفقاز (اران) و آذربایجان
از نوشته بسیاری از مورخان و جغرافی نگاران قدیمی، مانند پلینیوس، استرابون، موسی خورنی، آنانیا شراکاتسی، موسی کاگان کاتواتسی . . . چنین می توان دریافت که آلبانیا سرزمینی جدا از آذربایجان بوده و این سرزمین در قفقاز و در همسایگی آلان ، ایبری [ گرجستان ] و ارمنستان قرار داشته است .
« پیرموان محدوده جغرافیایی آذربایجان و آلبانیای قفقاز یا اران ، اسناد و مدارک متعددی از جغرافی نگاران و جهانگردان و مورخان ایرانی و تازی در دوره بعد از اسلام ، هم چنین از نویسندگان و پژوهشگران روسی سالهای اخیر در دست است که به قسمتی از آنها اشاره کوتاهی می شود:
ابن خردادبه از اران و آذربایگان به طور جداگانه نام می برد و ضمن شرح شهرها و روستاهای آذربایجان ، نام شهرها و شهرکهایی را آورده که تماماً در جنوب رود ارس واقعند . اما از اران ، تفلیس ، بردعه ( بردع ) و بیلقان ( بیلگان ) ، قبله و شروان جداگانه نام برده و افزوده است که شهرستان های اران و جزو آن ( گرجستان ) و سیسجان جزو بلاد خزر بودند که نوشیروان به تصرف آورد . ابن فقیه مرز آذربایجان را از یک سو رود ارس و از سوی دیگر مرز زنجان و حدود دیلمستان و طرم ( طارم ) و گیلان دانسته است . و از شهرهای آذربایجان به این شرح نام می برد : « برکَری ، سلماس ، موقان ( مغان) ، خوی ، ورثان ( وردان ) ، مراغه ، نیریز » تبریز ، شاپور خواست ، برزه ، خونه ، میانه ، مرند ، خوی ، کولسره و برزند . . . »
ابن حوقل نیز طبق نقشه ای که از سه سرزمین ارمنستان، آذربایجان و اران ارائه کرده است ، رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته و هنگام بحث از شهرهای اران ، از بردعه ، جنزه ( گنجه ) شمکور ( شامخور ) ، تفلیس ، برزنج ، شماخیه ( شماخی ) ، شروان ، شاوران ، قبله و شکی ، نام برده ، اما شهرهای اردبیل ، دَه خرقان (دهخوارقان) ، تبریز ، سلماس ، خوی ، برکری ، ارمیه ( ارومیه ) ، مراغه ، اشنه ( آشنویه ) ، میانج ( میانه ) ، مرند و برزند را جزو شهرهای آذربایجان دانسته است .
جهانگرد معروف دیگر ابوعبدالله بشار مقدسی ، ضمن جدا دانستن آذربایگان و ارآن ، درباره محدوده جغرافیایی و شهرهای اران چنین نوشته است :
« اران سرزمینی است جزیره مانند ، میانه دریای خزر و رود ارس ، نهرالمَلِک ( رود کُر ) از طول آن را قطع می کند . مرکز آن بردعه است و شهرهای آن عبارتند از تفلیس قلعه ، خنان ، شمکور ( شامخور ) ، جنزه ( گنجه ) ، بردیج ، شماخی ، شروان ، باکویه ( باکو ) ، شابران ، دربند ، قبله ، شکی ، ملازگرد ( بلاش کرت ) .
ابواسحق ابراهیم اصطخری هم ، مانند جغرافی نگاران سلف خود ، این دو ایالت را از هم جدا دانسته و ضمن باز شمردن شهرهای این سرزمینها ، بردع را دارالملک اران و اردبیل را مرکز آذربایجان معرفی کرده است .
نقشهی ارمنیه و آذربایجان و اران
نقشهی ارمنیه و آذربایجان و اران
یاقوت حمودی، در کتاب معروف «معجم البلدان» درباره این نواحی چنین مینویسد:
«اران نامی است ایرانی، دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که یکی از آنها جنزه (گنجه) است و این همان است که مردم آن را گنجه گویند . میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند . آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از اران و آنچه در سوی جنوب قرار گرفته است ، از آذربایجان است .
ابوالفدائ دمشقی که چهل و شش سال بعد از درگذشت یاقوت به دنیا آمده و کتاب کم نظیر تقویم البلدان را در سال 721 به پایان آورده است به روشنی تمام می نویسد: « اران . . . اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است » و بعد اضافه می کند : « ارمنستان و اران و آذربایجان سه سرزمین بزرگ اند جدا از هم که اهل فن آنها را در یک نقشه نشان می دهند.»
حمداله مستوفی نیز در کتاب مشهور نزهه القلوب ، از شهرهای آذربایجان یک به یک نام برده و میان دو رود ارس و کُرا اران و آن سوی رود کُر را شیروان می نامد .
در فرهنگ برهان قاطع که محمد حسین بن خلف تبریزی آن را به سال 1602 هجری تألیف کرده است ، در شرح واژه ارس ، چنین می خوانیم :
« ارس ـ به فتح اول و ثانی و سکون سین بی نقطه نام رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و ارّان می گذرد .
خلاصه سخن آنکه تمامی اسناد و مدارک برجای مانده از جغرافی نگاران و دانشمندان قدیم، حتی پژوهشگران ارمنی و روسی و قفقازی متأخرتر، مانند برخورداریان، یانوفسکی، شوپن، دورن، علی یف، بارتولد، یامپوسکی، و . . . و دیگران همگی حاکی از آن است که سرزمین آلبانیای قفقاز و به دیگر سخن اران و شیروان همواره از آذربایجان جدا بوده و در گذشته هیچگاه نام آذربایجان بر قسمت اران گفته نشده است. حتی در اسناد و مدارک وزارت امور خارجه ایران و روسیه تزاری و کتابهایی که تا سال 1918 میلادی در روسیه نوشته شده است، سرزمین اران و شیروان هرگز نام آذربایجان نداشته و گاه به همان نام اران و شیروان و گاه قفقاز نامیده شدهاند. به عنوان مثال در دایرةالمعارف روس چاپ 1890، در شرح مدخل «آلبانیا» چنین آمده است:
« آلبانیا نام باستانی سرزمینی است در شرق و جنوب قفقاز ، میان دریای سیاه و دریای خزر در شمال ارمنستان که رود « کیروس » ( کر ) مرز آن بود . ساکنان این سرزمین همان مردم شیروان کنونی و جنوب داغستان هستند.»
در جلد سیزدهم همان دایره المعارف ، طول و عرض جغرافیایی قفقاز در 5/46 تا 5/38 درجه عرض شمالی تصریح شده و بعد درباره مرز جنوبی قفقاز نوشته شده است که « این سرزمین در جنوب به رود ارس منتهی می شود . »
در همان مجلد ، نامهای مجموعه شهرهای قفقاز و ماورای قفقاز که شامل دوازده استان می شد ، به شرح زیر آمده است :
« استاوروپول ، ترسک ، کوبان ، ناحیه دریای سیاه، کوتائیسی، تفلیس، ایروان، باکو، الیزابتوپول ( گنجه ) ، داغستان ، کارسک ، زاکاتالا.»
در صورتی که در جلد نخست آن دائره المعارف در شرح واژه آذربایجان ، چنین می خوانیم: «آذربایجان یا اذربیجان ( سرزمین آذر ـ آتش، به زبان پهلوی اتورپاتکان، به زبان ارمنی ادربادکان) استان شمال غربی ثروتمند و صنعتی ایران است . آذربایجان از جنوب محدود است به کردستان ایران ( استان اردیال ) و عراق عجم ( ماد ) ، از غرب به کردستان ترکیه و ارمنستان ترکیه ، از شمال به ارمنستان روس و جنوب قفقاز که رود ارس آن را قطع می کند ، از شرق به استان گیلان در کرانه دریای خزر . مساحت آذربایجان 104840 کیلومتر مربع است . در سده هفدهم میلادی صدمات فراوانی از سوی ترکان عثمانی بر آذربایجان وارد آمد . آذربایجان به عنوان استان مرزی و ولیعهدنشین ایران از اهمیت فراوان برخوردار است.
نگاهی به نظریهی افراط گرایان ترک
نظریه پردازان و تاریخ نگاران ترکر مانند « گون آلتای » و دیگران ترکان را قدیمی ترین و کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از آسیای میانه به سرزمینهای کنونی خویش نقل مان کردند و در اثبات این نظریه نکاتی را عنوان کرده اند که از دیدگاه حقیقت و واقعیت تاریخی هیچکدام مورد تأیید قرار نگرفته است . از جمله آنان سرزمین آسیای مرکزی را جایگاه باستانی ترکان نامیده اند ، یا ترکان را با توران و تورانیان یکی شمرده اند و یا اقوام بسیار کهن آسیای مقدم ، از جمله ایلامیان ، شومریان ، هوریان ، کوتیان ، کاسیان ، میتانیان ، هیتیان ، اورارتیان ، سوبارها و سرانجام حتی مادها را از اقوام ترک دانسته اند . در حالی که تمام مورخان جهان ، ـ جز گروهی از تاریخ نگاران پان تورکیست ـ در این نکته اتفاق نظر دارند که ساکنان و اقوام باستانی آسیای میانه مطلقاً ترک نیستند . استاد بارتولد ، دانشمند ترک شناس برجسته شوروی ، باختریان ، سکائیان ، خوارزمیان ، پارتیان ، و سغدیان را ساکنان ، باستانی آسیای مرکزی دانسته و همه این اقوام را از نژاد آریایی نامیده است و بر آن است که پیش از حمله اسکندر مقدونی ، نخست حاکمیت در دست خوارزمیان بود و پس از خوارزمیان ، باختریان فرمانروا شدند . این دانشمند آیین مزدیسنا را زائیده محیط و مردم خوارزم می داند .
البته در اوستا نیز به تکرار از « ایران ویچ » یا « ایران زیجه » که نام سرزمین آریائیان است ، سخن رفته . شادروان استاد پورداود معتقد است که « ایران ویجه » یا « ایرین ویجه » به سراسر ایران زمین گفته نمی شد ، بلکه اسم قطعه خاکی است که نخست ایرانیان در آنجا بار اقامت افکندند و از آنجا به تدریج پیشرفته سراسر ایران زمین را فراگرفتند و بعدها همه ممالکی که در تصرف آنان بوده ایرین ، یا ایران نامیده شده است . اما برخی از به پژوهندگان با استناد به نوشته های فصل 29 فقره 12 کتاب پهلوی بندهشن ، « ایران ویج » را در طرف آذربایجان دانسته اند . بعضی نیز ، به سبب نزدیکی نام متأخر آلبانیای قفقاز ـ که از سوی جغرافی نگاران ایرانی و عرب « اران » ضبط شده است ـ با نام ایران ، چنین پنداشته اند که ایران ویج در آنجا بوده است . »
دیاکونوف ، با اتکاء به نوشته های اوستا ، نخستین سرزمین آریائیان را فاصله اورگنج و چارجو و متعاقب آن مرو ، هرات ؛ دشت هامون ، تجن ( هریرود ) ، سبزوار ، قندهار و نیشابور دانسته است . و از مندرجات بندهشن چنین برمی آید که ایران ویج در حوالی آذربایجان است .
در هر حال ، چه نخستین سرزمین آریائیان آسیای مرکزی ، و چه آذربایجان باشد ، دست کم در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه در نوشته هایی چون یشتها و وندیداد که از روزگاران بسیار کهن و به یقین پیش از پادشاهی مادها و هخامیشیان برجا مانده است ، آسیای مرکزی به عنوان سرزمین آریائیان ذکر شده است . در این مورد دیاکونوف در نوشته خود زیر عنوان « شرق ایران پیش از کوروش » ، چنین اظهار نظر می کند که در روزگار ظهور مهریشت ، آریاویج یا سرزمین آریائیان تنها شامل خوارزم نبود ، بلکه سرزمین وسیعتری را شامل می شد . این سرزمین عبارت بود از سراسر دشت آسیای میانه و شرق ایران که مردم آن به زبان ایرانی سخن میگفتند.
دیاکونوف واژه « آریاویج » را با نام « اریان » ـ ایران ـ که از سوی مؤلفان باستان به کار رفته است ، یکی می داند .
مسعودی در کتاب معروف مروج الذهب ، محل فرمانروایی شاهان کیان را آسیای میانه و بلخ ( باختر ) دانسته و در این باره چنین نوشته است :
« کیخسرو . . . شاهی به لهراسب داد و این قوم مقیم بلخ بودند که پایتختشان بود و رود بلخ را که همان جیحون است به زبان خودشان کالف گویند . هنوز هم بسیاری از عجمان خراسان ، آن را با همین نام خوانند . »
در کتاب « استر » از تورات ، هنگام بحث از پادشاهی اخشورش ( خشایارشا ) چنین آمده است که : « او از هند تا حبش بر صدو بیست و هفت ولایت سلطنت می کرد . »
این صدوبیست و هفت ایالت بی گمان شامل ایران و انیران ـ خارج از ایران ـ بود . در بسیار ی از آثار مورخان دوران باستان مطالب فراوان پیرامون اقوام ایرانی و غیرایرانی تابع شاهنشاهی هخامنشی آمده است . با این همه کمتر اثری از وجود ترکان در آسیای مرکزی و یا نقطه دیگری از سرزمینهای تابع فرمانروایی هخامیشیان نمی توان یافت . از این رو ادعای مورخان ترک و عثمانی مبنی بر ترک بودن اقوام آسیای میانه در روزگار باستان ، فاقد هر گونه دلیل و مردک است .
آنطور که از آثار و نوشته های برجای مانده از مورخان چینی ، ایرانی ، رومی ، ارمنی ، و تازی آشکارا معلوم می شود ، کوچ ترکان به سرزمینهای بسیار دوردست آسیای میانه ، تازه از سده ششم میلادی ، یعنی در روزگار شاهنشاهی ساسانیان آغاز شده است . ولی با وجود این ترکان حتی در نخستین سده های اسلامی نیز آسیای میانه را در اختیار نداشتند . ابن حوقل که در سده چهارم هجری می زیست ، در کتاب مشهور « صورت الارض » مطالبی دارد که مؤید این نظر است . این جهانگرد بغدادی ماوراء النهر را که شامل فاریاب ، سغد ، سمرقند ، خوارزم ، و دشتهای کرانه جیحون بوده است ، سرزمین ترکان نمی داند و مردم آن نواحی ار ترک نمی شمارد . از نوشته او چنین پیداست که در آن روزگار ، ترکان هنوز در خارج از ماوراءالنهر ، و پیرامون آن سکنی داشتند . چون او هنگام بحث از ماوراءالنهر چنین می نویسد: « اما بردگان آنجا از ترکانی است که در پیرامون ماوراءالنهر سکونت دارند .»
استاد بارتولد نیز معتقد است که ترکان تا پیش از سده ششم میلادی به آسیای میانه راه نیافتند و در این مورد چنین نوشته است :
« در سده ششم میلادی نخستین دولت ترکان صحرانشین در آسیای میانه پدید آمد . فاتحان این سرزمین ترکان بودند که از آلتای به آسیای میانه آمدند و طی مدتی کوتاه اقوام ساکن محدوده وسیعی از اقیانوس کبیر تا دریای سیاه را تابع خود کردند.»
استاد گومیلوف ضمن بحث پیرامون ترکان می نویسد :
« تازیان ، همه جنگاوران کوچنشین ساکن شمال سرزمین سغد را ترک نامیدند . از این رو بسیاری از اقوام ساکن آسیای میانه به خطا « ترک » نامیده شدند . حال آنکه اقوام مذکور هرگز ترک و جزء خاقانات نبودند . باید افزود که برخی از اقوام و تیره ها ، چون ترکمانان ، مردم شبه جزیده آناتولی ( ترکیه کنونی ) ، مردم آلبانیای قفقاز ، و نیز مردم آذربایجان هیچگاه کمتر خویشاوندی با ترکان و مغولان نداشته اند . »
بدین روال ، استاد گومیلوف نه تنهاه مردم آسیای میانه ، آلبانیای قفقاز و آذربایجان ، بلکه مردم شبه جزیره آناتولی را نیز ترک نمی داند . زیرا زبان تنها معرف مشخصات قومی و نژادی نیست .
نامها سخن میگویند
به قول کسروی ، « یکی از چیزهایی که مردم یک سرزمین و زبان آنان را نشان می دهد ، نامهای رودها و کوهها و دیه ها و شهرها و کویهاست . . . »
هرگاه این اندیشه پذرفته آید ، نگاهی گذرا به نامهای کوهها ، دره ها ، رودها ، شهرها و نواحی مسکونی آسیای میانه ، نشان دهنده آن است که مردم آن سرزمین از نژاد ترکان نبودند و به زبان ترکی نیز سخن نمی گفتند . آنچه در زیر ارائه می شود ، مؤید ایرانی بودن نامهاست:
نام کوهها ، دره ها و گردنه ها
پامیر ،هندوکش ، خاوک ، بتم ، سرخان ، کوهک ، کشکه ، شاودار .
نام رودها و جویبارها
آمو ( آمودریا = جیحون = گیحون ، گیهون ، که نام بسیار کهن آن « وخشو » بوده است ) ، سیردریا ، وخش (سرخاب )، جریاب ، وخاب ، رودک ، اندرآب ، پیج ، اَخشو ، کلیاب ، آب گرم ، کوم رود ، نهام رود ، خاوررود ، بورآب ، چارجوی ، کشکه دریا ، زرافشان ، هفت رود ، اسکندرکام ، سیاه آب ، جویباربکار ، جویبار شیشه گران ، نوکند ، خرقان رود ، پیکان ، زر ، فرخشه ، خامه ، بارآب ، هریرود ، هیلمنده ، ( هیرمند ) رودشاش ( چاچ ) ، کرشاب ، ورارود.
نام شهرها و نواحی مسکونی
بدخشان ، تخاران ، بلخ ، رودک ، قندوز، سمنگان ، گوریند ، بامیان ، لیوکند ، ارهن ، کاربُنک ، راشت ، کافرنهان ، و شگرد ، قبادایان ، نوذر ، ده نو ، کهن دز ، چرمنگان ، ریگ دشت ، شیرآباد ،اندیگان ، آمل ، نوبهار ، بخارا ، سمرقند ، مرگیان ( مرو ) ، شاپورگان ، فاریاب ، میانه ، بیرون ، افراسیاب ، کش ، سنگ دیزه ، پنجیکت ، یارکت ، آفرینکت ، ریو ، خوارزم ، کوشک مغان ، پی کند ( بیکند ) ، آسیاب ، ریگستان ، ماه روز ، خانگاه ، ویسر ، ورمند ، نور ، برداد ، برسان ، زرخش ، زرگران ، کمره ، کبوذ ، مدیا مجکت ، مرزین ، نورآباد ، نوکدک ، رامن ، رزمان ، سکان ، فیروزه ، یمگان ، مهنه ( میهنه ) کشمیهن ، بغ آباد ، ابیورد ، درون ، سُرخکت ، تاراب ، توسن ، خرتنگ ، خدایاد ، شادکان ، شکان ، سغربیل ، اورگنج ، گرکانک ، سکاکت ، بغدادک ، روذان ، سیب ، جگربند ، آبادان ، سنگ آباد ، مغکده ، مداوا = مادآباد ( قریه مادی کنونی ) ، روشنان ، کان بادام ، زندرامش ، اخسیکت ، خجستان ، ده نو ، شاش ( چاچ ) ، اُشترکت .
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، نامها در سرزمین آسیای میانه ، پارسی بوده است ، و ما در این سرزمین ، تا روزگار فرمانروایی عباسیان ، یا به عبارت دقیق تر ، تا آغاز سده چهارم هجری اثری از نامهای جغرافیایی ترکی نمی یابیم . استاد بارتولد پیرامون نامهای جغرافیایی ترکی در آسیای میانه چنین نوشته است :
« ترکان پس از سقوط دولت سامانیان ، بیش از پیش به آن سامان مهاجرت و نقل مکان کردند و متدرجاً نام «ماوراء النهر» عربی به « ترکستان » بدل گشت و نامهای جغرافیایی ترکی پدید آمد . زبان ترکی ، به تدریج زبان ایرانی را از میدان بدر کرد ، گواینکه این جریان در عهد فرمانروایی روسیان پیشرفت عظیمی کرده ، تا کنون هم پایان نیافته است . اسامی جغرافیایی ترکی یکنواخت است و در سراسر ترکستان دائماً نامهای آق ـ کول ، آق ـ سو ، قرا ـ سو ، و مانند اینها تکرار می شود . گاه نیز کلمات ایرانی پذیرفته شده به کار رفته است.»
توران و تورانیان
پان تورکیستها چون مردم بومی اکثر نواحی آسیا و اروپا را از اقوام ترک می دانند ، بنابراین در اثبات پندار خویش ، چاره ای نیافتند جز آنکه اقوام باستانی بسیاری از سرزمینهای آسیا و اروپا را « ترک » بنامند . از این رو ، به مناسبت مشابهتی که میان نام « تور » و « تورک » وجود دارد ، دست تجاوز به سوی توران دراز کردند و در این زمینه از خطای برخی مؤلفان و مورخان اسلامی نیز بهره گرفتند .
همانطور که قبلاً اشاره شد . ترکان از سده ششم میلادی به سرزمینهای آسیای میانه راه یافتند و از سده چهارم هجری به تأسیس دولتهایی در آن نواحی پرداختند و متعاقب آن ، دولت بزرگ ترکان را در آسیای مرکزی و غربی پدید آوردند . این نکته سبب شد که برخی از مورخان در پیرامون سرزمین ترکان که از جنوب سیبری و سرزمین آلتای به این نواحی راه یافته بودند ، راه خطا بپیمایند و توران و تورانیان را ترک بخوانند . . . حتی مورخان پان تورکیست ، نه تنها آسیای مرکزی ، بلکه بخش بزرگی از جهان ، از جمله منطقه اوراتور را سرزمین توران نامیده اند . علی کمال یکی از مورخان ترک منکر وجود قوم ارمنی و سرزمینی به نام ارمنستان است و در این زمینه می نویسد :
« تا سده ششم پیش از میلاد در شرق شبه جزیره آناتولی حتی یک ارمنی ارمنی وجود نداشت . در این سرزمین از سوی ترکان دولت تورانی اورارتو پدید آمده بود . »
ضیاء گوک آلپ مورخ دیگر ترک می نویسد : « وطن ترکان نه ترکیه است و نه ترکستان ، بلکه وطن ترکان کشور بزرگ و جاودانی توران است . » و در جای دیگر خطاب به ترکی زبانان چنین می نویسد :
« ای فرزندان اوغوذخان ، هرگز کشوری را که توران نام دارد از یاد نبرید ! »
زلالیان مورخ شوروی ضمن انتقاد از پندار پان تورکیسم و پان تورانیسم که نمایندگان آن منکر وجود قوام ارمنی در ارمنستان شده اند ، چنین اظهار نظر می کند :
« این جعل و تحریقی است آشکارا در مسئله منشأ ارامنه و دیگر اقوام شرق باستان . این جعل و تحریف پیش از هر چیز از ایدتولوژی پانتورکیسم و مولود مشابه آن ـ پان تورانیسم منشأ گرفته است . هرگاه ایدئولوژه پان تورکیسم در جهت اثبات سیاست توسعه طلبانه ترکها نسبت به اقوام ترکی زبان عمل می کند ، پانتورانیسم نیز مبلغ اندیشه تأسیس کشور « توران بزرگ » است که از اقیانوس کبیر تا اسکاندیناوی و دریای مدیترانه کشیده شده است . . . »
اما ببینم طرح مسئله توران از دیدگاه تاریخی از کجا نشأت گرفته است ؟
بنابر نوشته های اسطوره ای و دینی ، فریدون سرسلسه شاهان کیان ، سرزمین زیرفرمانروایی خویش را میان سه فرزندش سلم ، تور ، و ایرج بخش کرد .
نام سلم در نوشته های باستان به صورت « سرم » آمده است . هر یک از بخشهای ملک فریدون و نیز اقوام ساکن آن بخشها ، به نام شاهان و فرمانروایان خویش ، سرمان ، توران و ایران نامیده شدند .
هرگاه سرمان [ مقرسرمتها ] ، توران ، ایران و سرزمین گروه آریائیان شبه قاره هند را مورد توجه و مطالعه قرار دهیم ، پس آنگاه اندیشه بسیاری از محققان جهان در مورد اقوام آریایی ( هند و اروپایی ) و حدود سرزمین آنان تا اندازهای درست می نماید .
در اوستا و شاهنامه ، افراسیاب پسر پشنگ ، پسرشم ، پسر تور ، پسر فریدون است . . . که همه این نامها و نامهای جایها و قهرمانان دیگر توران باستان همگی از نامهای آریایی است . در اوستا نام دریای چیچست آمده است . این همان دریایی است که افراسیاب از آن به درآمد و گرفتار شد و به گناه کشتن سیاوش به قتل رسید . در مورد محل این دریا اختلاف نظر وجود دارد . استاد پورداود دریاچه ارومیه را همان چیچست می داند . ولی ، دیاکونوف دریاچه چیچست را با دریاچه آرال یکی دانسته است . البته نظر هر کدام از آنان درست باشد "، در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه همه نامهای جغرافایی سرزمین توران همانند نام کسان آن مرزوبوم آریایی است و تا کنون از سوی محققان و دانشمندان برجسته جهان کمتر شبه ه ای به ترکی بودن نامهای مذکور نرفته است .
درباره توران به جرأت می توان گفت که تورانیان همانند سرمتها و ایرانیان از اقوام آریایی بودند . دیاکونوف اقوام تور را سکایی و سرزمین توران را « ایران شرقی » و به دیگر سخن « سرزمین سکائیان آسیای میانه » دانسته است . آبایف دانشمند دیگر شوروی نیز ، قوم تور را همان قوم سکایی دانسته و در بحث مربوط به نام فریان و فریانه چنین نوشته است:
« بنا به نوشته اوستا ، فریانه متعلق به قوم تور یا بهتر گفته شود سکائیان بود . وجود این نام و دیگر نامهایی از این گونه در میان سکائیان مفهوم و روشن است . »
گمان بسیار می رود وجود درگیری میان ایران و توران که هر دو از یک نژاد و یک تیره بوده اند ، مربوط به دو مسئله باشد ، یکی بیابانگردی و صحرانشینی تورانیان که ایرانیان کشاورز را گاه و بیگاه مورد حمله قرار می دادند و دو دیگر اختلاف در باورهای دینی آنان . زیرا چنانکه از داستانهای اساطیری ما پیداست ، آئین زرتشت به درون اقوام تورانی راه نیافت . استاد آبایف که خود از مردم ایرانی تبار ناحیه اوستی شمالی در قفقاز است ، اقوام سکایی و سرمتی را ایرانی دانسته و در این زمینه ضمن اشاره به زبان فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی مردم اوستی چنین نوشته است:
« در زبان ، فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی اوستی ، هیچ اثری از زرتشتیگری مشهود نیست . چنانکه هرودوت و دیگر مؤلفان باستان آورده اند ، آیین زرتشت به درون اقوام سکایی راه نیافت . این نیز به مامکان می دهد چنین اظهار نظر کنیم که اقوام سکایی و سرمتی تنها اقوامی از تیره های ایرانی بودند که آیین زرتشت به سرزمینشان راه نیافت.»
مرز ایران و توران
درباب تعیین مرز ایران و توران دشواریهای فراوان وجود دارد . بطلمیوس جغرافی نگار یونانی ، سرزمین « تور » را ناحیه خوارزم دانسته است . بسیاری از محققان حدود آمودریا ( جیحون ) را مرز ایران و توران گفته اند . خوارزمی ایرانیان را مالک رود جیحون « صاحب النهر » دانسته و آن سوی رود جیحون را مرز توران خوانده است .
در اساطیر ایرانی پیرامون مرز ایران و توران داستانی وجود دارد که با نام (erexsa) ارخش مربوط است . در بسیاری از نوشته های متأخر این نام آرش آمده است . مطابق آن نوشته ها پس از پیروزی یافتن افراسیاب بر منوچهر ، میان ایران و توران صلح می افتند و قرار بر این می شود که تیر یکی از دلاوران میوچهر به هر جا فرو افتند ، مرز ایران و تروان آنجا باشد . آرش که بهترین تیرانداز ایران بود ، تیری پرتاب می کند و محل افتادن آن تیر ، مرز ایران و توران ، شناخته می شود .
در فقره های 6 و 37 تیر یشت چنین آمده است که آرش تیر خود را از کوه « ائیریوخشوث »airyoxsuthaبه سوی کوه خوانونت xuanvantپرتاب کرد و همانجا مرز ایران و توران شناخته شد . ابوریحان بیرونی نوشته است که « تیر از کوه رویان ( طبرستان ) . . . به فراغانه رسید . طبری مرز مذکور را « رود بلخ » دانسته است . رود بلخ باید همان آمودریا باشد که بسیاری از دانشمندان درباره آن اتفاق نظر دارند .
فخرالدین اسعد گرگانی نیز همین نظر را ارائه کرده و در منظومه ویس و رامین چنین آورده است:
اگر خواننده آرش را کمانگیر که از ساری به مرو انداخت یک تیر
تو اندازی به جان من زگوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب
در اینجا غرض از ذکر این افسانه ها و اسطوره ها آن است که اولاً توجه خواننده را به « آمودریا » که بسیاری از محققان آنجا را مرز ایران و توران دانسته اند ، معطوف دارد و ثانیاً همانطور که استاد پورداود نیز عقیده دارد ، این نکته را یادآور شود که « ایرانیان و تورانیان هر دو از یک دودمان اند و سلسله نسب پادشاهان توران به فریدون پیشدادی پیوسته است . دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
بارتولد نیز ضمن اشاره به این نکته چنین نوشته است :
« نام توران در اوستا آمده است . چنین به نظر می رسد که تورانیان شاخه ای از آریائیان بودند که از فرهنگ کمتری برخوردار شدند . . . از سده ششم میلادی که ترکان به آسیای میانه راه یافتند ، شباهت این دو نام سبب شد که برخی نام توران را با نام ترکان یکی بدانند . حال آنکه رابطه ای میان این دو نام وجود نداشت . »
اینجا از پندارهای خیال پردازانه و غیر علمی پان تورکیستها ، که با استناد به نوشته های زعمای آنان به تفصیل در اصل کتاب آمده است ، می گذریم و باز به آذربایجان و اران برمی گردیم .
تیره و زبان مردم آذربایجان
در مورد کوچ آریائیان به فلات ایران ، میان دانشمندان و پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد . برخی معتقدند که آریائیان از طریق قفقاز به آذربایجان و دیگر سرزمینهای ایران سرازیر شدند . بعضی دیگر مسیر آریائیان را از شمال شرق دریای خزر و آسیای مرکزی دانسته اند . گروهی نیز براین عقیده اند که مسیر آریائیان از هر دو سوی شرق و غرب دریای خزر بوده است . گرانتوفسکی ، دانشمند شوروی کوچ آریائیان را به فلات ایران ، از دو سوی دریای خزر و در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد می داند . این دانشمند عقیده دارد که آریائیان پیش از لشکرکشی آشوریان و تأسیس دولت اوارتو به نواحی شمال غربی ایران کرچ و در آن سرزمین ساکن شده بودند . و در این مورد می نویسد :
« . . . ما از وجود ایرانین در سده نهم پیش از میلاد در نواحی اطراف دریاچه ارومیه و دشتهای کرانه مسیر علیای دیاله و ماد غربی آگاهی داریم . ایرانیان بعدها ، در سده های هشتم و هفتم پیش از میلاد در نواحی شرقی سرزمین ماد نشیمن یافتند . »
دیگر محققان نیز نخستین زیستگاه قوم ماد را ،شمال باختری ایران دانسته اند . بنابر نوشته استاد پیگو لوسکایا « نیرومندترین قبیله های ایرانی مادها بودند که متدرجاً در شمال باختری ایران سکونت اختیار کردند . »
مطابق نوشته آن دانشمند « قبیله هایی که در دوران باستان در فلات ایران می زیستند ، از لحاظ نژادی به گروه ایرانی تعلق داشتند و زبانهای این گروه نیز جزء شاخه خاوری زبانهای هندو اروپایی بوده است » .
از متون آشوری و اورارتویی چنین برمیآید که مادها در حدود دریاچه ارومیه می زیستند . اینان در آغاز به همراهی ماناها ، اورارتوئیان و دیگران ، در آذربایجان و کردستان سکنی گزیدند . البته درگیریهایی نیز میان اقوام مذکور وجود داشته است . از سنگنبشته های اورارتوئی که به خط میخی است چنین برمی آید که ماناها در غرب و جنوب دریاچه ارومیه سکنی داشتند . از کتیبه های آشوری نیمه سده هشتم پیش از میلاد و روزگار تیگلات پالصر ، سوم نیز معلوم می شود که مادها در جنوب دریاچه ارومیه نشیمن داشتند و « تیگلات پالصر ، پس از سلطه مجدد بر پاروسا و ماد در جنوب دریاچه ارومیه به سوریای شمالی لشکر کشید . »
در روزگار تیگلات پالصر سوم ، آشوریان در فاصله سالهای 859 ـ 824 پیش از میلاد به شرق حمله بردند . در رویدادنامه های آشوری برای نخستین بار در سال 834 پیش از میلاد از پارس به شکل « پارسوآ » و در سالهای 828 ـ 827 پیش از میلاد از ماد به صورت « مادای » یاد شده است .
به سال 616 پیش از میلاد آشوریان و ماناها از دولت بابل شکست یافتند . از این پس ماناها به تبعیت دولت ماد درآمدند . نام « مانا » آخرین بار در تورات ، کتاب ارمیا آمده است . در این بخش از تورات ، نام ممالک اورارتو ، مانا و سکایه صورت « ممالک آراراط و مِنّی و اشکناز » ذکر شده است . برخی مورخان ، تاریخ ذکر نام « مانا » در تورات را در حدود سال 593 پیش از میلاد دانسته اند .
در تورات به کرّات از شاهان ماد سخن رفته است . از اقوام اورارتو ، مانا و سکا نیز به عنوان تابعان دولت پادشاهی ماد یاد شده .
چنین به نظر می رسد که دولتهای ایرانی در سده هفتم پیش از میلاد پدید آمدند . این دولتها در آغاز تابع دولتهای محلی بودند . ولی پس از ضعف آشوریان ، نخستین دولت مستقل ایرانی ـ دولت ماد -پا به عرصه وجود نهاد . و حدود سال 699 پیش از میلاد ، سرزمین ماد از سوی دولت آشور به عنوان کشوری مستقل شناخته شد . سرزمینهای اورارتو ، مانا و بخشی از سرزمین سکاها که تا سال 593 پیش از میلاد به تقریب خود مختار بودند ، از این تاریخ بخشی از کشور ماد محسوب شدند . کیمریان در شمال شرق آسیای صغیر و نیز دولت پارس از توابع دولت ماد بودند که مرکزش بعدها از آذربایجان به اکباتانا ( همدان ) انتقال یافت . بدین روال نخستین دولت بزرگ ایرانی زبان در شمال غرب ایران پدید آمد که مردم آن به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند .
در تورات عنوان پارس و ماد اغلب با هم آمده اند . در آن کتاب ، داریوش ، شاهنشاه هخامنشی نیز « داریوش مادی » ذکر شده است . در کتاب دانیال ، قانون و شریعت ایران به صورت « شریعت مادیان و فارسیان » و قانون مادیان و فارسیان » آمده است . در کتیبه بیستون نیز حدود سی بار نام ماد ذکر گردیده و در اکثر موارد همراه با نام پارس ارائه شده است . در تورات ، کتاب استر ، شخصیتهای درجه اول ایران « مادی و پارسی » نامیده شده اند . در کتاب مذکور چنین آمده است : « هفت رئیس فارسی و مادی بودند که روی پادشاه ( خشایار شا ) را می دیدند و در مملکت به درجه اول می نشستند » .
در کتاب ارمیا از هجوم اقوام و قبایل شمال به بابل سخن رفته است که عمده ترین آنان قوم ماد بودند . زیرا ، بنا به نوشته تورات « خداوند روح پادشاهان مادیان را برانگیخته است و فکر او ضد بابل است . »
در کتیبه داریوش بزرگ در بیستون نکته ای هست که می رساند محدوده آذربایجان ، دست کم بخشی از سرزمین ماد بوده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران باستان از جمله استرابون ، آریان ، یوسف فلاویوس ، و دیگران ، آذربایجان را بخشی از سرزمین ماد دانسته و آن را « ماد آبروپاتن » نامیده اند . بارتولد نیز آذربایجان را بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد دانسته است . این نام حتی در برخی متون پهلوی از جمله کارنامه اردشیر پاپکان به همان صورت ماد آمده است . گمان می رود در روزگار ساسانیان ، مادخُرد یا ماد اتورپاتکان ، تنها به صورت « آتورپاتکان » درآمده و نام ماد به نواحی جنوبی تر آن ( سرزمین کردان ) اطلاق شده باشد . ما این نکته را در کارنامه اردشیر پاپکان می یابیم که شاه کردان را « مادی » نامیده است . استاد پورداود معتقد است که در پهلوی ، نام کهن ماد تغییر یافته و به صورت « ماه » نوشته شده است . در نوشته های مورخان ، جغرافی نگاران و شاعران نخستین سده های اسلامی ، مکرر به نام « ماه » برمی خوریم . در کتاب « ویس و رامین » فخرالدین اسعد گرگانی که از پهلوی به صورت شعر پارسی برگردانده شده است ، از کشور ماه « بزرگ و نامور از کشور ماه » ، بوم ماه « و گرنه بوم ماه از کین شود پست » ، زمین ماه « زمین ماه یکسر باد ویران » و بوم ماه آباد ، « مدار او را به بوم ماه آباد » برمیخوریم که مقصود همه آنها سرزمین « ماه » یا « ماد » است .
طبری ، شکارگاه بهرام گور و محل ناپدید شدن او را سرزمین « ماه » دانسته است . از نوشته طبری درباره شکارگاه دلخواه بهرام چنین برمی آید که « ماه » در آذربایجان یا بخشی از این سرزمین بوده است : « بهرام . . . سوی آذربایجان رفت که در آتشکده آنجا عبادت کند و از آنجا سوی ارومییه رفت که در جنگلهای آنجا به شکار پردازد . »
در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران عهد اسلامی غیر از نام « ماه بصره » نام دیگری را به صورت « ماه کوفه » مشاهده می کنیم که منظور از ماه بصره ، نهاوند و ماه کوفه ، دینور است .
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهیر از زمین جبل و « ماهین » ( دوماد ) یاد کرده است .
حمزه اصفهانی نیز نام « ماهین » را در کتاب خود آورده است . در نوشته مؤلفان عهد اسلامی ، اصطلاح « ماهات » که در واقع جمع « ماه » و همان « مادان » است ، نیز آمده است .
شادروان دهخدا « ماه » را باقی مانده ای از « ماد » و « مای » قدیم دانسته که مرکز مملکت مادی بوده و در پهلوی و پارسی « ماه » شده است .
دیاکونوف ماد را سرزمینی دانسته که به مفهوم وسیع کلمه در عهد باستان از شمال به رود ارس و کوههای البرز و از شرق به دشت کویر و از غرب و جنوب به رشته کوههای زاگروس محدود می گشت .
بسیاری از دانشمندان و محققان بر این نکته اتفاق نظر دارند که مادها همانند پارسها ، سکاها ، پارتها ، سرمتها ، و تیره های دیگر از قبایل ایرانی بودند و دولتهای ماد و پارس نیز ادامه دوران تاریخی ممتد اقوام ایرانی پس از ورود به فلات ایران به شمار می رفتند . استاد گرانتوفسکی ضمن تشریح این موضوع ، مادها ، پارسها ، گیلانیان ، مازندرانیان ، لرها ، و بلوچها را از قبایل ایرانی ساکن غرب فلات ایران دانسته و در این زمینه چنین نوشته است :
« تأسیس دولت ماد که زبان رسمی آن ایرانی بود ، در امر گسترش وسیع زبانی ایرانی در استانهای مختلف ایران از اهمیت خاصی برخوردار بوده است . »
از مطالب بالا چنین می توان دریافت که « ماد اتورپاتگان » یکی از نخستین جایگاههای آریائیان در فلات ایران بوده است .
بسیاری ازپژوهشگران آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت ، پیامبر بزرگ آریائیان دانسته اند و معتقدند که وی از آذربایجان به شرق ایران نزد کی گشتاسب رفت و دین خود را در آن سرزمین رواج داد . سنت ادبیات پهلوی نیز آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت دانسته است . حمزه اصفهانی پیرامون این موضوع چنین می نویسد :
« کی گشتاسب به سال سی ام از پادشاهی خود ، پنجاه ساله بود . زرتشت که از آذربایجان برخاسته بود ، نزد او آمد و گشتاسب دین وی را پذیرفت . »
ابن فقیه می نویسد : « اما ارومیه شهری کهن است . مجوس پندارند که پیامبرشان زرتشت از آنجاست » .
نکته دیگری که ذکر آن ضرور می نماید نام « آترپات » یا « اثورپات » است که نام « اثورپاتگان » یا آذربایجان از آن پدید آمده است . در فروردین یشت فقره 102 به نامهای برخی از قدیسان آریایی بر میخوریم که به فروهرهایشان درود فرستاده شده است . یکی از آن قدیسان « اتروپات » است .
این نیز گفتنی است که آتش شاهی یا آتشکده مشهور « آذرگشسب » در آذربایجان قرار داشت و این سرزمین به خاطر آن آتشکده ، به یکی از مراکز ورجاوند ایران بدل شده بود . هیچ یک از آتشکده های ایران ، جلال و عظمت آذرگشسب را نداشتند ، زیرا این آتشکده ، آتش شاهنشاهان بود و شاهنشاهان ایران پس از تاجگذاری ، گاه پیاده به زیارت آن می آمدند . وجود آذرگشسب در آذربایجان ، خود مؤید آن است که این ایالت از سرزمینهای اصیل و مقدس ایران بوده است .
علاوه بر بسیاری از مؤلفان و مورخان قدیم اسلامی ، که درباره عظمت آذرگشسب داد سخن داده اند ، از دانشمندان معاصر ، استاد پورداود نیز مقام آتشکده آذرگشسب را والاتر از دو آتشکده مشهور آذرفرنبغ ( در فارس ) و آذربرزین مهر ( در خراسان ) دانسته و در این مورد چنین نوشته است :
« آذرگشسب یکی از سه شراره مینوی بوده که به جهان خاکی از برای امداد جهانیان فرود آمده در آذربایجان قرار گرفت. در عهد ساسانیان آتشکده آذرفروبا ، در کاریان ( فارس ) و آتشکده آذربرزین مهر در ریوند ( خراسان ) در مقابل آذرگشسب آذربایجان بسیار معروف و زیارتگاه بوده اند . اما ظاهراً به عظمت و جلال آذرگشسب نبوده اند . زیرا که آذرگشسب آتش پادشاه و سپاهیان بود و آذرفروبا یا آذرفروبغ به پیشوایان دینی و آذربرزین مهر به برزیگران اختصاص داشت . »
از همه مطالبی که به نظر خوانندگان رسید سه نکته را به سهولت می توان دریافت : نخست آنکه آذربایجان همواره بخشی از سرزمین ایران بوده است . دو دیگر آنکه آذربایجان از آلبانیای قفقاز جدا بود . و نکته سوم آنکه مردم آذربایجان از تیره و نژاد ایرانی هستند .
البته این نکته را ناگفته نباید گذاشت که آریائیان چه در آذربایجان و چه در دیگر سرزمینهای تحت نفوذ خویش ، در هر حال با مردم محلی و بومی در هم آمیختند و به تدریج عناصر غیر ایرانی را در عنصر ایرانی مستحیل کردند . استحاله عناصر غیر ایرانی در عنصر ایرانی هیچگاه به معنای خالص بودن نژاد و تیره ایرانی نیست . در جهان کمتر قومی می توان یافت که از اختلاط و در آمیختگی با دیگر اقوام مصون مانده باشد . مردم دیگر نواحی ایران نیز از آمیزش دور نمانده اند.
چگونه نام آذربایجان بر ارّان نهاده شد
در سالهای اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، در امپراتوری عثمانی دو جریان خاص قوت گرفت. یکی اندیشه «اتحاد اسلام» و دیگری «وحدت ترکان» بود که گروه مشهور به «ترکان جوان» مبلّغ و مروّج جریان دوم بودند . این گروه که خواستار اتحاد همه ترکی زبانان جهان بودند ، در سال 1907 حزبی به نام « اتحاد و ترقی » بنیاد نهادند .
دولت امپراتوری عثمانی که ترکی زبان و در عین حال مدعی رهبری بر مسلمین سراسر جهان بود ، این دو جریان و یا دو اندیشه متفاوت را در هم آمیخت و به خدمت گرفت . ترک زبانان قفقاز نیز ، که به علل مذهبی از سیادت امپراتوری روسیه ناخرسند و در جستجوی تکیه گاهی بودند ، این تکیه گاه را در میان ترکی زبانان آسیای صغیر یافتند .
پس از جنگهای ایران و روس در دوران سلطنت فتحعلی شاه و شکست ایران و الحاق سراسر قفقاز به امپراتوری روسیه ، مردم داغستان به رهبری شیخ شامل ، علم طغیان برافراشتند و دهها سال با ارتش روسیه جنگیدند . قیام شیخ شامل بیشتر جنبه مذهبی داشت . اما بعد ، قیامهای مردم قفقاز رنگ سیاسی ـ مذهبی به خد گرفت . و از سوی دولت عثمانی و گروه « ترکان جوان » که بنیادگذار جنبش « پان تورکیسم » بودند ، حمایت و تقویت گردید .
سال 1911 در باکو حزبی به نام « حزب اسلامی و دمکرات مساوات » تأسیس شد که هم جنبه سیاسی و هم جنبه مذهبی داشت . بنیادگذاران حزب نامبرده عبارت بودند از رسول زاده ، شریف زاده ، کاظم زاده و چند تن دیگر که از سوی ترکان حمایت می شدند . بنا به نوشته دایره المعارف بزرگ شوروی « برنامه حزب مذکور اتحاد کشورهای اسلامی تحت رهبری ترکیه بود . »
در فوریه 1917 ، پس از پیروزی نخستین انقلاب روسیه و سقوط تزاریسم ، سران حزب مساوات موافقت خود را با « جمهوری دموکراتیک روسیه » که پس از برکناری نیکلای دوم تأسیس یافته بود ، اعلام داشتند .
در سال 1917 کنگره مشترک « حزب اسلامی و دموکراتیک مساوات » با « حزب فدرالیستهای ترک » برگزار شد . در این کنگره ، آن دو حزب با هم متحد شدند و نام تازه ای برگزیدند و خود را « حزب دموکراتیک فدرالیستهای مساوات ترک » نامیدند .
پس از انقلاب اکتبر 1917 و کناره گیری روسیه از شرکت در نخستین جنگ جهانی ، ترکان نفوذ خود را در قفقاز گسترش دادند . سران حزب مساوات ، ابتدا با بلشویکهای قفقاز نزدیک شدند ، ولی سرانجام میانشان اختلاف افتاد و مساواتیان در 27 ماه مه سال 1918 در شهر تفلیس دولت خود را تشکیل دادند و به نام « جمهوری آذربایجان » اعلام استقلال کردند . دولت مذکور در ماه ژوئن همان سال مقر خود را به شهر گنجه انتقال داد .
در سپتامبر 1918 سپاهیان ترک به فرماندهی نوری پاشا ، شهر باکور ا به تصرف خود درآوردند و بلافاصله دولت مساواتیان که از پشتیبانی ترکان برخوردار بود ، به باکو انتقال یافت .
آنطور که در دایره المعارف کوچک شوروی که به سال 1954 در مسکو به چاپ رسیده است ، نوشته شده : « مساواتیان از ترکان پیروی می کردند و دولتی پان تورکیست بودند .»
گمان می رود گذاردن نام آذربایجان بر اران و شیروان در قفقاز ، بنا بر خواست و سیاست ترکان انجام گرفته است . چون ترکان که چند بار به آذربایجان حمله برده و با وجود کشتار فراوان ، با مقاوت شدید مردم آذربایجان مواجه شده بودند ، می دانستند که از راههای مستقیم قادر به متمایل ساختن مردم آن سرزمین نسبت به قیادت خود نخواهند شد ، روی این اصل ، روش غیر مستقیم ، را در پیش گرفتند و در صدد برآمدند نخست قفقاز و آذربایجان را زیر نام واحد« آذربایجان » متحد گردانند و پس آنگاه دو سرزمین نامبرده را ضمیمه خاک خود کنند .
دولت مساوات حدود دو سال زیر عنوان « دولت جمهوری آذربایجان » بر ارّان و شیروان حکومت کرد و این وضع تا 28 آوریل 1920 ادامه یافت . در این تاریخ واحدهای ارتش سرخ ، شهر باکو را به تصرف درآورده و دولت مساواتیان را ساقط و بسیاری از سران آن حزب و دولت مذکور را دستگیر و اعدام کردند .
از همان تاریخ در باکو و در پیرامون آن حکومت شوروی اعلام شد . ولی دولت جدید نیز نام آذربایجان را که پان تورکیستها بر سرزمین اران و شیروان نهاده بودند ، همچنان باقی نگاه داشت .
بدین ترتیب نام « آذربایجان » نخست از سوی مساواتیان بر بخشی از قفقاز گذاشته شد ، سپس از جانب اتحاد شوروی تأیید و تثبیت گردید .
در این مورد نظریه استاد بارتولد ـ که در اواخر عمر از ورود در مسایل سیاسی بشدت پرهیز داشت ـ شایان توجه و تأمل است که با اشاره ای استادانه حق مطلب را ادا کرده و راجع به این نامگذاری چنین نوشته ست :
« نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان ، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند . . . هر گاه لازم باشد نامی برگزید که سراسر جمهوری آذربایجان را شامل شود ، در آن صورت می توان نام اران را برگزید . »
برگرفته از کتاب ایران و قفقاز، دکتر پرویز ورجاوند رویهی 55 تا 76
رایانوشت: کی فریدون کیانی
< قبلی
بعدی >
دیدگاهها
+2 #1 Guest 1390-08-13 12:30
سلام.
اتروپاتن نام يك سردار ماد بود كه نام اتروپاتكان گرفت.اون زمان اون محدوده زير نظر آتروپات كه به معني نگهبان آتش است اداره ميشد....
نقل قول کردن
بازآوری فهرست دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا
نوشتن دیدگاه
نام (اجباری)
آدرس پست الکترونیکی
آدرس سایت
:D:lol::-);-)8):-|:-*:oops::sad::cry::o:-?:-x:eek::zzz:P:roll::sigh:
2000 حرف باقیمانده
مرا برای دیدگاههای بعدی به یاد بسپار
تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید
ارسال
JComments
در همین زمینه
نامه عباس میرزا به شیخعلی خان بیگلربیگی قبه و دربند(دکتر امین ریاحی)
گزارش تکمیلی همایش بین المللی قفقاز در بستر تاریخ
امانت یا تاراج!؟
ترانههایی از 60 شاعر اران و شروان
رباعیهایی از 24 شاعر نوشناختهی آذربایجانی
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش نخست
نظامی، پایه گذار مکتب شعری غرامی و عشقی
پیوندهای ریشهدار و دیرپای فرهنگ ارمنی با فرهنگ ایرانی
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش دوم
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش سوم
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش چهارم
شش کتیبهی فارسی در دربند داغستان
پیوندهای دیرینۀ ایـران و ارمنستان
بر فراز قلهی شاهداغ در سرزمین باستانی آران
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش پنجم
داغستان؛ مرزبان شمالی ایرانزمین
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش ششم
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - هفتم
هفتصد و پنجاهمین سال مرگ نظامی
نقش گذرگاههای قفقاز در تامین امنیت ایران
فراروایت در خدمت هویت کاذب
پرده اول - ملتسازی در قفقاز
خورشید ایرانی و هلال عثمانی
جغرافیای تاریخی ارّان
نگاه به پیوندهای سیاسی ـ فرهنگی ایران و قفقاز در دورهٔ باستان، بدون «عینک روسی»
نفوذ ادبیات فارسی ایران در خانه های مردم گرجستان
قفقاز و دیرینه سیاسی و تاریخی آن و نقش عوامل پانترکسیم و مارکسیسم در تحریف تـاریخ
ایرستان؛ ایرانیزبانان قفقاز
همه عالم تن است و ایران، دل - گفتوگو با ایرانشناسِ ایراندوست آقای دکتر قابیل جمالاف
نامه سرگشاده پژوهشگر خلخالی به رئیس جمهوری: لزوم مراجعه به مراجع و محاکم بینالمللی جهت تغییر نام جعلی جمهوری آذربایجان
ریشههای ایرانی شبهجزیره (آبخستمان) کریمه - تات ها و بیگهای تات در کریمه
معاهدات ننگین گلستان و ترکمانچای باید در گورستان تاریخ دفن شوند
سفر به ایراندژ و گزارش شرکت در همایش بینالمللی میراث ایرانی در قفقاز
معاهدات ننگین گلستان و ترکمانچای باید در گورستان تاریخ دفن شوند
نگاهی گذرا به تاریخ قفقاز
پردهای از اتحاد ایرانیان و ارمنیان
فهرست
خانه
ایران پژوهی
جهان ایرانی
تیرههای ایرانی
ایران پژوهی
جستار
حکمت و فلسفه
زبان و ادب فارسی
نامآوران ایرانی
فردوسی و شاهنامه
تاریخ
تازهها
گردشگری
هنر
کتابشناخت
جشنها و گردهماییها
اتحادیه نوروز
شنیداری و دیداری
یادگارهای فرهنگی و طبیعی
بایگانی خبرنامه
جستجو...0
باشندگان در تارنما
ما 781 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم
سامانهٔ فروش کتابهای انتشارات هزارکرمان
آمار
کاربران
47
مطالب
16510
وب لینک ها
171
نمایش تعداد مطالب
22159922
ایرانبوم، همهی ايراندوستان را عضو تحريريهی خود ميداند. ايرانبوم در ويرايش نوشتارها آزاد است.
پربازدید ترین
آشنایی با ماهیهای خلیجفارس و دریای عمان
از ماست که بر ماست - ناصر خسرو
«منظومهی آرش کمانگیر» - سیاوش کسرایی
داستان شاهنامه 9 - شاهزاده و چوپان
داستانهای شاهنامه در یک نگاه
چکیده ای از زندگینامه مولانا
آرمانهای انقلاب مشروطه
جوجه را آخر پاییز میشمارند!
سفر به قشم، جزیرۀ شگفتیهای هفتگانۀ خلیج فارس
چگونگی راه یافتن زبان ترکی به آذربایجان
تن آدمی شریف است، به جان آدمیت - سعدی شیرین سخن
علت خشکیدن دریاچهی ارومیه
سرگذشت یک کفش
کوروش بزرگ از نگاه قرآن کریم
منشور کوروش بزرگ - عبدالمجید ارفعی
این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
خط فارسی بازماندهٔ خطهای کهن ایران
دربارهٔ ما
دوباره می سازمت وطن(سیمین بهبهانی)
جنگ ارومیه؛ نبرد شاه عباس صفوی با عثمانی
من یار مهربانم
کتـاب بهترین هدیه است. به عزیزان خود کتاب پیشکش کنیم.
موسسه خيريه حمايت از کودکان مبتلا به سرطان
میخواهم در طرح 1000 تومانی محک شرکت کنم
http://www.iranboom.ir/.../251-azarbaijan-aran-reza.html
آذربایجان و اران(دکتر عنایت الله رضا)
دکتر عنایت الله رضا
iranboom.ir
هان ایرانی
آذربایجان و اران(دکتر عنایت الله رضا)
چاپ پست الکترونیک
جهان ايراني
نمایش از یکشنبه, 09 اسفند 1388 14:31
بازدید: 6096
درباره سوابق و جغرافیان تاریخی آذربایجان و سرزمینهای واقع در آنسوی ارس،
یکی از تحقیقات ارزنده ، بی تردید کتابی است با عنوان « آذربایجان و اران( آلبانیای قفقاز ) » که توسط پژوهشگر دانشمند ، آقای دکتر عنایت الله رضا تألیف ، و جزو انتشارات ایران زمین ، در سال 1360 چاپ و منتشر شده است . چون آوردن تمامی مطالب آن کتاب ، در این مجموعه امکان پذیر نبود ، اینک تلخیص و چکیده ای از آن را ، با اجازه مؤلف محترم ، در این کتاب بازگو می کنیم . ضمناً شایان یادآوری است که برای رعایت اختصار ، از ذکر منابع و مآخذ دقیق و معتبری که جای جای در صفحات کتاب آمده است ، خودداری شد . بدیهی است علاقه مندان می توانند برای اطلاع از آن منابع و کسب آگاهیهای بیشتر به اصل کتاب مراجعه فرمایند .
س. آورین
دکتر عنایت الله رضا
آذربایجان و اران
بحثی درباره نام آذربایجان و اران
نام آذربایجان از کجا آمده است ؟ آنطور که شادروان احمد کسروی تبریزی می نویسد : « این نام از دو هزار سال پیش یکی از مشهورترین نامهای جغرافی ایران و در هر دوره ای با یک رشته حوادث مهم تاریخی توأم بوده است . . . « آذربایجان » و آذربایگان » و « آذربادگان » هر سه شکل در کتابهای فارسی معروف است . فرودوسی از این سرزمین با نام « آذرآبادگان » یاد کرده است .
یه یک ماه در آذر آبادگان ببودند شاهان و آزادگان
تازیکان « آذربیجان » می خواندند . در کتابهای ارمنی « آذربایقان » و آذرباداقان » هر دو را نگاشته اند . در کتابهای کهنه پهلوی « اتورپاتکان » است . . .
اما به زعم آن محقق بزرگ ، درباره پیدایش نام آذربایجان ، نوشته استرابو ، جغرافی نگار نامدار یونانی از همه بهتر و راستتر است . به نوشته آن دانشمند ، چون دور پادشاهی هخامیشیان به پایان آمد ، الکسندر ماکدونی [ اسکندر مقدونی ] بر ایران دست یافت . سرداری به نام « آتورپات » در آذربایگان برخاسته ، آن سرزمین را که بخشی از خاک مادان و به نام « ماد کوچک » معروف بود از افتادن به دست یونانیان نگاه داشت و آن سرزمین به نام او « اتورپادکان » خوانده شد .
اما ابن فقیه ـ مؤلف کتاب معروف البلدان ـ نام آذربایجان را پدید آمده از نام آذرباد پسر بیوراست دانسته است .
آکادمیسین ،واسالی ولادیمیرویچ بارتولد ، خاورشناس بزرگ روس در این زمینه چنین می نویسد :
«پیش از حمله اسکندر مقدونی ، آذربایجان ایران بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد بود و سیستم اداری جداگانه های نداشت. هنگام پیکار گوگمل [ نام محلی در کنار رود بومادوس و نزدیکی اربیل و موصل که جنگ سوم اسکندر مقدونی با داریوش سوم در آنجا روی داده است ] ، آتروپات ساتراپ سراسر ماد بود . . . پس از اسکندر بخشی از سرزمین ماد همچنان در اختیار آتروپات باقی ماند که ماد خُرد نامیده شد . بعدها نام آتروپات بدان افزوده شد . یونانیان این سرزمین را آتروپاتن و ارمنیان اترپاتکان می نامیدند . نام آذربایجان از همین جاست . »
اما سرزمینی که در شمال رود ارس قرار گرفته شده و اکنون « جمهوری آذربایجان » نامیده می شود ، در گذشته نام دیگری جز آذربایجان داشت . این سرزمین را در روزگار باستان آلبانیا می نامیدند . مورخان و جغرافی نگاران باستان در این باره مطالب بسیار نوشته اند و سرزمین « آلبانیا » را جز از آذربایجان یا « آتروپاتن » دانسته اند .
پولیبیوس [ متولد 205 پیش از میلاد ] ، هنگام بحث پیرامون شرق قفقاز می نویسد : « میان سرزمین آتروپاتن و آلبانیا ، اقوامی چون کاکدوسان و دیگران سکنی دارند » . از این نوشته ، دو نکته را به روشنی می توان دریافت :
نخست آنکه سرزمین آلبانیا جز از آذربایگان بود ؛ دیگر آنکه آلبانیا در برخی نواحی ، همسایه بلافصل آذربایجان نبود و اقوامی میان این دو سرزمین سکنی داشتند . جالب آنکه کادوسان ( طالشان ) هم اکنون نیز در فاصله میان آذربایجان و سرزمینی که نام « جمهوری آذربایجان » بر خود نهاده است ، سکنی دارند . اینان مردم طالش گیلان و ساکنان سرزمین طالش واقع در خاک شوروی ، از جمله آستارا و لنکران هستند که زبان و فرهنگشان از مردم ترکی زبان « آذربایجان شوروی » جداست .
ریودور سیسیلی ، تاریخ نگار سده نخست پیش از میلاد نیز با تکیه بر نوشته های کتزیاس ، از استانهای آلبانیا نام برده و استان خزر « کاسپین » و دروازه خزر « در بند قفقاز » را از نواحی البانیا شمرده است .
در زمینه قفقاز و محدوده جغرافیایی آن نوشته استرابون ، از نوشته سایر مورخان و جغرافی نگاران قدیمی مشروح تر و دقیق تر است :
« آلبانیا سرزمینی است که از جنوب رشته کوههای قفقاز تا رود کُر و از دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین ماد آآتروپاتن محدود است . »
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، استرابون ، آتروپاتن را بخشی از ماد دانسته و آذربایگان را « ماد آتروپاتن » و مردم آن را ایرانی و زبانشان را پارسی معرفی کرده است .
نویسندگان و جغرافی نگاران قدیمی دیگر مانند دیونیس ، آریان ، پلینیوس نیز در این زمینه مطالب کم و بیش مشابه نوشته اند و از گفته تمامی آنان چنین بر می آید که آلبانیای قفقاز سرزمینی جدا از آذربایگان بوده است .
این نکته نیز گفتنی است که نام « آلبانیای قفقاز » در نوشته های جغرافی نگاران به شکلهای گوناگون آمده و موجب حدس و گمانها و دشواریها شده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران یونانی و بیزانسی این سرزمین را « آلبانیا » نامیده اند . نام « آلبانیا » در آثار نویسندگان ارمنی به صورتهای آغوان ، آغوانک ، و « آلوان » ـ آلوانک ـ آمده است . اما در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران اسلامی ، این اسم به صورتهای « الران » و « ارّان » ذکر شده است . و در بعضی نوشته ها الران و آلان با هم آمده و این پندار را در بعضیها به وجود آورده که گویا هر دو نام یکی است . در صورتی که ممکن است آران و آلبانیا دو تلغظ جدا ، از نامی واحد باشد . همانطور که می دانیم نام آران جز از قفقاز در دیگر نواحی ایران هم به کار رفته است . هم اکنون در کاشان ناحیه ای به همین نام خوانده می شود . شاید « آران » شکل تلفظ پارسی نام « آلبانیا » باشد . آنچه که این گمان را تا اندازه ای قوت می بخشد ، وجود سنگ نبشته هایی است که در قفقاز به دست آمده و در متون یونانی آن سنگ نبشته ها ، نام سرزمین مورد نظر ، به صورت آلبانیا و در متون پارتی به شکل « اردان » آمده است .
به عنوان مثال در روستای « بیوک دکن » واقع در بخش نوخای قفقاز ، نوشته ای به خط و زبان یونانی باستان به دست آمده است که گمان می رود متعلق به سده دوم میلادی باشد . در این نوشته از « آلبانیا » یاد شده است . یا در کتیبه شاپور اول ، شاهنشاه ساسانی ( 241 ـ 270 م ) نیز ، پس از نامهای آتورپاتکان ، ارمنستان و بلاشکان ، نام آلبانیا آمده است .
روانشاد کسروی ، واژه « آران » را در زبانهای مردم آذربایجان و ارمنستان و نیز در زبان مردم آران به معنای گرمسیر و زمستانگاه دانسته و معتقد است اکنون نیز این واژه از میان نرفته است و ترکی زبانیا آذربایجان و آران ، نواحی گرمسیری را « آرانلوق » می گویند . ولی آن شادروان در عین حال پدید آمدن نام « آران » از معنای گرمسیری را بعید می داند و براین عقیده اس که آران » از واژه « آر» به وجود آمده که نام دیگر نژاد بزرگ « ایر » یا همان تیره آریایی است .
به اعتقاد استاد مارکوارت ، نام آلبانیا که در نوشته های یونان باستان و ارمنستان باستان آمده است ، با نام ارآن که در نوشته تازی ذکر شده و نام « رانی » که در نوشته های گرجی آمده ، یکی است .
نام آران در نوشته های موسی خوردنی هم آمده است . وی آران را مرزبان منطقه وسیعی می داند که اقوانک بخشی از آن بود . ( موسی خورنی ، تاریخ ارمنستان ، ترجمه فارسی ، ص 96 ـ 97 )
این نکته را هم باید یادآور شد که چون در برخی از نوشته های مورخان قدیم ، نامهای الران و آلان با هم آمده ، گروهی از پژوهندگان معاصر ، آران و آلان را یکی پنداشته اند .
شادروان کسروی مردم اران را از اقوام ایرانی می داند و معتقد است که بومیان نخستین آران « آل » یا « آر » نام داشته اند که نام دیگری از نژاد « ایر » است .
استاد بارتولد آران و آلان را از یک دیگر جدا دانسته و آلانها را از نژاد ایرانی و آرانها را به پیروی از نظریه آکادمیسین مارّ ، دانشمند زبانشناس بزرگ روسیه ، از اقوام یافثی شمرده است . این نیز گفتنی است که به اعتقاد بارتولد مردم آذربایگان ، از دیدگاه قومی و نژادی ، از مردم آلبانیا بکلی جدا بوده و رود ارس نه تنها مرز طبیعی ، بلکه مرز قومی و نژادی هم شمرده شده است . این دانشمند ضمن بحث پیرامون آذربایجان می نویسد :
« رود ارس که اکنون آذربایجان ایران را از قفقاز جدا می سازد ، در روزگار کهن مرز قومی و نژادی قاطعی میان سرزمین ایرانی ماد و سرزمین آلباینا به شمار می رفت . بنا به نوشته و . مارّ مردم آلبانیا از اقوام یافئی بوده اند . » اما به اعتقاد بارتولد ، « آلانها یکی از اقوام ایرانی مشهورند . »
در دایره المعارف بزرگ شوروی نیز چنین آمده است :
در هر حال باید این نکته را در نظر داشت که آلان جز از اران است و آن سرزمین در شمال قفقاز واقع شده است و به دره داریال منتهی می شود و نام آن در نوشته های رومی به صورت آلانی آمده است ، اما مردم آلان ، خود و سرزمین خویش را « ایرون » می نامند که با نام ایران مشابهت بسیار دارد و نام دیگر این سرزمین « اوست » است . خلالصه آنکه نام کنونی سرزمین آلانها ، جمهوری اوست شمالی واقع در دامنه شمالی سلسله کوههای بزرگ قفقاز و شهر عمده آن « اورجو نیکیدزه » است که در گذشته « ولادی قفقاز » نام داشت ، اما ارآن نامی است که تازیان به آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیا همواره از آلان جدا بوده است .
محدودة جغرافیایی آلبانی قفقاز (اران) و آذربایجان
از نوشته بسیاری از مورخان و جغرافی نگاران قدیمی، مانند پلینیوس، استرابون، موسی خورنی، آنانیا شراکاتسی، موسی کاگان کاتواتسی . . . چنین می توان دریافت که آلبانیا سرزمینی جدا از آذربایجان بوده و این سرزمین در قفقاز و در همسایگی آلان ، ایبری [ گرجستان ] و ارمنستان قرار داشته است .
« پیرموان محدوده جغرافیایی آذربایجان و آلبانیای قفقاز یا اران ، اسناد و مدارک متعددی از جغرافی نگاران و جهانگردان و مورخان ایرانی و تازی در دوره بعد از اسلام ، هم چنین از نویسندگان و پژوهشگران روسی سالهای اخیر در دست است که به قسمتی از آنها اشاره کوتاهی می شود:
ابن خردادبه از اران و آذربایگان به طور جداگانه نام می برد و ضمن شرح شهرها و روستاهای آذربایجان ، نام شهرها و شهرکهایی را آورده که تماماً در جنوب رود ارس واقعند . اما از اران ، تفلیس ، بردعه ( بردع ) و بیلقان ( بیلگان ) ، قبله و شروان جداگانه نام برده و افزوده است که شهرستان های اران و جزو آن ( گرجستان ) و سیسجان جزو بلاد خزر بودند که نوشیروان به تصرف آورد . ابن فقیه مرز آذربایجان را از یک سو رود ارس و از سوی دیگر مرز زنجان و حدود دیلمستان و طرم ( طارم ) و گیلان دانسته است . و از شهرهای آذربایجان به این شرح نام می برد : « برکَری ، سلماس ، موقان ( مغان) ، خوی ، ورثان ( وردان ) ، مراغه ، نیریز » تبریز ، شاپور خواست ، برزه ، خونه ، میانه ، مرند ، خوی ، کولسره و برزند . . . »
ابن حوقل نیز طبق نقشه ای که از سه سرزمین ارمنستان، آذربایجان و اران ارائه کرده است ، رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته و هنگام بحث از شهرهای اران ، از بردعه ، جنزه ( گنجه ) شمکور ( شامخور ) ، تفلیس ، برزنج ، شماخیه ( شماخی ) ، شروان ، شاوران ، قبله و شکی ، نام برده ، اما شهرهای اردبیل ، دَه خرقان (دهخوارقان) ، تبریز ، سلماس ، خوی ، برکری ، ارمیه ( ارومیه ) ، مراغه ، اشنه ( آشنویه ) ، میانج ( میانه ) ، مرند و برزند را جزو شهرهای آذربایجان دانسته است .
جهانگرد معروف دیگر ابوعبدالله بشار مقدسی ، ضمن جدا دانستن آذربایگان و ارآن ، درباره محدوده جغرافیایی و شهرهای اران چنین نوشته است :
« اران سرزمینی است جزیره مانند ، میانه دریای خزر و رود ارس ، نهرالمَلِک ( رود کُر ) از طول آن را قطع می کند . مرکز آن بردعه است و شهرهای آن عبارتند از تفلیس قلعه ، خنان ، شمکور ( شامخور ) ، جنزه ( گنجه ) ، بردیج ، شماخی ، شروان ، باکویه ( باکو ) ، شابران ، دربند ، قبله ، شکی ، ملازگرد ( بلاش کرت ) .
ابواسحق ابراهیم اصطخری هم ، مانند جغرافی نگاران سلف خود ، این دو ایالت را از هم جدا دانسته و ضمن باز شمردن شهرهای این سرزمینها ، بردع را دارالملک اران و اردبیل را مرکز آذربایجان معرفی کرده است .
نقشهی ارمنیه و آذربایجان و اران
نقشهی ارمنیه و آذربایجان و اران
یاقوت حمودی، در کتاب معروف «معجم البلدان» درباره این نواحی چنین مینویسد:
«اران نامی است ایرانی، دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که یکی از آنها جنزه (گنجه) است و این همان است که مردم آن را گنجه گویند . میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند . آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از اران و آنچه در سوی جنوب قرار گرفته است ، از آذربایجان است .
ابوالفدائ دمشقی که چهل و شش سال بعد از درگذشت یاقوت به دنیا آمده و کتاب کم نظیر تقویم البلدان را در سال 721 به پایان آورده است به روشنی تمام می نویسد: « اران . . . اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است » و بعد اضافه می کند : « ارمنستان و اران و آذربایجان سه سرزمین بزرگ اند جدا از هم که اهل فن آنها را در یک نقشه نشان می دهند.»
حمداله مستوفی نیز در کتاب مشهور نزهه القلوب ، از شهرهای آذربایجان یک به یک نام برده و میان دو رود ارس و کُرا اران و آن سوی رود کُر را شیروان می نامد .
در فرهنگ برهان قاطع که محمد حسین بن خلف تبریزی آن را به سال 1602 هجری تألیف کرده است ، در شرح واژه ارس ، چنین می خوانیم :
« ارس ـ به فتح اول و ثانی و سکون سین بی نقطه نام رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و ارّان می گذرد .
خلاصه سخن آنکه تمامی اسناد و مدارک برجای مانده از جغرافی نگاران و دانشمندان قدیم، حتی پژوهشگران ارمنی و روسی و قفقازی متأخرتر، مانند برخورداریان، یانوفسکی، شوپن، دورن، علی یف، بارتولد، یامپوسکی، و . . . و دیگران همگی حاکی از آن است که سرزمین آلبانیای قفقاز و به دیگر سخن اران و شیروان همواره از آذربایجان جدا بوده و در گذشته هیچگاه نام آذربایجان بر قسمت اران گفته نشده است. حتی در اسناد و مدارک وزارت امور خارجه ایران و روسیه تزاری و کتابهایی که تا سال 1918 میلادی در روسیه نوشته شده است، سرزمین اران و شیروان هرگز نام آذربایجان نداشته و گاه به همان نام اران و شیروان و گاه قفقاز نامیده شدهاند. به عنوان مثال در دایرةالمعارف روس چاپ 1890، در شرح مدخل «آلبانیا» چنین آمده است:
« آلبانیا نام باستانی سرزمینی است در شرق و جنوب قفقاز ، میان دریای سیاه و دریای خزر در شمال ارمنستان که رود « کیروس » ( کر ) مرز آن بود . ساکنان این سرزمین همان مردم شیروان کنونی و جنوب داغستان هستند.»
در جلد سیزدهم همان دایره المعارف ، طول و عرض جغرافیایی قفقاز در 5/46 تا 5/38 درجه عرض شمالی تصریح شده و بعد درباره مرز جنوبی قفقاز نوشته شده است که « این سرزمین در جنوب به رود ارس منتهی می شود . »
در همان مجلد ، نامهای مجموعه شهرهای قفقاز و ماورای قفقاز که شامل دوازده استان می شد ، به شرح زیر آمده است :
« استاوروپول ، ترسک ، کوبان ، ناحیه دریای سیاه، کوتائیسی، تفلیس، ایروان، باکو، الیزابتوپول ( گنجه ) ، داغستان ، کارسک ، زاکاتالا.»
در صورتی که در جلد نخست آن دائره المعارف در شرح واژه آذربایجان ، چنین می خوانیم: «آذربایجان یا اذربیجان ( سرزمین آذر ـ آتش، به زبان پهلوی اتورپاتکان، به زبان ارمنی ادربادکان) استان شمال غربی ثروتمند و صنعتی ایران است . آذربایجان از جنوب محدود است به کردستان ایران ( استان اردیال ) و عراق عجم ( ماد ) ، از غرب به کردستان ترکیه و ارمنستان ترکیه ، از شمال به ارمنستان روس و جنوب قفقاز که رود ارس آن را قطع می کند ، از شرق به استان گیلان در کرانه دریای خزر . مساحت آذربایجان 104840 کیلومتر مربع است . در سده هفدهم میلادی صدمات فراوانی از سوی ترکان عثمانی بر آذربایجان وارد آمد . آذربایجان به عنوان استان مرزی و ولیعهدنشین ایران از اهمیت فراوان برخوردار است.
نگاهی به نظریهی افراط گرایان ترک
نظریه پردازان و تاریخ نگاران ترکر مانند « گون آلتای » و دیگران ترکان را قدیمی ترین و کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از آسیای میانه به سرزمینهای کنونی خویش نقل مان کردند و در اثبات این نظریه نکاتی را عنوان کرده اند که از دیدگاه حقیقت و واقعیت تاریخی هیچکدام مورد تأیید قرار نگرفته است . از جمله آنان سرزمین آسیای مرکزی را جایگاه باستانی ترکان نامیده اند ، یا ترکان را با توران و تورانیان یکی شمرده اند و یا اقوام بسیار کهن آسیای مقدم ، از جمله ایلامیان ، شومریان ، هوریان ، کوتیان ، کاسیان ، میتانیان ، هیتیان ، اورارتیان ، سوبارها و سرانجام حتی مادها را از اقوام ترک دانسته اند . در حالی که تمام مورخان جهان ، ـ جز گروهی از تاریخ نگاران پان تورکیست ـ در این نکته اتفاق نظر دارند که ساکنان و اقوام باستانی آسیای میانه مطلقاً ترک نیستند . استاد بارتولد ، دانشمند ترک شناس برجسته شوروی ، باختریان ، سکائیان ، خوارزمیان ، پارتیان ، و سغدیان را ساکنان ، باستانی آسیای مرکزی دانسته و همه این اقوام را از نژاد آریایی نامیده است و بر آن است که پیش از حمله اسکندر مقدونی ، نخست حاکمیت در دست خوارزمیان بود و پس از خوارزمیان ، باختریان فرمانروا شدند . این دانشمند آیین مزدیسنا را زائیده محیط و مردم خوارزم می داند .
البته در اوستا نیز به تکرار از « ایران ویچ » یا « ایران زیجه » که نام سرزمین آریائیان است ، سخن رفته . شادروان استاد پورداود معتقد است که « ایران ویجه » یا « ایرین ویجه » به سراسر ایران زمین گفته نمی شد ، بلکه اسم قطعه خاکی است که نخست ایرانیان در آنجا بار اقامت افکندند و از آنجا به تدریج پیشرفته سراسر ایران زمین را فراگرفتند و بعدها همه ممالکی که در تصرف آنان بوده ایرین ، یا ایران نامیده شده است . اما برخی از به پژوهندگان با استناد به نوشته های فصل 29 فقره 12 کتاب پهلوی بندهشن ، « ایران ویج » را در طرف آذربایجان دانسته اند . بعضی نیز ، به سبب نزدیکی نام متأخر آلبانیای قفقاز ـ که از سوی جغرافی نگاران ایرانی و عرب « اران » ضبط شده است ـ با نام ایران ، چنین پنداشته اند که ایران ویج در آنجا بوده است . »
دیاکونوف ، با اتکاء به نوشته های اوستا ، نخستین سرزمین آریائیان را فاصله اورگنج و چارجو و متعاقب آن مرو ، هرات ؛ دشت هامون ، تجن ( هریرود ) ، سبزوار ، قندهار و نیشابور دانسته است . و از مندرجات بندهشن چنین برمی آید که ایران ویج در حوالی آذربایجان است .
در هر حال ، چه نخستین سرزمین آریائیان آسیای مرکزی ، و چه آذربایجان باشد ، دست کم در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه در نوشته هایی چون یشتها و وندیداد که از روزگاران بسیار کهن و به یقین پیش از پادشاهی مادها و هخامیشیان برجا مانده است ، آسیای مرکزی به عنوان سرزمین آریائیان ذکر شده است . در این مورد دیاکونوف در نوشته خود زیر عنوان « شرق ایران پیش از کوروش » ، چنین اظهار نظر می کند که در روزگار ظهور مهریشت ، آریاویج یا سرزمین آریائیان تنها شامل خوارزم نبود ، بلکه سرزمین وسیعتری را شامل می شد . این سرزمین عبارت بود از سراسر دشت آسیای میانه و شرق ایران که مردم آن به زبان ایرانی سخن میگفتند.
دیاکونوف واژه « آریاویج » را با نام « اریان » ـ ایران ـ که از سوی مؤلفان باستان به کار رفته است ، یکی می داند .
مسعودی در کتاب معروف مروج الذهب ، محل فرمانروایی شاهان کیان را آسیای میانه و بلخ ( باختر ) دانسته و در این باره چنین نوشته است :
« کیخسرو . . . شاهی به لهراسب داد و این قوم مقیم بلخ بودند که پایتختشان بود و رود بلخ را که همان جیحون است به زبان خودشان کالف گویند . هنوز هم بسیاری از عجمان خراسان ، آن را با همین نام خوانند . »
در کتاب « استر » از تورات ، هنگام بحث از پادشاهی اخشورش ( خشایارشا ) چنین آمده است که : « او از هند تا حبش بر صدو بیست و هفت ولایت سلطنت می کرد . »
این صدوبیست و هفت ایالت بی گمان شامل ایران و انیران ـ خارج از ایران ـ بود . در بسیار ی از آثار مورخان دوران باستان مطالب فراوان پیرامون اقوام ایرانی و غیرایرانی تابع شاهنشاهی هخامنشی آمده است . با این همه کمتر اثری از وجود ترکان در آسیای مرکزی و یا نقطه دیگری از سرزمینهای تابع فرمانروایی هخامیشیان نمی توان یافت . از این رو ادعای مورخان ترک و عثمانی مبنی بر ترک بودن اقوام آسیای میانه در روزگار باستان ، فاقد هر گونه دلیل و مردک است .
آنطور که از آثار و نوشته های برجای مانده از مورخان چینی ، ایرانی ، رومی ، ارمنی ، و تازی آشکارا معلوم می شود ، کوچ ترکان به سرزمینهای بسیار دوردست آسیای میانه ، تازه از سده ششم میلادی ، یعنی در روزگار شاهنشاهی ساسانیان آغاز شده است . ولی با وجود این ترکان حتی در نخستین سده های اسلامی نیز آسیای میانه را در اختیار نداشتند . ابن حوقل که در سده چهارم هجری می زیست ، در کتاب مشهور « صورت الارض » مطالبی دارد که مؤید این نظر است . این جهانگرد بغدادی ماوراء النهر را که شامل فاریاب ، سغد ، سمرقند ، خوارزم ، و دشتهای کرانه جیحون بوده است ، سرزمین ترکان نمی داند و مردم آن نواحی ار ترک نمی شمارد . از نوشته او چنین پیداست که در آن روزگار ، ترکان هنوز در خارج از ماوراءالنهر ، و پیرامون آن سکنی داشتند . چون او هنگام بحث از ماوراءالنهر چنین می نویسد: « اما بردگان آنجا از ترکانی است که در پیرامون ماوراءالنهر سکونت دارند .»
استاد بارتولد نیز معتقد است که ترکان تا پیش از سده ششم میلادی به آسیای میانه راه نیافتند و در این مورد چنین نوشته است :
« در سده ششم میلادی نخستین دولت ترکان صحرانشین در آسیای میانه پدید آمد . فاتحان این سرزمین ترکان بودند که از آلتای به آسیای میانه آمدند و طی مدتی کوتاه اقوام ساکن محدوده وسیعی از اقیانوس کبیر تا دریای سیاه را تابع خود کردند.»
استاد گومیلوف ضمن بحث پیرامون ترکان می نویسد :
« تازیان ، همه جنگاوران کوچنشین ساکن شمال سرزمین سغد را ترک نامیدند . از این رو بسیاری از اقوام ساکن آسیای میانه به خطا « ترک » نامیده شدند . حال آنکه اقوام مذکور هرگز ترک و جزء خاقانات نبودند . باید افزود که برخی از اقوام و تیره ها ، چون ترکمانان ، مردم شبه جزیده آناتولی ( ترکیه کنونی ) ، مردم آلبانیای قفقاز ، و نیز مردم آذربایجان هیچگاه کمتر خویشاوندی با ترکان و مغولان نداشته اند . »
بدین روال ، استاد گومیلوف نه تنهاه مردم آسیای میانه ، آلبانیای قفقاز و آذربایجان ، بلکه مردم شبه جزیره آناتولی را نیز ترک نمی داند . زیرا زبان تنها معرف مشخصات قومی و نژادی نیست .
نامها سخن میگویند
به قول کسروی ، « یکی از چیزهایی که مردم یک سرزمین و زبان آنان را نشان می دهد ، نامهای رودها و کوهها و دیه ها و شهرها و کویهاست . . . »
هرگاه این اندیشه پذرفته آید ، نگاهی گذرا به نامهای کوهها ، دره ها ، رودها ، شهرها و نواحی مسکونی آسیای میانه ، نشان دهنده آن است که مردم آن سرزمین از نژاد ترکان نبودند و به زبان ترکی نیز سخن نمی گفتند . آنچه در زیر ارائه می شود ، مؤید ایرانی بودن نامهاست:
نام کوهها ، دره ها و گردنه ها
پامیر ،هندوکش ، خاوک ، بتم ، سرخان ، کوهک ، کشکه ، شاودار .
نام رودها و جویبارها
آمو ( آمودریا = جیحون = گیحون ، گیهون ، که نام بسیار کهن آن « وخشو » بوده است ) ، سیردریا ، وخش (سرخاب )، جریاب ، وخاب ، رودک ، اندرآب ، پیج ، اَخشو ، کلیاب ، آب گرم ، کوم رود ، نهام رود ، خاوررود ، بورآب ، چارجوی ، کشکه دریا ، زرافشان ، هفت رود ، اسکندرکام ، سیاه آب ، جویباربکار ، جویبار شیشه گران ، نوکند ، خرقان رود ، پیکان ، زر ، فرخشه ، خامه ، بارآب ، هریرود ، هیلمنده ، ( هیرمند ) رودشاش ( چاچ ) ، کرشاب ، ورارود.
نام شهرها و نواحی مسکونی
بدخشان ، تخاران ، بلخ ، رودک ، قندوز، سمنگان ، گوریند ، بامیان ، لیوکند ، ارهن ، کاربُنک ، راشت ، کافرنهان ، و شگرد ، قبادایان ، نوذر ، ده نو ، کهن دز ، چرمنگان ، ریگ دشت ، شیرآباد ،اندیگان ، آمل ، نوبهار ، بخارا ، سمرقند ، مرگیان ( مرو ) ، شاپورگان ، فاریاب ، میانه ، بیرون ، افراسیاب ، کش ، سنگ دیزه ، پنجیکت ، یارکت ، آفرینکت ، ریو ، خوارزم ، کوشک مغان ، پی کند ( بیکند ) ، آسیاب ، ریگستان ، ماه روز ، خانگاه ، ویسر ، ورمند ، نور ، برداد ، برسان ، زرخش ، زرگران ، کمره ، کبوذ ، مدیا مجکت ، مرزین ، نورآباد ، نوکدک ، رامن ، رزمان ، سکان ، فیروزه ، یمگان ، مهنه ( میهنه ) کشمیهن ، بغ آباد ، ابیورد ، درون ، سُرخکت ، تاراب ، توسن ، خرتنگ ، خدایاد ، شادکان ، شکان ، سغربیل ، اورگنج ، گرکانک ، سکاکت ، بغدادک ، روذان ، سیب ، جگربند ، آبادان ، سنگ آباد ، مغکده ، مداوا = مادآباد ( قریه مادی کنونی ) ، روشنان ، کان بادام ، زندرامش ، اخسیکت ، خجستان ، ده نو ، شاش ( چاچ ) ، اُشترکت .
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، نامها در سرزمین آسیای میانه ، پارسی بوده است ، و ما در این سرزمین ، تا روزگار فرمانروایی عباسیان ، یا به عبارت دقیق تر ، تا آغاز سده چهارم هجری اثری از نامهای جغرافیایی ترکی نمی یابیم . استاد بارتولد پیرامون نامهای جغرافیایی ترکی در آسیای میانه چنین نوشته است :
« ترکان پس از سقوط دولت سامانیان ، بیش از پیش به آن سامان مهاجرت و نقل مکان کردند و متدرجاً نام «ماوراء النهر» عربی به « ترکستان » بدل گشت و نامهای جغرافیایی ترکی پدید آمد . زبان ترکی ، به تدریج زبان ایرانی را از میدان بدر کرد ، گواینکه این جریان در عهد فرمانروایی روسیان پیشرفت عظیمی کرده ، تا کنون هم پایان نیافته است . اسامی جغرافیایی ترکی یکنواخت است و در سراسر ترکستان دائماً نامهای آق ـ کول ، آق ـ سو ، قرا ـ سو ، و مانند اینها تکرار می شود . گاه نیز کلمات ایرانی پذیرفته شده به کار رفته است.»
توران و تورانیان
پان تورکیستها چون مردم بومی اکثر نواحی آسیا و اروپا را از اقوام ترک می دانند ، بنابراین در اثبات پندار خویش ، چاره ای نیافتند جز آنکه اقوام باستانی بسیاری از سرزمینهای آسیا و اروپا را « ترک » بنامند . از این رو ، به مناسبت مشابهتی که میان نام « تور » و « تورک » وجود دارد ، دست تجاوز به سوی توران دراز کردند و در این زمینه از خطای برخی مؤلفان و مورخان اسلامی نیز بهره گرفتند .
همانطور که قبلاً اشاره شد . ترکان از سده ششم میلادی به سرزمینهای آسیای میانه راه یافتند و از سده چهارم هجری به تأسیس دولتهایی در آن نواحی پرداختند و متعاقب آن ، دولت بزرگ ترکان را در آسیای مرکزی و غربی پدید آوردند . این نکته سبب شد که برخی از مورخان در پیرامون سرزمین ترکان که از جنوب سیبری و سرزمین آلتای به این نواحی راه یافته بودند ، راه خطا بپیمایند و توران و تورانیان را ترک بخوانند . . . حتی مورخان پان تورکیست ، نه تنها آسیای مرکزی ، بلکه بخش بزرگی از جهان ، از جمله منطقه اوراتور را سرزمین توران نامیده اند . علی کمال یکی از مورخان ترک منکر وجود قوم ارمنی و سرزمینی به نام ارمنستان است و در این زمینه می نویسد :
« تا سده ششم پیش از میلاد در شرق شبه جزیره آناتولی حتی یک ارمنی ارمنی وجود نداشت . در این سرزمین از سوی ترکان دولت تورانی اورارتو پدید آمده بود . »
ضیاء گوک آلپ مورخ دیگر ترک می نویسد : « وطن ترکان نه ترکیه است و نه ترکستان ، بلکه وطن ترکان کشور بزرگ و جاودانی توران است . » و در جای دیگر خطاب به ترکی زبانان چنین می نویسد :
« ای فرزندان اوغوذخان ، هرگز کشوری را که توران نام دارد از یاد نبرید ! »
زلالیان مورخ شوروی ضمن انتقاد از پندار پان تورکیسم و پان تورانیسم که نمایندگان آن منکر وجود قوام ارمنی در ارمنستان شده اند ، چنین اظهار نظر می کند :
« این جعل و تحریقی است آشکارا در مسئله منشأ ارامنه و دیگر اقوام شرق باستان . این جعل و تحریف پیش از هر چیز از ایدتولوژی پانتورکیسم و مولود مشابه آن ـ پان تورانیسم منشأ گرفته است . هرگاه ایدئولوژه پان تورکیسم در جهت اثبات سیاست توسعه طلبانه ترکها نسبت به اقوام ترکی زبان عمل می کند ، پانتورانیسم نیز مبلغ اندیشه تأسیس کشور « توران بزرگ » است که از اقیانوس کبیر تا اسکاندیناوی و دریای مدیترانه کشیده شده است . . . »
اما ببینم طرح مسئله توران از دیدگاه تاریخی از کجا نشأت گرفته است ؟
بنابر نوشته های اسطوره ای و دینی ، فریدون سرسلسه شاهان کیان ، سرزمین زیرفرمانروایی خویش را میان سه فرزندش سلم ، تور ، و ایرج بخش کرد .
نام سلم در نوشته های باستان به صورت « سرم » آمده است . هر یک از بخشهای ملک فریدون و نیز اقوام ساکن آن بخشها ، به نام شاهان و فرمانروایان خویش ، سرمان ، توران و ایران نامیده شدند .
هرگاه سرمان [ مقرسرمتها ] ، توران ، ایران و سرزمین گروه آریائیان شبه قاره هند را مورد توجه و مطالعه قرار دهیم ، پس آنگاه اندیشه بسیاری از محققان جهان در مورد اقوام آریایی ( هند و اروپایی ) و حدود سرزمین آنان تا اندازهای درست می نماید .
در اوستا و شاهنامه ، افراسیاب پسر پشنگ ، پسرشم ، پسر تور ، پسر فریدون است . . . که همه این نامها و نامهای جایها و قهرمانان دیگر توران باستان همگی از نامهای آریایی است . در اوستا نام دریای چیچست آمده است . این همان دریایی است که افراسیاب از آن به درآمد و گرفتار شد و به گناه کشتن سیاوش به قتل رسید . در مورد محل این دریا اختلاف نظر وجود دارد . استاد پورداود دریاچه ارومیه را همان چیچست می داند . ولی ، دیاکونوف دریاچه چیچست را با دریاچه آرال یکی دانسته است . البته نظر هر کدام از آنان درست باشد "، در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه همه نامهای جغرافایی سرزمین توران همانند نام کسان آن مرزوبوم آریایی است و تا کنون از سوی محققان و دانشمندان برجسته جهان کمتر شبه ه ای به ترکی بودن نامهای مذکور نرفته است .
درباره توران به جرأت می توان گفت که تورانیان همانند سرمتها و ایرانیان از اقوام آریایی بودند . دیاکونوف اقوام تور را سکایی و سرزمین توران را « ایران شرقی » و به دیگر سخن « سرزمین سکائیان آسیای میانه » دانسته است . آبایف دانشمند دیگر شوروی نیز ، قوم تور را همان قوم سکایی دانسته و در بحث مربوط به نام فریان و فریانه چنین نوشته است:
« بنا به نوشته اوستا ، فریانه متعلق به قوم تور یا بهتر گفته شود سکائیان بود . وجود این نام و دیگر نامهایی از این گونه در میان سکائیان مفهوم و روشن است . »
گمان بسیار می رود وجود درگیری میان ایران و توران که هر دو از یک نژاد و یک تیره بوده اند ، مربوط به دو مسئله باشد ، یکی بیابانگردی و صحرانشینی تورانیان که ایرانیان کشاورز را گاه و بیگاه مورد حمله قرار می دادند و دو دیگر اختلاف در باورهای دینی آنان . زیرا چنانکه از داستانهای اساطیری ما پیداست ، آئین زرتشت به درون اقوام تورانی راه نیافت . استاد آبایف که خود از مردم ایرانی تبار ناحیه اوستی شمالی در قفقاز است ، اقوام سکایی و سرمتی را ایرانی دانسته و در این زمینه ضمن اشاره به زبان فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی مردم اوستی چنین نوشته است:
« در زبان ، فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی اوستی ، هیچ اثری از زرتشتیگری مشهود نیست . چنانکه هرودوت و دیگر مؤلفان باستان آورده اند ، آیین زرتشت به درون اقوام سکایی راه نیافت . این نیز به مامکان می دهد چنین اظهار نظر کنیم که اقوام سکایی و سرمتی تنها اقوامی از تیره های ایرانی بودند که آیین زرتشت به سرزمینشان راه نیافت.»
مرز ایران و توران
درباب تعیین مرز ایران و توران دشواریهای فراوان وجود دارد . بطلمیوس جغرافی نگار یونانی ، سرزمین « تور » را ناحیه خوارزم دانسته است . بسیاری از محققان حدود آمودریا ( جیحون ) را مرز ایران و توران گفته اند . خوارزمی ایرانیان را مالک رود جیحون « صاحب النهر » دانسته و آن سوی رود جیحون را مرز توران خوانده است .
در اساطیر ایرانی پیرامون مرز ایران و توران داستانی وجود دارد که با نام (erexsa) ارخش مربوط است . در بسیاری از نوشته های متأخر این نام آرش آمده است . مطابق آن نوشته ها پس از پیروزی یافتن افراسیاب بر منوچهر ، میان ایران و توران صلح می افتند و قرار بر این می شود که تیر یکی از دلاوران میوچهر به هر جا فرو افتند ، مرز ایران و تروان آنجا باشد . آرش که بهترین تیرانداز ایران بود ، تیری پرتاب می کند و محل افتادن آن تیر ، مرز ایران و توران ، شناخته می شود .
در فقره های 6 و 37 تیر یشت چنین آمده است که آرش تیر خود را از کوه « ائیریوخشوث »airyoxsuthaبه سوی کوه خوانونت xuanvantپرتاب کرد و همانجا مرز ایران و توران شناخته شد . ابوریحان بیرونی نوشته است که « تیر از کوه رویان ( طبرستان ) . . . به فراغانه رسید . طبری مرز مذکور را « رود بلخ » دانسته است . رود بلخ باید همان آمودریا باشد که بسیاری از دانشمندان درباره آن اتفاق نظر دارند .
فخرالدین اسعد گرگانی نیز همین نظر را ارائه کرده و در منظومه ویس و رامین چنین آورده است:
اگر خواننده آرش را کمانگیر که از ساری به مرو انداخت یک تیر
تو اندازی به جان من زگوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب
در اینجا غرض از ذکر این افسانه ها و اسطوره ها آن است که اولاً توجه خواننده را به « آمودریا » که بسیاری از محققان آنجا را مرز ایران و توران دانسته اند ، معطوف دارد و ثانیاً همانطور که استاد پورداود نیز عقیده دارد ، این نکته را یادآور شود که « ایرانیان و تورانیان هر دو از یک دودمان اند و سلسله نسب پادشاهان توران به فریدون پیشدادی پیوسته است . دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
بارتولد نیز ضمن اشاره به این نکته چنین نوشته است :
« نام توران در اوستا آمده است . چنین به نظر می رسد که تورانیان شاخه ای از آریائیان بودند که از فرهنگ کمتری برخوردار شدند . . . از سده ششم میلادی که ترکان به آسیای میانه راه یافتند ، شباهت این دو نام سبب شد که برخی نام توران را با نام ترکان یکی بدانند . حال آنکه رابطه ای میان این دو نام وجود نداشت . »
اینجا از پندارهای خیال پردازانه و غیر علمی پان تورکیستها ، که با استناد به نوشته های زعمای آنان به تفصیل در اصل کتاب آمده است ، می گذریم و باز به آذربایجان و اران برمی گردیم .
تیره و زبان مردم آذربایجان
در مورد کوچ آریائیان به فلات ایران ، میان دانشمندان و پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد . برخی معتقدند که آریائیان از طریق قفقاز به آذربایجان و دیگر سرزمینهای ایران سرازیر شدند . بعضی دیگر مسیر آریائیان را از شمال شرق دریای خزر و آسیای مرکزی دانسته اند . گروهی نیز براین عقیده اند که مسیر آریائیان از هر دو سوی شرق و غرب دریای خزر بوده است . گرانتوفسکی ، دانشمند شوروی کوچ آریائیان را به فلات ایران ، از دو سوی دریای خزر و در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد می داند . این دانشمند عقیده دارد که آریائیان پیش از لشکرکشی آشوریان و تأسیس دولت اوارتو به نواحی شمال غربی ایران کرچ و در آن سرزمین ساکن شده بودند . و در این مورد می نویسد :
« . . . ما از وجود ایرانین در سده نهم پیش از میلاد در نواحی اطراف دریاچه ارومیه و دشتهای کرانه مسیر علیای دیاله و ماد غربی آگاهی داریم . ایرانیان بعدها ، در سده های هشتم و هفتم پیش از میلاد در نواحی شرقی سرزمین ماد نشیمن یافتند . »
دیگر محققان نیز نخستین زیستگاه قوم ماد را ،شمال باختری ایران دانسته اند . بنابر نوشته استاد پیگو لوسکایا « نیرومندترین قبیله های ایرانی مادها بودند که متدرجاً در شمال باختری ایران سکونت اختیار کردند . »
مطابق نوشته آن دانشمند « قبیله هایی که در دوران باستان در فلات ایران می زیستند ، از لحاظ نژادی به گروه ایرانی تعلق داشتند و زبانهای این گروه نیز جزء شاخه خاوری زبانهای هندو اروپایی بوده است » .
از متون آشوری و اورارتویی چنین برمیآید که مادها در حدود دریاچه ارومیه می زیستند . اینان در آغاز به همراهی ماناها ، اورارتوئیان و دیگران ، در آذربایجان و کردستان سکنی گزیدند . البته درگیریهایی نیز میان اقوام مذکور وجود داشته است . از سنگنبشته های اورارتوئی که به خط میخی است چنین برمی آید که ماناها در غرب و جنوب دریاچه ارومیه سکنی داشتند . از کتیبه های آشوری نیمه سده هشتم پیش از میلاد و روزگار تیگلات پالصر ، سوم نیز معلوم می شود که مادها در جنوب دریاچه ارومیه نشیمن داشتند و « تیگلات پالصر ، پس از سلطه مجدد بر پاروسا و ماد در جنوب دریاچه ارومیه به سوریای شمالی لشکر کشید . »
در روزگار تیگلات پالصر سوم ، آشوریان در فاصله سالهای 859 ـ 824 پیش از میلاد به شرق حمله بردند . در رویدادنامه های آشوری برای نخستین بار در سال 834 پیش از میلاد از پارس به شکل « پارسوآ » و در سالهای 828 ـ 827 پیش از میلاد از ماد به صورت « مادای » یاد شده است .
به سال 616 پیش از میلاد آشوریان و ماناها از دولت بابل شکست یافتند . از این پس ماناها به تبعیت دولت ماد درآمدند . نام « مانا » آخرین بار در تورات ، کتاب ارمیا آمده است . در این بخش از تورات ، نام ممالک اورارتو ، مانا و سکایه صورت « ممالک آراراط و مِنّی و اشکناز » ذکر شده است . برخی مورخان ، تاریخ ذکر نام « مانا » در تورات را در حدود سال 593 پیش از میلاد دانسته اند .
در تورات به کرّات از شاهان ماد سخن رفته است . از اقوام اورارتو ، مانا و سکا نیز به عنوان تابعان دولت پادشاهی ماد یاد شده .
چنین به نظر می رسد که دولتهای ایرانی در سده هفتم پیش از میلاد پدید آمدند . این دولتها در آغاز تابع دولتهای محلی بودند . ولی پس از ضعف آشوریان ، نخستین دولت مستقل ایرانی ـ دولت ماد -پا به عرصه وجود نهاد . و حدود سال 699 پیش از میلاد ، سرزمین ماد از سوی دولت آشور به عنوان کشوری مستقل شناخته شد . سرزمینهای اورارتو ، مانا و بخشی از سرزمین سکاها که تا سال 593 پیش از میلاد به تقریب خود مختار بودند ، از این تاریخ بخشی از کشور ماد محسوب شدند . کیمریان در شمال شرق آسیای صغیر و نیز دولت پارس از توابع دولت ماد بودند که مرکزش بعدها از آذربایجان به اکباتانا ( همدان ) انتقال یافت . بدین روال نخستین دولت بزرگ ایرانی زبان در شمال غرب ایران پدید آمد که مردم آن به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند .
در تورات عنوان پارس و ماد اغلب با هم آمده اند . در آن کتاب ، داریوش ، شاهنشاه هخامنشی نیز « داریوش مادی » ذکر شده است . در کتاب دانیال ، قانون و شریعت ایران به صورت « شریعت مادیان و فارسیان » و قانون مادیان و فارسیان » آمده است . در کتیبه بیستون نیز حدود سی بار نام ماد ذکر گردیده و در اکثر موارد همراه با نام پارس ارائه شده است . در تورات ، کتاب استر ، شخصیتهای درجه اول ایران « مادی و پارسی » نامیده شده اند . در کتاب مذکور چنین آمده است : « هفت رئیس فارسی و مادی بودند که روی پادشاه ( خشایار شا ) را می دیدند و در مملکت به درجه اول می نشستند » .
در کتاب ارمیا از هجوم اقوام و قبایل شمال به بابل سخن رفته است که عمده ترین آنان قوم ماد بودند . زیرا ، بنا به نوشته تورات « خداوند روح پادشاهان مادیان را برانگیخته است و فکر او ضد بابل است . »
در کتیبه داریوش بزرگ در بیستون نکته ای هست که می رساند محدوده آذربایجان ، دست کم بخشی از سرزمین ماد بوده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران باستان از جمله استرابون ، آریان ، یوسف فلاویوس ، و دیگران ، آذربایجان را بخشی از سرزمین ماد دانسته و آن را « ماد آبروپاتن » نامیده اند . بارتولد نیز آذربایجان را بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد دانسته است . این نام حتی در برخی متون پهلوی از جمله کارنامه اردشیر پاپکان به همان صورت ماد آمده است . گمان می رود در روزگار ساسانیان ، مادخُرد یا ماد اتورپاتکان ، تنها به صورت « آتورپاتکان » درآمده و نام ماد به نواحی جنوبی تر آن ( سرزمین کردان ) اطلاق شده باشد . ما این نکته را در کارنامه اردشیر پاپکان می یابیم که شاه کردان را « مادی » نامیده است . استاد پورداود معتقد است که در پهلوی ، نام کهن ماد تغییر یافته و به صورت « ماه » نوشته شده است . در نوشته های مورخان ، جغرافی نگاران و شاعران نخستین سده های اسلامی ، مکرر به نام « ماه » برمی خوریم . در کتاب « ویس و رامین » فخرالدین اسعد گرگانی که از پهلوی به صورت شعر پارسی برگردانده شده است ، از کشور ماه « بزرگ و نامور از کشور ماه » ، بوم ماه « و گرنه بوم ماه از کین شود پست » ، زمین ماه « زمین ماه یکسر باد ویران » و بوم ماه آباد ، « مدار او را به بوم ماه آباد » برمیخوریم که مقصود همه آنها سرزمین « ماه » یا « ماد » است .
طبری ، شکارگاه بهرام گور و محل ناپدید شدن او را سرزمین « ماه » دانسته است . از نوشته طبری درباره شکارگاه دلخواه بهرام چنین برمی آید که « ماه » در آذربایجان یا بخشی از این سرزمین بوده است : « بهرام . . . سوی آذربایجان رفت که در آتشکده آنجا عبادت کند و از آنجا سوی ارومییه رفت که در جنگلهای آنجا به شکار پردازد . »
در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران عهد اسلامی غیر از نام « ماه بصره » نام دیگری را به صورت « ماه کوفه » مشاهده می کنیم که منظور از ماه بصره ، نهاوند و ماه کوفه ، دینور است .
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهیر از زمین جبل و « ماهین » ( دوماد ) یاد کرده است .
حمزه اصفهانی نیز نام « ماهین » را در کتاب خود آورده است . در نوشته مؤلفان عهد اسلامی ، اصطلاح « ماهات » که در واقع جمع « ماه » و همان « مادان » است ، نیز آمده است .
شادروان دهخدا « ماه » را باقی مانده ای از « ماد » و « مای » قدیم دانسته که مرکز مملکت مادی بوده و در پهلوی و پارسی « ماه » شده است .
دیاکونوف ماد را سرزمینی دانسته که به مفهوم وسیع کلمه در عهد باستان از شمال به رود ارس و کوههای البرز و از شرق به دشت کویر و از غرب و جنوب به رشته کوههای زاگروس محدود می گشت .
بسیاری از دانشمندان و محققان بر این نکته اتفاق نظر دارند که مادها همانند پارسها ، سکاها ، پارتها ، سرمتها ، و تیره های دیگر از قبایل ایرانی بودند و دولتهای ماد و پارس نیز ادامه دوران تاریخی ممتد اقوام ایرانی پس از ورود به فلات ایران به شمار می رفتند . استاد گرانتوفسکی ضمن تشریح این موضوع ، مادها ، پارسها ، گیلانیان ، مازندرانیان ، لرها ، و بلوچها را از قبایل ایرانی ساکن غرب فلات ایران دانسته و در این زمینه چنین نوشته است :
« تأسیس دولت ماد که زبان رسمی آن ایرانی بود ، در امر گسترش وسیع زبانی ایرانی در استانهای مختلف ایران از اهمیت خاصی برخوردار بوده است . »
از مطالب بالا چنین می توان دریافت که « ماد اتورپاتگان » یکی از نخستین جایگاههای آریائیان در فلات ایران بوده است .
بسیاری ازپژوهشگران آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت ، پیامبر بزرگ آریائیان دانسته اند و معتقدند که وی از آذربایجان به شرق ایران نزد کی گشتاسب رفت و دین خود را در آن سرزمین رواج داد . سنت ادبیات پهلوی نیز آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت دانسته است . حمزه اصفهانی پیرامون این موضوع چنین می نویسد :
« کی گشتاسب به سال سی ام از پادشاهی خود ، پنجاه ساله بود . زرتشت که از آذربایجان برخاسته بود ، نزد او آمد و گشتاسب دین وی را پذیرفت . »
ابن فقیه می نویسد : « اما ارومیه شهری کهن است . مجوس پندارند که پیامبرشان زرتشت از آنجاست » .
نکته دیگری که ذکر آن ضرور می نماید نام « آترپات » یا « اثورپات » است که نام « اثورپاتگان » یا آذربایجان از آن پدید آمده است . در فروردین یشت فقره 102 به نامهای برخی از قدیسان آریایی بر میخوریم که به فروهرهایشان درود فرستاده شده است . یکی از آن قدیسان « اتروپات » است .
این نیز گفتنی است که آتش شاهی یا آتشکده مشهور « آذرگشسب » در آذربایجان قرار داشت و این سرزمین به خاطر آن آتشکده ، به یکی از مراکز ورجاوند ایران بدل شده بود . هیچ یک از آتشکده های ایران ، جلال و عظمت آذرگشسب را نداشتند ، زیرا این آتشکده ، آتش شاهنشاهان بود و شاهنشاهان ایران پس از تاجگذاری ، گاه پیاده به زیارت آن می آمدند . وجود آذرگشسب در آذربایجان ، خود مؤید آن است که این ایالت از سرزمینهای اصیل و مقدس ایران بوده است .
علاوه بر بسیاری از مؤلفان و مورخان قدیم اسلامی ، که درباره عظمت آذرگشسب داد سخن داده اند ، از دانشمندان معاصر ، استاد پورداود نیز مقام آتشکده آذرگشسب را والاتر از دو آتشکده مشهور آذرفرنبغ ( در فارس ) و آذربرزین مهر ( در خراسان ) دانسته و در این مورد چنین نوشته است :
« آذرگشسب یکی از سه شراره مینوی بوده که به جهان خاکی از برای امداد جهانیان فرود آمده در آذربایجان قرار گرفت. در عهد ساسانیان آتشکده آذرفروبا ، در کاریان ( فارس ) و آتشکده آذربرزین مهر در ریوند ( خراسان ) در مقابل آذرگشسب آذربایجان بسیار معروف و زیارتگاه بوده اند . اما ظاهراً به عظمت و جلال آذرگشسب نبوده اند . زیرا که آذرگشسب آتش پادشاه و سپاهیان بود و آذرفروبا یا آذرفروبغ به پیشوایان دینی و آذربرزین مهر به برزیگران اختصاص داشت . »
از همه مطالبی که به نظر خوانندگان رسید سه نکته را به سهولت می توان دریافت : نخست آنکه آذربایجان همواره بخشی از سرزمین ایران بوده است . دو دیگر آنکه آذربایجان از آلبانیای قفقاز جدا بود . و نکته سوم آنکه مردم آذربایجان از تیره و نژاد ایرانی هستند .
البته این نکته را ناگفته نباید گذاشت که آریائیان چه در آذربایجان و چه در دیگر سرزمینهای تحت نفوذ خویش ، در هر حال با مردم محلی و بومی در هم آمیختند و به تدریج عناصر غیر ایرانی را در عنصر ایرانی مستحیل کردند . استحاله عناصر غیر ایرانی در عنصر ایرانی هیچگاه به معنای خالص بودن نژاد و تیره ایرانی نیست . در جهان کمتر قومی می توان یافت که از اختلاط و در آمیختگی با دیگر اقوام مصون مانده باشد . مردم دیگر نواحی ایران نیز از آمیزش دور نمانده اند.
چگونه نام آذربایجان بر ارّان نهاده شد
در سالهای اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، در امپراتوری عثمانی دو جریان خاص قوت گرفت. یکی اندیشه «اتحاد اسلام» و دیگری «وحدت ترکان» بود که گروه مشهور به «ترکان جوان» مبلّغ و مروّج جریان دوم بودند . این گروه که خواستار اتحاد همه ترکی زبانان جهان بودند ، در سال 1907 حزبی به نام « اتحاد و ترقی » بنیاد نهادند .
دولت امپراتوری عثمانی که ترکی زبان و در عین حال مدعی رهبری بر مسلمین سراسر جهان بود ، این دو جریان و یا دو اندیشه متفاوت را در هم آمیخت و به خدمت گرفت . ترک زبانان قفقاز نیز ، که به علل مذهبی از سیادت امپراتوری روسیه ناخرسند و در جستجوی تکیه گاهی بودند ، این تکیه گاه را در میان ترکی زبانان آسیای صغیر یافتند .
پس از جنگهای ایران و روس در دوران سلطنت فتحعلی شاه و شکست ایران و الحاق سراسر قفقاز به امپراتوری روسیه ، مردم داغستان به رهبری شیخ شامل ، علم طغیان برافراشتند و دهها سال با ارتش روسیه جنگیدند . قیام شیخ شامل بیشتر جنبه مذهبی داشت . اما بعد ، قیامهای مردم قفقاز رنگ سیاسی ـ مذهبی به خد گرفت . و از سوی دولت عثمانی و گروه « ترکان جوان » که بنیادگذار جنبش « پان تورکیسم » بودند ، حمایت و تقویت گردید .
سال 1911 در باکو حزبی به نام « حزب اسلامی و دمکرات مساوات » تأسیس شد که هم جنبه سیاسی و هم جنبه مذهبی داشت . بنیادگذاران حزب نامبرده عبارت بودند از رسول زاده ، شریف زاده ، کاظم زاده و چند تن دیگر که از سوی ترکان حمایت می شدند . بنا به نوشته دایره المعارف بزرگ شوروی « برنامه حزب مذکور اتحاد کشورهای اسلامی تحت رهبری ترکیه بود . »
در فوریه 1917 ، پس از پیروزی نخستین انقلاب روسیه و سقوط تزاریسم ، سران حزب مساوات موافقت خود را با « جمهوری دموکراتیک روسیه » که پس از برکناری نیکلای دوم تأسیس یافته بود ، اعلام داشتند .
در سال 1917 کنگره مشترک « حزب اسلامی و دموکراتیک مساوات » با « حزب فدرالیستهای ترک » برگزار شد . در این کنگره ، آن دو حزب با هم متحد شدند و نام تازه ای برگزیدند و خود را « حزب دموکراتیک فدرالیستهای مساوات ترک » نامیدند .
پس از انقلاب اکتبر 1917 و کناره گیری روسیه از شرکت در نخستین جنگ جهانی ، ترکان نفوذ خود را در قفقاز گسترش دادند . سران حزب مساوات ، ابتدا با بلشویکهای قفقاز نزدیک شدند ، ولی سرانجام میانشان اختلاف افتاد و مساواتیان در 27 ماه مه سال 1918 در شهر تفلیس دولت خود را تشکیل دادند و به نام « جمهوری آذربایجان » اعلام استقلال کردند . دولت مذکور در ماه ژوئن همان سال مقر خود را به شهر گنجه انتقال داد .
در سپتامبر 1918 سپاهیان ترک به فرماندهی نوری پاشا ، شهر باکور ا به تصرف خود درآوردند و بلافاصله دولت مساواتیان که از پشتیبانی ترکان برخوردار بود ، به باکو انتقال یافت .
آنطور که در دایره المعارف کوچک شوروی که به سال 1954 در مسکو به چاپ رسیده است ، نوشته شده : « مساواتیان از ترکان پیروی می کردند و دولتی پان تورکیست بودند .»
گمان می رود گذاردن نام آذربایجان بر اران و شیروان در قفقاز ، بنا بر خواست و سیاست ترکان انجام گرفته است . چون ترکان که چند بار به آذربایجان حمله برده و با وجود کشتار فراوان ، با مقاوت شدید مردم آذربایجان مواجه شده بودند ، می دانستند که از راههای مستقیم قادر به متمایل ساختن مردم آن سرزمین نسبت به قیادت خود نخواهند شد ، روی این اصل ، روش غیر مستقیم ، را در پیش گرفتند و در صدد برآمدند نخست قفقاز و آذربایجان را زیر نام واحد« آذربایجان » متحد گردانند و پس آنگاه دو سرزمین نامبرده را ضمیمه خاک خود کنند .
دولت مساوات حدود دو سال زیر عنوان « دولت جمهوری آذربایجان » بر ارّان و شیروان حکومت کرد و این وضع تا 28 آوریل 1920 ادامه یافت . در این تاریخ واحدهای ارتش سرخ ، شهر باکو را به تصرف درآورده و دولت مساواتیان را ساقط و بسیاری از سران آن حزب و دولت مذکور را دستگیر و اعدام کردند .
از همان تاریخ در باکو و در پیرامون آن حکومت شوروی اعلام شد . ولی دولت جدید نیز نام آذربایجان را که پان تورکیستها بر سرزمین اران و شیروان نهاده بودند ، همچنان باقی نگاه داشت .
بدین ترتیب نام « آذربایجان » نخست از سوی مساواتیان بر بخشی از قفقاز گذاشته شد ، سپس از جانب اتحاد شوروی تأیید و تثبیت گردید .
در این مورد نظریه استاد بارتولد ـ که در اواخر عمر از ورود در مسایل سیاسی بشدت پرهیز داشت ـ شایان توجه و تأمل است که با اشاره ای استادانه حق مطلب را ادا کرده و راجع به این نامگذاری چنین نوشته ست :
« نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان ، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند . . . هر گاه لازم باشد نامی برگزید که سراسر جمهوری آذربایجان را شامل شود ، در آن صورت می توان نام اران را برگزید . »
برگرفته از کتاب ایران و قفقاز، دکتر پرویز ورجاوند رویهی 55 تا 76
رایانوشت: کی فریدون کیانی
< قبلی
بعدی >
دیدگاهها
+2 #1 Guest 1390-08-13 12:30
سلام.
اتروپاتن نام يك سردار ماد بود كه نام اتروپاتكان گرفت.اون زمان اون محدوده زير نظر آتروپات كه به معني نگهبان آتش است اداره ميشد....
نقل قول کردن
بازآوری فهرست دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا
نوشتن دیدگاه
نام (اجباری)
آدرس پست الکترونیکی
آدرس سایت
:D:lol::-);-)8):-|:-*:oops::sad::cry::o:-?:-x:eek::zzz:P:roll::sigh:
2000 حرف باقیمانده
مرا برای دیدگاههای بعدی به یاد بسپار
تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید
ارسال
JComments
در همین زمینه
نامه عباس میرزا به شیخعلی خان بیگلربیگی قبه و دربند(دکتر امین ریاحی)
گزارش تکمیلی همایش بین المللی قفقاز در بستر تاریخ
امانت یا تاراج!؟
ترانههایی از 60 شاعر اران و شروان
رباعیهایی از 24 شاعر نوشناختهی آذربایجانی
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش نخست
نظامی، پایه گذار مکتب شعری غرامی و عشقی
پیوندهای ریشهدار و دیرپای فرهنگ ارمنی با فرهنگ ایرانی
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش دوم
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش سوم
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش چهارم
شش کتیبهی فارسی در دربند داغستان
پیوندهای دیرینۀ ایـران و ارمنستان
بر فراز قلهی شاهداغ در سرزمین باستانی آران
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش پنجم
داغستان؛ مرزبان شمالی ایرانزمین
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - بخش ششم
قفقاز و سرایندگان شعر پارسی در قفقاز - هفتم
هفتصد و پنجاهمین سال مرگ نظامی
نقش گذرگاههای قفقاز در تامین امنیت ایران
فراروایت در خدمت هویت کاذب
پرده اول - ملتسازی در قفقاز
خورشید ایرانی و هلال عثمانی
جغرافیای تاریخی ارّان
نگاه به پیوندهای سیاسی ـ فرهنگی ایران و قفقاز در دورهٔ باستان، بدون «عینک روسی»
نفوذ ادبیات فارسی ایران در خانه های مردم گرجستان
قفقاز و دیرینه سیاسی و تاریخی آن و نقش عوامل پانترکسیم و مارکسیسم در تحریف تـاریخ
ایرستان؛ ایرانیزبانان قفقاز
همه عالم تن است و ایران، دل - گفتوگو با ایرانشناسِ ایراندوست آقای دکتر قابیل جمالاف
نامه سرگشاده پژوهشگر خلخالی به رئیس جمهوری: لزوم مراجعه به مراجع و محاکم بینالمللی جهت تغییر نام جعلی جمهوری آذربایجان
ریشههای ایرانی شبهجزیره (آبخستمان) کریمه - تات ها و بیگهای تات در کریمه
معاهدات ننگین گلستان و ترکمانچای باید در گورستان تاریخ دفن شوند
سفر به ایراندژ و گزارش شرکت در همایش بینالمللی میراث ایرانی در قفقاز
معاهدات ننگین گلستان و ترکمانچای باید در گورستان تاریخ دفن شوند
نگاهی گذرا به تاریخ قفقاز
پردهای از اتحاد ایرانیان و ارمنیان
فهرست
خانه
ایران پژوهی
جهان ایرانی
تیرههای ایرانی
ایران پژوهی
جستار
حکمت و فلسفه
زبان و ادب فارسی
نامآوران ایرانی
فردوسی و شاهنامه
تاریخ
تازهها
گردشگری
هنر
کتابشناخت
جشنها و گردهماییها
اتحادیه نوروز
شنیداری و دیداری
یادگارهای فرهنگی و طبیعی
بایگانی خبرنامه
جستجو...0
باشندگان در تارنما
ما 781 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم
سامانهٔ فروش کتابهای انتشارات هزارکرمان
آمار
کاربران
47
مطالب
16510
وب لینک ها
171
نمایش تعداد مطالب
22159922
ایرانبوم، همهی ايراندوستان را عضو تحريريهی خود ميداند. ايرانبوم در ويرايش نوشتارها آزاد است.
پربازدید ترین
آشنایی با ماهیهای خلیجفارس و دریای عمان
از ماست که بر ماست - ناصر خسرو
«منظومهی آرش کمانگیر» - سیاوش کسرایی
داستان شاهنامه 9 - شاهزاده و چوپان
داستانهای شاهنامه در یک نگاه
چکیده ای از زندگینامه مولانا
آرمانهای انقلاب مشروطه
جوجه را آخر پاییز میشمارند!
سفر به قشم، جزیرۀ شگفتیهای هفتگانۀ خلیج فارس
چگونگی راه یافتن زبان ترکی به آذربایجان
تن آدمی شریف است، به جان آدمیت - سعدی شیرین سخن
علت خشکیدن دریاچهی ارومیه
سرگذشت یک کفش
کوروش بزرگ از نگاه قرآن کریم
منشور کوروش بزرگ - عبدالمجید ارفعی
این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
خط فارسی بازماندهٔ خطهای کهن ایران
دربارهٔ ما
دوباره می سازمت وطن(سیمین بهبهانی)
جنگ ارومیه؛ نبرد شاه عباس صفوی با عثمانی
من یار مهربانم
کتـاب بهترین هدیه است. به عزیزان خود کتاب پیشکش کنیم.
موسسه خيريه حمايت از کودکان مبتلا به سرطان
میخواهم در طرح 1000 تومانی محک شرکت کنم
علی محمد خان محمدی، دانشنامه نگار ایرانی درگذشت
علی محمد خان محمدی، دانشنامه نگار ایرانی درگذشت
iranboom.ir
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
1 s
http://www.bennettandbloom.com/Azerbaijan-Aran-Caucasian-Albania-Enayatollah-Reza.htm
See chapter contents
Azerbaijan and Aran (Caucasian Albania)
Enayatollah Reza
Edited with an annotated translation by Ara Ghazarians
Buy this book now £20.00
Paperback ISBN 9781908755186
*To pay by CHEQUE, please take details of the title and author, then click here
“Today few are aware that this part of the Turkish-speaking Caucasus in the past had a name other than Azerbaijan. Naming this region of the Caucasus ‘Azerbaijan’ led to the view that Azerbaijan is a country divided into two: one part in the north and the other half south of the Araxes River. First in the Caucasus and then later too in Iran, writers and poets began to elegise, yearn, and lament the ‘division’ of the country into two – and soon expressions of ‘Northern Azerbaijan’ (i.e. the Turkic-speaking region of the Caucasus) and ‘Southern Azerbaijan’ (the real, historical Azerbaijan) began to appear. A number of Soviet historians and writers began using these false and misleading names in their books and articles to such an extent that our younger generation is now completely misinformed and unaware of the real facts and events.”
Iran’s late Qajar period saw the major loss of territories in the northeast to Russia during the 19th century, including the region to the north of the Arax River historically known as Aran (Caucasian Albania) and later as Shirvan. In the upheavals that led to the establishment of the Soviet Union in the early 20th century, revolutionaries in Shirvan set up the Azerbaijan Democratic Republic in 1918, which later became the Republic of Azerbaijan. This adoption has continued to be a provocative one for the historical bearer of the name, the province of Azerbaijan in Iran.
The prominent Iranian historian Enayatollah Reza (1920–2010) extensively researched the historical geography of Iran and the Caucasus. Here he provides a clear picture of the boundaries ancient and modern of the two territories of Azerbaijan to the south and Aran to the north of the Arax River. In the process he documents the advent of the Turks on the world stage and their migration into Azerbaijan, the Caucasus and Anatolia.
A chapter in the book discusses the cultural character of these lands at the time of the arrival of the Turks, followed by a response to the Pan-Turkist historians in Turkey and Azerbaijan who claim that the Turkish ethnic element was present in these territories before any others. Other topics in the book include a discussion of the arrival and incorporation of the Turkish language in the Iranian province of Azerbaijan and the Aryan roots of the people there upon whom Turkish was imposed.
– 176 pages / hardback / illustrated with 14 colour maps / 234mm x 156mm
Published by Bennett & Bloom, 2014
CONTENTS:
Preface
Note on the translation
Editor’s acknowledgements
Motives behind the writing of this study
Introduction to the first edition
Two clarifications to the new edition
1. The names of Azerbaijan and Aran (Caucasian Albania) in ancient times
2. Changes over history in the names for Caucasian Albania
3. Geographical boundaries of Caucasian Albania and Azerbaijan
4. Views of Pan-Turkists concerning the Turks
5. Ethnicity and language of the people of Caucasian Albania
6. Ethnicity and language of the people of Azerbaijan
7. Migration of the Turks and spread of the Turkish language in Azerbaijan
8. How Aran came to be named Azerbaijan
Maps
Enayatollah Reza (1920-2010)
About the translator/editor
Enayatollah Reza: A bibliography
Index
List of maps:
1. Qarachedaghi: ‘Map of Iran’, 1869.
1a. Detail from Map 1.
2. Köhler: ‘The Historical Scene a few Centuries after the Birth
of Christ’, 1719.
2a. Detail from Map 2.
3. Hewsen: ‘The Kingdom of Caucasian Albania or Caspian
Albania (Aluank)’.
4. K. Spruner: ‘Map of Asia during the Fifth Century’, 1848.
5. Ptolemy: ‘Colchis, Iberia, Albania and Greater Armenia’.
6. Ibn Hawqal: ‘Map of Armenia, Azerbaijan and Aran’, tenth century.
7. al-Istakhri: ‘Map of Armenia, Aran and Azerbaijan’, tenth century.
8. al-Muqaddasi: ‘Map of Armenia, Aran and Azerbaijan’, ca. 985 CE.
9. al-Idrisi: ‘Map of the South Caucasus’, 1154 CE.
10. Senex: ‘A New Map of the Caspian Sea and Countries Adjacent’, 1742.
10a. Detail from Map 10.
11. The Ottoman vilayets in Asia, from the map of Kurdistan, 1893.
back to top
Home | Authors | Services | Links | Contact Us | Blog
Copyright © 2003-2014 Bennett & Bloom. All rights reserved.
PO Box 2131, London W1A 5SU, United Kingdom / info@bennettandbloom.com
Bennett and Bloom - Azerbaijan and Aran (Caucasian Albania) Enayatollah Reza
Bennett and Bloom - Azerbaijan and Aran (Caucasian Albania) Enayatollah Reza
bennettandbloom.com
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
1 s
Ambasciatrice dellaRep.D'Armenis Vittoria Baghdassarian , intervistata , per la questione Khojaly , per le dichiarazioni espressi al Senato e al Radio Radicale; etc..... Armenia: Intervista a S.E. Victoria Bagdassarian, Ambasciatrice della Repubblica d’Armenia in Italia
Esteri Social Top News22 February 2017
(AGENPARL) – Roma, 22 feb 2017 – Armenia, Intervista a S.E. Victoria Bagdassarian, Ambasciatrice della Repubblica d’Armenia in Italia: la propaganda azera è una strategia mirata, se la tua bugia è grossa e la ripeti a oltranza, tutti ci crederanno
Domanda. Ambasciatrice Bagdassarian, 25 anni fa nella città di Khojaly si verificarono dei tragici eventi su cui ancora oggi ci sono diverse interpretazioni. Può raccontarci il punto di vista armeno?
S.E. Victoria Bagdassarian. Per consentire ai lettori di capire cosa accadde veramente a Khojaly, bisogna innanzitutto dare delle informazioni storiche sul Nagorno-Karabakh. Nel 1921, su iniziativa di Iosif Stalin, questa regione, storicamente armena e a maggioranza armena, veniva annessa come enclave all’allora repubblica socialista sovietica dell’Azerbaijan con tutte le conseguenze in termini di discriminazioni di Baku nei confronti degli armeni nel Nagorno-Karabakh.
E Khojaly, piccola città dell’ex enclave autonoma del Nagorno-Karabakh, è stata interamente popolata da armeni fino al 1935, quando vi arrivò la prima famiglia azera. Nel 1969 l’ultima famiglia armena lasciò Khojaly. Dal 1988 fino al 1990 le autorità dell’allora Repubblica socialista Sovietica dell’Azerbaijan popolarono massivamente Khojaly con i turchi mescheti dalla valle di Fergana dell’Uzbekistan.
Durante la guerra scatenata dall’Azerbaijan contro la pacifica popolazione armena del Nagorno-Karabakh, Khojaly divenne una roccaforte militare, da cui si bombardava Stepanakert – capitale del Nagorno-Karabakh – con i sistemi di lanciarazzi multipli da combattimento “Alazan”, “Kristal” e “Grad”, il cui uso è vietato contro i civili. Dal 1991, per un intero anno la popolazione armena di Stepanakert subì pesanti bombardamenti. In aggiunta a ciò, Khojaly era l’unico luogo provvisto di aeroporto, particolare importante per rompere il blocco del Nagorno-Karabakh imposto dall’Azerbaijan. La regione era stata isolata da ogni possibilità di rifornimento di cibo, acqua, elettricità e combustibili. La situazione era critica, la gente del Nagorno-Karabakh stava affrontando un disastro umanitario e un’operazione militare, per fermare gli attacchi dell’artiglieria azera, e mettere fine al blocco era vitale.
So bene che la propaganda azera usa in maniera distorta quegli eventi, come ha fatto qualche giorno fa l’ambasciatore dell’Azerbaijan in un’intervista alla vostra agenzia. D’altronde, se la tua bugia è grossa e la ripeti a oltranza, tutti ci crederanno. Tornando a Khojaly, voglio ribadire che l’operazione venne effettuata nel pieno rispetto del diritto internazionale umanitario. Due mesi prima del 26 febbraio del 1992, data di inizio dell’operazione militare, i comandanti dell’esercito di autodifesa del Nagorno-Karabakh avevano annunciato pubblicamente, attraverso vari canali, l’esistenza di un corridoio umanitario e l’inizio delle operazioni. Cosa questa confermata da molte organizzazioni internazionali nei loro rapporti, così come da molte altre fonti tra cui anche fonti azere. Più tardi alcuni residenti di Khojaly furono trovati a 12 chilometri di distanza da Khojaly, nella zona vicino alla città di Agdam che fino al 1993 era stata sotto l’effettivo controllo del Fronte nazionale azero. Durante l’operazione militare a Khojaly, le forze di autodifesa del Nagorno-Karabakh liberarono 13 ostaggi armeni, tra cui un bambino e sei donne, e presero come trofei due strutture per il lancio di razzi Grad MM-21, quattro strutture Alazan, un obice da 100 mm, e tre unità di attrezzature corazzate. Il servizio di soccorso della Repubblica del Nagorno-Karabakh recuperò 12 corpi di civili in Khojaly e nella sua periferia. C’erano anche circa 700 abitanti in città perché le autorità azere avevano impedito loro l’evacuazione.
Domanda. Lei ha parlato di fonti. Può farci qualche esempio di fonti e di prove?
S.E. Victoria Bagdassarian. Certamente. È un ulteriore atto di ipocrisia il modo in cui il governo azero abusa dei sentimenti umani con la sua propaganda e le sue bugie. Quando Ambasciatore dell’Azerbaijan parla di Khojaly e delle stragi della sua popolazione, non riesce a ricordare che gli abitanti di Khojaly sono state le vittime predestinate di una politica criminale interna tra le autorità azere e il Fronte Nazionale dell’Azerbaijan, un movimento ultra-nazionalista che all’epoca lottava per prendere il potere. I fatti di Khojaly rientravano nella strategia del Fronte Nazionale dell’Azerbaijan per rovesciare il presidente Ayaz Mutalibov e arrivare così al controllo del paese. Ciò fu confermato dallo stesso Presidente Mutalibov, un mese dopo le sue dimissioni, in un’intervista alla giornalista ceca Dana Mazalova, pubblicata dalla Nezavisimaya Gazeta.
E ci sono altre testimonianze di giornalisti ed ex funzionari. Come quella di Chingiz Mustafaev, un corrispondente che ha riportato una versione dissenziente dalla propaganda azera di regime e che in seguito è stato ucciso in circostanze misteriose. O la testimonianza di Tamerlan Karaev, l’allora presidente del Soviet Supremo della Repubblica azera, che ha dichiarato: “La tragedia fu opera delle autorità azere, in particolare di un alto funzionario” (Mukhalifat, quotidiano azero, 28 aprile 1992). In un’intervista al “Russian Mind” il 3 marzo 1992, l’allora sindaco di Khojaly Elman Mamedov, oggi membro del Parlamento azero, confermò l’esistenza del corridoio umanitario, dichiarando tra l’altro di averlo utilizzato in modo sicuro, assieme ad altri i civili, per fuggire dalla città. Fu lo stesso Heydar Aliev, ex leader e padre dell’attuale presidente azero, ad ammettere che «l’ex dirigenza dell’Azerbaijan è colpevole” per gli eventi Khojaly. Salvo poi, nel mese di aprile del 1992 secondo l’agenzia di stampa Bilik-Dunyasi Agency, esprimere un’idea di un cinismo allarmante: “Trarremo beneficio dallo spargimento di sangue. Non dobbiamo interferire col corso degli eventi “.
Molti sono ancora i fatti che potrebbero essere raccontati – e, per inciso, sto citando solo fonti azere – che vanno in direzione opposta all’attuale sprezzante propaganda azera a cui siamo stati abituati. Naturalmente è impossibile presentare in modo esaustivo tutto il materiale documentario all’interno di questa intervista. E, purtroppo, la propaganda ufficiale azera si adopera con ogni mezzo per incolpare degli eventi la parte armena e instillare così nuovo odio verso gli armeni nelle menti della sua generazione più giovane. Senza dimenticare che la diffusione di queste informazioni mendaci è stata un ulteriore tentativo per distogliere l’attenzione dalle atrocità che hanno perpetrate contro le popolazioni armeni nelle città azere di Baku, Sumgait, Kirovabad e altri luoghi ancora.
Domanda. Come vede la risoluzione del conflitto in Nagorno-Karabakh? Cosa può dirci a proposito?
S.E. Victoria Bagdassarian. Quando si parla del conflitto tra l’Azerbaijan e la Repubblica del Nagorno-Karabakh, in generale, e prima di considerare l’Azerbaijan come una vittima in quel conflitto, si deve ricordare che il Nagorno-Karabakh non ha mai fatto parte dell’Azerbaijan indipendente e che, nel momento della dissoluzione dell’Unione Sovietica, si sono formati due soggetti indipendenti e legalmente uguali. Alla richiesta, pacifica e legittima, per l’auto-determinazione, l’Azerbaijan avviò pogrom e uccisioni sistematiche della popolazione armena, come ho detto prima, nelle città “tolleranti” di Baku, Kirovabad e Sumgait e scatenò un’offensiva militare contro la popolazione pacifica del Nagorno-Karabakh. Ancora oggi gli armeni del Nagorno-Karabakh stanno lottando per la loro esistenza e per il diritto a vivere liberamente sulla terra dei loro padri. Nel moderno e progredito Azerbaijan uccidere un armeno è una gloria e si viene incoraggiati e promossi ai più alti gradi militari. È stato il caso dell’ufficiale azero Ramil Safarov che decapitò con un’ascia nel sonno il collega armeno Gurgen Margaryan durante i corsi della Nato a Budapest. Il presidente dell’Azerbaijan Ilham Aliyev non solo ha promosso quel criminale al rango di eroe nazionale ma gli anche corrisposto un altissimo premio in denaro.
Anche la guerra del 4 aprile 2016 è stata scatenata dall’Azerbaijan. L’offensiva azera è stata lanciata all’alba, con bombardamenti pesanti di insediamenti civili e villaggi, scuole e asili. Durante i bombardamenti uno studente è stato ucciso e un altro è stato ferito. A seguire c’è stato un attacco sovversivo e un intero plotone è penetrato nel villaggio di confine di Talish. Durante le diverse ore dell’occupazione del villaggio tre anziani, che non erano riusciti a fuggire, sono stati uccisi e i loro corpi mutilati. La fallita guerra lampo dell’Azerbaijan è stata caratterizzata da atrocità in stile ISIS, con decapitazioni e mutilazioni di cadaveri di soldati armeni. E anche questa volta coloro che hanno commesso siffatti crimini di guerra e crimini contro l’umanità sono stati promossi e premiati da Aliyev in persona. Come può quindi la popolazione del Nagorno-Karabakh fidarsi dell’Azerbaijan? È ormai chiaro che non è possibile un “ritorno al futuro”: è fuori da ogni logica presentare la causa del conflitto come una soluzione dello stesso.
Domanda. Secondo l’ambasciatore dell’Azerbaijan ci sono 4 risoluzioni ONU sul conflitto…
S.E. Victoria Bagdassarian. Vorrei ricordare all’ambasciatore Ahmadzada che le 4 risoluzioni ONU sul conflitto tra Azerbaijan e Nagorno-Karabakh sono state adottate in un determinato periodo di tempo e con lo scopo specifico di fermare la violenza. L’esigenza primaria e incondizionata di tutte e quattro le risoluzioni del Consiglio di Sicurezza delle Nazioni Unite sulla questione del Karabakh del 1993 era infatti la cessazione delle ostilità e delle attività militari. Ma, a causa dell’inadempienza dell’Azerbaijan al requisito principale (cessazione delle ostilità e delle attività militari), l’attuazione delle risoluzioni è stata resa impossibile. Inoltre è doveroso sottolineare che nessuna delle risoluzioni del Consiglio di Sicurezza dell’ONU si riferisce all’Armenia come parte del conflitto. L’Armenia è chiamata in causa solo “per continuare a esercitare la sua influenza ” sul Nagorno-Karabakh ed è quest’ultimo a essere riconosciuto come parte del conflitto, cosa che l’Azerbaijan continua pervicacemente a ignorare. L’Azerbaijan ha anche respinto un altro requisito delle risoluzioni del Consiglio di Sicurezza dell’ONU sul ripristino delle relazioni economiche, del sistema dei trasporti e dell’energia nella regione. Come se non bastasse, le risoluzioni del Consiglio di Sicurezza dell’ONU esortavano ad astenersi da qualsiasi azione che potesse ostacolare una soluzione pacifica del conflitto e di esercitare sforzi per risolvere il conflitto nel quadro del gruppo di Minsk. E che cosa ha fatto l’Azerbaijan? Assolutamente il contrario: dopo ogni risoluzione ha lanciato nuove attività militari su larga scala.
È perciò più che mai ridicolo che l’Azerbaijan continui a fare riferimento a quelle risoluzioni, quando è lo stesso governo di Baku a disattenderle.
Parlando alla risoluzione del conflitto, poi, l’ambasciatore azero minaccia di invocare l’articolo 51 della Carta delle Nazioni Unite, cioè minaccia il ricorso alla guerra, mentre, allo stesso tempo, parla di negoziati di pace nel quadro dei copresidenti del gruppo di Minsk dell’OSCE. Direi che questo è un chiaro esempio della posizione distruttiva e della tattica ricattatoria dell’Azerbaijan. I copresidenti del Gruppo di Minsk dell’OSCE in una recente dichiarazione del 16 febbraio scorso hanno ancora una volta ribadito che “… non c’è alternativa ad una soluzione pacifica del conflitto e che la guerra non è un’opzione, e ha invitato le parti alla moderazione sul terreno, come pure nelle loro comunicazioni pubbliche e a preparare le loro popolazioni alla pace e non alla guerra. I copresidenti hanno anche sollecitato le parti a rispettare rigorosamente gli accordi di cessate il fuoco del 1994/95 che costituiscono il fondamento della cessazione delle ostilità “.
Io nutro una profonda speranza che il buon senso prevalga un giorno in Azerbaijan, anche se al momento i segnali provenienti da quel paese sono allarmanti e spaventosi.
Sharing
Twitter0
Facebook0
Google +0
Linkedin0
Email this article
Authors
Ugo Giano
Tags
Armenia, S.E. Victoria BAGDASSARIAN
-
Foto
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
1 s
پروژه برای با قچه انا ر در شهعر کازامتسیم
http://www.zatik.com/va…/Il%20Giardino%20dei%20Melograni.pdf
Il progetto per un Giardino dei
Melograni per il Comune di Casamassima per il 20 anniversario del poeta Hand Nazarian in 4 lingue , con le poesie e la storia della Melagrana
- il progetto ė stato elaborato a Teheran con altri compagni professionisti , Arch. Alireza Farsaie arch.a Mehrnaz e amico ing..curdo Khashayar Azizi,
Progetto sono in 47 pagine con tutti i dettagli informazione e Tecnica del scrivente e 4 Collaboratori arch, Olttre la stimatissima Anna Santoliquido ha tradotto le poesie di Varand in italiano , Enrica Baldi, Rupen Timurian , Rita Pabis come Asso. Armeni, Graziella Falconi .president. dell' Ass.ne Zatik, Seta Martayan, Francesco Laricchia, Loretta Caponi come Forum; Lidia e redazione Alik , poeta Varand Soukias Koorkchian , tanti altri di una lunga lista dei nomi; altri amici Italiani, Iraniani e Armeni . oltre che il Comune di Casamassima per la sua disponibilità e le gentilissime circostanze e l'Indimenticabile convegno con ilo Console Onorario Pietro Cuciukian , presente al Convegno ... oltre che l'Unione degli armeni di Italia I'UAI ;
,
SEGUE CON Una bellissima PAESI DI conversazione tra i grandi poeti Armeni; Intitolata >>>A Hrand da Varand
con stima
(Nel 50° anniversario della scomparsa)
Caricata sulle spalle la croce di poeta armeno
hai sognato i sogni “crocifissi”,
tanta tristezza e poche scintille nell’anima
sei stato un poeta dedito al popolo.
Da giovane
ti ha rovinato l’amore di Manik
sebbene ti abbiano soprannominato il Mallarmé armeno,
non ti hanno risparmiato le fruste e le spade
dei tuoi amati amici scrittori,
con i quali un giorno avevi creato il cielo
con le nuove comete della poesia
che la “mezzaluna” ha tinto di rosso.
Poi hai cercato altri orizzonti,
là dove l’uomo non sbrana l’altro uomo,
spesso hai trovato accoglienza materna
conquistando anime e amore…
Sebbene ti tormentassero il ricordo di Diran
e la nebbiosità di Maddalena
ti sei stabilito in Italia
dove “il poeta vive una vita degna di un uomo”.
Ti ha affascinato il luogo incantevole
e ancora di più il popolo antico,
che consapevole del valore dei tuoi sogni
ti ha accompagnato sin sulla cima del monte Parnaso.
… Eppure, siccome sei stato sempre crocifisso
e sempre illuso dal luccichio del sogno,
precipitare nel buio si è rivelato il tuo destino
e ti è toccata l’oscurità infida dell’oblio.
… Eppure, per quanto sia turgida la pelle,
i grani della melagrana, una volta maturi,
la spaccano e diventano vino
o un monile dallo sfolgorio accecante.
Sei tornato ringiovanito
la tua poesia ha il profumo del prato fiorito
e nonostante i versi siano bagnati di sangue,
tu, ormai… sei il sole, Hrand
-------------------------------------------------------
>>>>>>seguite a leggere cliccando il link sopraindicata il progetto e altre notizie in diverse lingue .Grazie per la condivisione di una impoortantissima storia del poeta Armeno Hrand Nazariants e Poeta Varand e il racconto sul melagrana ;;;<<<<<
Foto
Foto
26/02/17
2 foto - Visualizza album
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
1 g
Armik - Tango Flamenco - YouTube
Video relativi a armik Tango
https://it.wikipedia.org/wiki/Armik
ارمیک داشچی یک ارمنی ازرانی تیار است و کومپدرینور موسیقی جار است
Armik
Da Wikipedia, l'enciclopedia libera.
Questa voce sugli argomenti chitarristi e jazz è solo un abbozzo.
Contribuisci a migliorarla secondo le convenzioni di Wikipedia. Segui i suggerimenti del progetto di riferimento.
Armik, nome d'arte di Armik Dashchi (...), è un chitarrista classico, interprete di Jazz e Flamenco iraniano di origini armene.
All'età di sette anni ha cominciato a coltivare la passione per la chitarra nascondendo in cantina lo strumento per non farsi notare dalla famiglia. Quando fu scoperto da sua madre, dato il suo innato talento, la famiglia stessa cominciò a pagare per fargli prendere lezioni di chitarra.
All'età di dodici anni è divenuto musicista professionista muovendosi nell'ambito del Jazz recandosi frequentemente in Spagna ed alternando la musica agli studi per poi dedicarsi al Flamenco, forma musicale da lui ritenuta personalmente più comunicativa.
Nel 1981 si trasferì a Los Angeles, dove risiede attualmente, e dove cominciò a suonare con altri musicisti sia dal vivo che in studio. Nel 1994 realizzò il suo primo album solista Rain Dancer che ottenne un buon successo così come il successivo Gipsy Flame, da molti considerato il suo miglior lavoro.
Dal 2004 al 2008 è stato considerato nella top ten degli artisti New Age del Billboard Magazine[1], e sempre nel 2008 nella top ten delle vendite degli album New Age.
Discografia[modifica | modifica wikitesto]
• Rain Dancer (1994)
• Gypsy Flame (1995)
• Rubia (1996)
• Malaga (1997)
• Isla Del Sol (1999)
• Romantic Dreams (2000)
• Rosas Del Amor (2001)
• Guitar Romance (2001)
• Lost in Paradise (2002)
• The Best Of Armik (2003)
• Amor de Guitarra (2003)
• Piano Nights (2004)
• Romantic Dreams (2004)
• Treasures (2004)
• Mar de Suenos (2005)
• Cafe Romantico (2005)
• Desires: The Romantic Collection (2006)
• Mi Pasion (2006)
• Christmas Wishes (2006)
• Guitarrista (2007)
• A Day in Brazil (2007)
• Barcelona (2008)
• Fuego Gitana - The Nuevo Flamenco Collection (2008)
• Serenata (2009)
• Besos (2010)
▶ 5:12
https://www.youtube.com/watch?v=l_2QAki-GRk
18 dic 2013 - Caricato da MrTheNaw
Tango flamenco - before you watch it, be aware that also you can give yourself up to this geyser of sensuality ...
Foto
Armik - Tango Flamenco
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
2 sett.
‹
FotoFotoFotoFoto
›
15/02/17
4 foto - Visualizza album
nessun +1
un commento
1
nessuna condivisione
vahe vartanian: CHIESA DI TABRIZ
Raccolte in primo piano
landscapes and nature
Gianluigi Gg
SEGUI
Animali
Incredibilia.it
SEGUI
Tecnologie Emergenti ( NBIC)
simone fin
SEGUI
Movie posters by Joan Locubiche
John Locubiche
SEGUI
Classic Pickups
Joseph Abbatello
SEGUI
Arte - Rita Monna
Rita Monna
SEGUI
Mondo Smartwatch
Stefano Ratto
SEGUI
Segreti, curiosità e bellezze di Roma
Gianluca Pica
SEGUI
Fiori e..
Evita Cagnana
SEGUI
Alimentazione
Antonio Melfi
SEGUI
Sardegna.
ANDREA Ena
SEGUI
art figurines
Dori Mi
SEGUI
B&W - Floral & Foliage
Egidio Napolitano
SEGUI
Bell' Italia.
Francesco Quarantelli
SEGUI
Arte
Incredibilia.it
SEGUI
Flowers and Nature
Alberto Cane
SEGUI
Arte, Pittura - Art, Painting.
Francesco Quarantelli
SEGUI
People of Paris
Sara Schiavi
SEGUI
Doodles
Google Italia
SEGUI
Lago di Garda - Italy - Images from Lake Garda
G. Antonella
SEGUI
VISUALIZZA TUTTO
vahe vartanian
Pubblico
2 sett.
http://www.zatik.com/newsvisita.asp?id=3446
al primo momento che la notizia d'un prossimo festeg-
giamento per l'Indipendenza armena cominciù a divul-
garsi in Asolo, un insolito interesse si manifestò nella
cittadinanza e nei circoli dei villeggianti, il quale vieppiù crescendo
doveva poi scoppiare in una generale ovazione il giorno che per
la prima volta gli Asolani salutarono il tricolore armeno.
Ma prima ancora che questo venisse inalberato dal posto
d' onore del pogginolo del Municipio, ognuno si domandava quali
potessero essere i colori della nuova bandiera destinata ormai a
sventolare insieme alle altre, come segno della Indipendenza
d'una nazione, costituita in Stato libero.
Erano forse quei d'un minuscolo tricolore in carta esposto
d;i qualche giorno nella vetrina d' una merceria ?
Precisamente si trattava di quello armeno.
Varie erano le interpretazioni sul significato simbolico di
quel forte contrasto: d'un azzurro bleu posto fra il rosso e
l'arancio. Alcuni opinavano die con quelle due gradazioni di
tinte calde si volesse alludere al caro prezzo di sangue che la
libertà costò all'Armenia. Agli altri invece, l'arancio accennava
all'arco baleno, simbolo di pace che primo apparve sull'Ararat,
il rosso ali' olocausto consunto e l'azzurro alla dimora celeste
dei martiri.
In sostanza nessuno aveva indovinato.
La gravita del momento non permetteva ai prodi, che per
primi alzarono quel vessillo, simili considerazioni simboliche. Esso
appariva tra le macerie insanguinate, come labaro di risurrezione,
quando tutto s' inabissava nel "caos della disgregazione mosco-
vita, proprio al momento del grido generale : si salvi chi potrà !
Da lembi di panni esso fu cucito da un popolo spinto
all'ultimo riparo della sua terra, alle falde dell'Ararat, in lotta
disperata per strappare la sua indipendenza dal feroce e perfido
Turco. Infatti questi, mentre mandava i suoi delegati a Batoum
per parlamentare con quei della Repubblica armena, d' altra parte
dava ordine al suo esercito di marciare rapidamente sulla capitale
armena e soffocare nel sangue la neonata libertà ; per indi
rispondere cinicamente ai plenipotenziari armeni : A che vale
discorrere d'una cosa che non esiste ?
Ma la fiera resistenza d' Erivan, organizzata dal valoroso
duce Aram, ormai immortale, sventò il diabolico piano del per-
fido nemico.
Vecchi, fanciulli, donne, tutti corrono sulla breccia. Erivan
decide piuttosto soccombere, che lasciarsi sopraffare.
Per dieci giorni intieri un accanito combattimento s'impegna
attorno alla capitale armena, tra un grosso esercito regolare e
ben munito e quello armeno, senza speranza d'aiuto e sprovvisto
di tutto. L'istinto della preservazione mossa dall'eroismo nel
sacrificio infrange, travolge, disperde il nemico in rotta, costrin-
gendo i plenipotenziari turchi ad inchinarsi innanzi al valore
armeno e riconoscere l'Indipendenza armena.
In queste tragiche circostanze la pace tra la Turchia e la
Repubblica d' Erivan fu firmata e la sua Indipendenza riconosciuta.
Da quel giorno in poi il tricolore rosso-bleu-arancio, sven-
tola sul territorio della Repubblica d' Erivan, avente il suo
regolare Governo, il suo parlamento, i suoi rappresentanti presso
i governi Alleati.
^ ^
Primo ad apparire negli albi municipali e nei principali
punti della città fu l'invito della Colonia armena alla cittadinanza
asolana ad assistere alla conferenza del Prof. Leone Gurekian,
che avrebbe avuto luogo la domenica del 29 Agosto nel Salone
nel Municipio.
Seguì quasi contemporaneamente quello dello Sportivo Club
asolano rivolto ai soci ed ai villeggianti.
\J
Indi uscì il manifesto del Sindaco, Comm. Achille Serena.
Il triplo manifesto fu letto con evidente contentezza dal pub-
blico, laddove esso, anni addietro, con ansiosa trepidazione seguiva
le vicende del fronte, retrocesso, accidentalmente, a pochi chilo-
metri da Asolo.
Qual mutamento da quel tempo in poi ! Disimpegnata
dall' intreccio dei fili telefonici, che parevano soffocarla, Asolo,
con sollievo, ora respira l'aria salubre dei suoi ridenti colli. Non
più oscuramenti, restrizioni, file interminate di autocarri, frastuono
di bombardamenti ; non più le schiere di cavalli dei Dragoni
sotto il porticato del Duomo, il fumo rampante delle cucine
roulantes, Ropoies, dei Poilus, poste sotto le loggie delle facciate
dipinte per distruggere quel tantino che il tempo ha risparmiato
alla florida epoca della Regina Cornare.
Tutto ormai ha ripreso il suo normale e disciplinato aspetto.
Impavida innanzi al nemico, dopo lungo soffrire, in mezzo
alle odierne contorsioni sociali che paralizzano ovunque la vita
economica, Asolo, veterano dei secoli, come un centro dove nulla
si ripercuote, aspetta placidamente l'alba della Domenica, in cui
si desterà tutta imbandierata in festa.
Per una giornata intiera essa si sentirà felice, potrà godere
il solazzo benefico del riposo, cingersi di letizia, festeggiare con
esultanza, come se fosse sua, la data memorabile della Indipen-
denza armena, al grido :
Viva le Nazioni sorelle.
L' aurora si accenna tinta di rosee speranze per la giornata.
Eppure il tramonto della vigilia non pronosticava un vellutato
azzurro per l'indomani. Dense nubi avevano condotto il sole al
di là degli altipiani, e l'orizzonte pure verso l'estesa pianura
un istante infiammato, s'era troppo in fretta smorto in un velo
grigio. Come presagio favorevole, il monte Grappa solo si man-
teneva nettamente frastagliato sullo sfondo lucente delle Dolomiti.
Pare che il sacro monte d'Italia abbia acquistato una
maggiore altezza, come se sollevandosi sulle sue basi volesse
simboleggiare, in questa festosa circostanza per 1' Armenia, 1' Ararat
di eterne cime nevose.
Più argenteo pure luccica, in lontananza, il Piave.
Ormai raggiunta la pianura l'indomito fiume con trastullo
descrive i suoi meandri. Dopo la faticosa discesa delle Alpi pur
esso vuoi godere quel poco d'esistenza che gli rimane, prima di
raggiungere il gran mare.
Qual sorprendente similitudine, col corso dell' esistenza dei
popoli ! Alcuni provenienti da lontani lidi, altri scaturiti e scom-
parsi immantinente.
Qualcheduno conservando fino alla foce il nome intatto, altri
assorbiti da un più potente. Ora esistenza attiva e placida nella
floridezza della pianura percorsa, ora passivi, sbattuti di rupe in
rupe : tali avvengono le vicende accidentate della storia dei
popoli, o segnalata da fasti oppure da continue sciagure. Talora,
infine, vengono precipitati in cascate, frantumati in schiuma, per
nprendere più in basso, a gran pena riunendo le sparse parti, il
loro corso, però senza attività, per scomparire nelle maremme
dell' indolenza.
Ma tutti, sia d'un modo sia d' un altro, diretti verso 1' Oceano :
tali i popoli attratti verso l'ineluttabile loro fine, non lasciando
nella storia generale che la memoria del loro passaggio.
Intanto dietro il gruppo dell' Endimione le rosee tinte inat-
tutine si riscaldano. Lentamente si mettono in moto le nuvole
addormentate in cerca d'un valico tra i monti, o leggiere si
alzano per salutare l'astro del giorno. A poco a poco la natura
riprende il suo manto variopinto, le colline le loro graziose ondu-
lazioni, e le vallate le loro ombrose frescure.
In forma d'una aureola di gloria la potente irradiazione
solare si sviluppa dietro la collina della Rocca. Si stacca contro
luce la gigantesca mole posta come un diadema in cima della
sua base piramidale. Abbagliante s'infiamma lo sfondo indorato
sul quale si profilano, fortemente adombrate, le fortificazioni
diroccate della città, il castello, la torre e la torricella.
Spunta finalmente il sole da una merlatura, come un globo
in fusione. Fasci luminosi percorrono giù per le rive, a sbalzi,
per raggiungere la pianura inondata di luce. Raggi rasenti
infiammano i tricolori affratellati che sventolano, dando il se-
gnale dell' inizio della consacrazione del vessillo dell' Indipendenza
armena.
7
II desiderio di assistere alla festa conduce numerosa folla
dalle valli e dai colli delle pertinenze ad unirsi alla cittadinanza.
Il convegno generale è nella piazza del Pavejon, dove giun-
gono pure i fedeli, dopo aver ascoltato la nobile esortazione del
loro Pastore.
Molti portano già ali' occhiello o sul cappello appuntata la
coccarda armena. Gli altri la riceveranno all'ingresso del Muni-
cipio dove un gentil intreccio della gioventù italo-armena forma
il cordone d'onore.
Giungono, successivamente ossequiati, gli invitati, le rappre-
sentanze, i R.R. P.P. Armeni, Mons. Prevosto, l'onorevole deputato
come rappresentante pure della Camera italiana, ed infine il
Sig. Sindaco, salutato dalla fanfara degli alunni armeni che alterna
colla banda cittadina gli inni delle due patrie e le marcie gloriose.
L'austera aula Municipale rompe la rigidità dell' etichetta
per rivestire un aspetto più lieto e più gradito. Ma ormai gremita,
essa respinge la folla che si ferma sullo scalone, nell' atrio, dolente
di non poter vedere coi propri occhi, ma ancora felice di condi-
videre, in segno della sua solidarietà, e di udire pur indistintamente
la voce infuocata che uscirà dal petto di un patriotta per evocare
il passato a rivendicazione del presente; per illustrare a grandi
pennellate le pagine gloriose e le sventure della sua storia
patria; per rilevare la sua cultura e la importanza della sua
azione civilizzatrice, dai primordi fino ai recenti eventi; ed
infine dire del lungo martirio che valse alla nazione armena il
nome di protomartire della civiltà.
Si apre la riunione in un religioso silenzio fra l'attenzione
raccolta del pubblico verso l'emiciclo, dove hanno preso posto i
tré oratori della giornata, al centro il Sig. Sindaco Comm. Achille
Serena, fra 1' On. Luigi Corazzin e il Prof. Leone Gurekian. Ai
lati, Mons. Prevosto A. Brugnoli, i R.R. P.P. Armeni e le Autorità.
Prende la parola per primo il Sindaco.
Onorevoli Signori,
II Professor Leone Gurekian che da molti anni è nostro
cittadino di elezione e che ha sempre condiviso nel suo animo
eletto l'amore intenso per la sua Patria lontana con l'attacca-
mento affettuoso per la nostra Asolo, celebrerà ora innanzi a Voi,
con la parola dotta dello studioso e dello storico, le glorie
fulgide del popolo Armeno, e vi narrerà attraverso a quali tra-
versie ed a quali dolori e mercé quale costanza indomabile di
fede Esso sia oggi giunto a godere il principio della propria
redenzione.
Gli Armeni, che o profughi forzati dall' Asia lontana, o sde-
gnosi di vivere sotto un giogo obbrobrioso ed anelanti ad un
regime di libertà e di indipendenza hanno sempre trovato tra i
nostri colli ridenti la quiete ritemprante dei loro cuori, e costi-
tuiscono tra noi una Colonia gradita, festeggiano oggi la loro
rinascita, e noi condividiamo con fraterno entusiasmo la loro
gioia ed ammiriamo commossi le virtù di un popolo, tra i più
antichi del mondo, grande nelle industrie, nelle scienze e nelle
arti e sovra tutti esempio magnifico di resistenza alle repressioni
più raffinatamente crudeli del suo spirito di nazionalità.
Già dalla storia dei passati secoli noi conosciamo quanti
cordiali rapporti corressero tra la nostra Regina dell' Adriatico ed
il popolo armeno che, industre e laborioso, dominava i mercati
d'Oriente, e Caterina Cornare degli Asolani domina, Riissima
quale consorte ed erede dei Lusignano recinse la Corona armena ;
a Venezia nell'imperversare delle furiose persecuzioni ottomane
e Méchitar ed altri grandi trovarono conforto ed asilo, e per
essi ebbe origine quella comunione di affetti che rese la terra
venera una seconda patria per molti Armeni.
Ben è doverosa e legittima quindi la nostra partecipazione
ali' odierna commemorazione, essa rispecchia il sentimento spon-
taneo e sincero dell' animo nostro e noi inneggiamo alla grandezza
della Nazione armena, al suo sicuro avvenire di gloria e pro-
sperità, all'adempimento completo dei voti degli Armeni per una
Patria Indipendente e Sovrana nei propri territori, rispettosa
degli altrui diritti, ma altrettanto ferma nell' esigere il ricono-
scimento integrale delle proprie nazionali rivendicazioni.
L'Italia e 1' Armenia già sorelle nel soffrire, redente e com-
piute devono vieppiù affratellarsi nei commerci, negli interessi e
nelle prosperità che ai popoli forti, civili e liberi sono indubbia-
mente riservate.
Viva 1' Armenia.
Il pubblico partecipa con una calorosa manifestazione alle
nobili parole del Sindaco. Quindi finiti gli applausi 1' Onorevole
Deputato del Collegio della provincia di Treviso, On. Corazzili,
comincia :
Signore, Signori,
Ci sono dei popoli che sembrano spinti da un avverso
destino, lontani dai luoghi consacrati dalla tradizione, dalla storia,
dai ricordi, che avevano formata la loro Patria.
Una dolorosa rassegnazione, una gioia del soffrire impedisce
al vinto di resistere al vincitore ; il debole, non per colpa o per
inferiorità di razza, ma il più delle volte, per sommessione a un
fato ritenuto ineluttabile, accetta il supplizio o l'esilio.
E allora vediamo questi popoli, doloranti pel ricordo della
patria perduta, aggirarsi smarriti intorno a noi, malcontenti di
se stessi e di quanto li avvicina con un doloroso senso di sgo-
mento nell' animo che si riflette nello sguardo stanco e continuo
bisogno di movimento che non da tregua o riposo.
Avviene ai popoli oppressi quello che avviene nel regno
degli spiriti : anime perdute che vanno pel mondo a narrare la
triste tragedia della lor vita errante; cuori non allietati da ricordo
del focolare paterno, forgiati nel disinganno, temprati nelle av-
versità, cuori selvaggi che rattristano perché senza luce e senza
speranza.
E noi Italiani ben conosciamo questa condizione psicologica,
l'abbiamo vissuta con le lotte dei nomi nostri, quando l'Italia
era creduta la terra dei morti e lo staffile straniero martorizzava
le carni ribelli e la volontà nemica costringeva il pensiero nelle
strettoie della censura, sotto la minaccia vigile delle spie implacabili.
La conoscemmo ieri quando il Veneto venne invaso e le
nostre terre furono dominio del nemico e per un anno trepidammo
al pensiero dei fratelli caduti sotto un servaggio, peggiore della
schiavitù, più penoso della morte.
E perciò il vostro grido d'indipendenza, o figli d'Armenia,
è compreso da noi che ci sentiamo vostri fratelli nel desiderio
ardente di libertà che irrompe dalle anime nostre.
La terra, la Patria vostra, guardata dal Caucaso, dominata
dall'Ararat, morente negli specchi dei laghi di Urmia e di Wan
e del Mar Caspio e confinante infine con l'Asia Minore, special-
mente la Cilicia, aspetta da secoli quella libertà della quale
nessun eccidio e nessuna strage potrà impedire il trionfo. Voi
avete soffocato per secoli il singhiozzo, lanciando ai popoli il
vostro grido di pietà : ma i popoli non l'avevano raccolto quel grido.
Perché la diplomazia della barbarie non era morta col sangue
della rivoluzione di Francia, perché più che il trionfo della libertà,
hanno potuto i compromessi dei principi, gli egoismi dei commerci,
le invidie delle nazioni.
Perché ogni impeto di popolo che traeva alimento dall'e-
roismo dei pochi, era subito trattenuto ed arrestato dalle potenze
preoccupate solo di mantenere l'equilibrio dell' Europa e del mondo.
Equilibrio instabile, retto dall' egoismo più raffinato, che
impediva di vedere le lagrime dei popoli che gemevano sotto la
sferza straniera.
Ma lentamente, andava maturandosi una coscienza nuova,
senza che i governi ne sospettassero 1' esistenza.
Le classiche ragioni della diplomazia bugiarda andarono ca-
dendo e l'Italia fu libera dapprima e Grecia poi.
L' Armenia potè sperare col trattato di Berlino che si apris-
sero giorni migliori : ma il 95 ed il 96 segnarono un solco
sanguinoso nella storia con gli eccidi di Sassun, con quelli di
Semai, con le orribili atrocità delle orde Curde condotte da
Talib Effendi.
E fu un susseguirsi di proteste sui protocolli degli esteri,
proteste inutili, perché solo la libertà avrebbe dato all'Armenia
la pace.
Oggi essa brilla sull'orizzonte.
La guerra feroce che ha sconvolto il mondo, ha fatto com-
prendere quali siano le basi sulle quali deve reggersi la libertà
dei popoli, nella osservanza reciproca della libertà di ciascuno.
E le nuove tavole che regoleranno il mondo non sono state
segnate dal Mosè venuto d'America, ne elaborate attraverso gli
inganni e i piccoli intrighi del congresso di Parigi, ma furono
invece formate attraverso le lagrime e i dolori del mondo, lagrime
e dolori che hanno fatto comprendere ai popoli il fraterno senti-
mento che li deve animare, senza del quale non v'è che forza
brutale e odio dissolvitore.
Dalla guerra sono sorti gli stati nuovi di Polonia, di Ucraina,
degli Slavi, stati in formazione che lottano ancora per conquistare
il diritto ali' esistenza ancora negata dal forte che non vuoi per-
dere la preda.
Ma tu hai vinto, Polonia, terra della fede, muraglia tremenda
al dilagare del male nato sulle sozzure della corte dei Czar, e
tu pure vincerai, Armenia, vincerai per le vittorie della tua
sorella quasi latina.
L'armistizio sembra concluso. La pace verrà.
I protocolli della diplomazia saranno cancellati là dove me-
nomavano la tua indipendenza piena e sicura.
E fatale che sia così : che 1' opera degli uomini venga
modificata da quella della Provvidenza che guida il mondo verso
giorni migliori.
E l'Italia deve per prima riconoscere il patto voluto da
Dio, perché voi tutti possiate ritornare nella vostra Patria, o
Armeni, che abbiamo veduto passare in mezzo a noi, che siete
vissuti con noi, umili e sapienti, nella vostra isola della laguna,
nido di quiete e di austerità, fatto per preparare gli spiriti alla
lotta e il cuore alla bontà.
Un altro fragoroso battimani saluta le indovinate parole
dell' On. Deputato che nella evocazione del martirio e della
vittoria armena seppe attingere gli argomenti più eloquenti.
Un impercettibile movimento del pubblico denota l'atten-
zione intensa rivolta verso il conferenziere della giornata, al
quale la simpatia venuta dalla lunga conoscenza si unisce alla
stima pel patriotta, ben noto per la sua opera indefessa nella
causa armena.
L' ufficiale riconoscimento della Indipendenza armena in
Stato libero, sanzionato col recente trattato di pace che gli Alleati
imposero alla vinta Turchia, mi offre l'ambita occasione di rivol-
gere la mia parola, in questa aula di solenni commemorazioni,
alla eletta cittadinanza asolana : alla quale ormai sento d'appar-
tenere, per diritto di anzianità e per l'intima convivenza nei
giorni di dolorose vicende come in quei di esultanza e di gioia
per la vittoria finale.
Sono orgoglioso di avere assistito, quasi testimonio oculare,
a quella fiera resistenza dei vostri fratelli contro la quale s'è
infranta la baldanzosa ira dei nemici. Tra questi si trovarono
pure i nostri secolari oppressori, i Turchi, che la stolta vanità
della egemonia mondiale, dalle lontane regioni dell' Oriente, aveva
condotti sul sacro suolo della civiltà latina.
Accorsi in cerca di bottino, i barbari predoni incontrarono
sul territorio asolano la loro tomba. Grappa, monte oramai leo-
gendario, li fulminò dall'alto; e Piave, furente, trasportò i loro
cadaveri mutilati. Così la giustizia trasse vendetta dei vostri e
dei nostri martiri.
Cosicché, in quelle tragiche ore, il territorio asolano, tale
come esso venne deliminato dal decano degli storici asolani, 1' onesto
e coscienzioso Gaspare Furlani, divenne, colla sua barriera di
monti e col fiume che lo definisce dall'Oriente, il campo della
battaglia e dell' onore : là dove si vince o si muore.
Come l'Italia, nella pienezza del suo vigore giovanile, non
poteva soccombere, cosi riportò brillantemente la palma della vit
toria, ottenendo in premio le sue giuste e legittime rivendicazioni.
E un fatto - se non è il mio affetto per Asolo che mi
Signore, Signori,
detta - fatto assai notevole dal punto di vista storico, che ad
un dato momento, questi ridenti colli asolani, trasformatisi in
trincee naturali, costituirono il fulcro di resistenza dell' esteso
fronte unico degli Alleati: del quale quello italiano formava il
centro, avente per ala sinistra il fronte franco-belga, e per la
destra quello di Salonicco e della Palestina.
Ivi, sotto il comando del generale Allemby, dieci mila Armeni
anelanti pure di liberare la loro patria, avevano raggiunto la Ci-
licia armena: allorquando il precipitoso armistizio li fermò alle
porte del loro suolo nativo.
Armena dico, e non altrimenti. Poiché nessun trattato,
nessun patto avrà il potere di togliere al patrimonio nazionale
quel lembo dì terra, legittimo possesso nostro, non solo per il
dominio non interrotto di tré secoli dell' ultima dinastia armena,
quanto più ancora per aver servito, da tempi immemorabili, come
un centro di cultura armena e come campo dell' attività com-
merciale del popolo armeno : fattosi, in tal modo, 1' anello di
congiunzione naturale nello scambio dei prodotti fra 1' Europa
e 1' Oriente.
Non vorrei però che il nostro forte risentimento contro il
prevalente principio ammesso, il quale per mantenere l'integrità
.della Turchia ci nega l'unica diretta via di comunicazione col
gran transito mondiale, mi facesse anticipare la dimostrazione
dei secolari diritti dell'Armenia sulla Cilicia, quanto la Francia,
per esempio, non sarebbe in grado di addurla per annettersi
1' Alsazia Lorena ; come lo stesso Bullet, celebre filologo storico
francese, asserisce allorquando conclude che la momentanea domi-
nazione non può alterare il carattere etnico di un paese.
Non voglio intendere parlare, dice Bullet parlando dell' Al-
sazia, di quel numero di Francesi che ivi si stabilirono dopo la
conquista. Ciononostante gli Alsaziani conservano a Strasburgo
stessa, la loro lingua naturale. Molti imparano il francese, ma
fra di loro non parlano che il tedesco.
E tanto basti per l'Alsazia; in quanto alla Cilicia, persino
la storia d' Asolo, colla sua beli' epoca della regina di Cipro, che
oltre di Gerusalemme si chiamava pure dell'Armenia, ci porge
la valida testimonianza per provare che la Cilicia fa parte integrale
del patrimonio armeno.
Ma prima di procedere a rilevare l'antichità del nome armeno,
parlare delle sue memorie della sua storia, ed infine sul significato,
l'importanza, di questo novello risorgimento, e quali possono
•essere i pericoli dell' incertezza politica dell' indomani ; desidero
spargere di fiori i campi, ove riposano gli eroi dell'ottenuta vittoria.
Fu immenso, ahimè^ l'olocausto ; e nessun popolo ricusò il
•suo volontario contributo.
*) Iscrizione incisa sulla fonte del torrente, detta acqua della Regina, in Asolo.
Il pericolo dell' esistenza nazionale obbligò a tutti infiniti
sacrifizi.
In qual proporzione il territorio asolano vi concorse, basti
osservare la lapide commemorativa che decora la testata dello
scalone d'onore di questo Municipio.
Noi, Armeni, accolti dovunque sempre con larga e generosa
ospitalità, ma più particolarmente in questo delizioso lembo di
terra italiana, con religiosa ammirazione, porgiamo omaggio alla
memoria di quei prodi.
Non nel marmo dai caratteri d'oro, ma come appariscono'
scintillanti nella volta del cielo, in gemme lucenti saranno incise
nella memoria dei posteri i nomi di tutti gli eroi martiri, che
insieme alla loro propria causa, strenuamente difesero quella
pure umanitaria, delle vittime innocenti della feroce barbarie :
causa sacrosanta che agli altri invece, nel brio della loro eloquenza,
quando giudicarono sfiorarla, servì spesse volte da tema saliente
per stimolare i combattenti volonterosi, pronti ad affrontare, im-
pavidi, la morte ! per la vittoria del Diritto e della Giustizia.
Con questa convinzione gli eroi versarono il loro sangue
generoso : per l'altare della patria e per la libertà dei popoli
oppressi.
E per citare 1' opuscolo mio intitolato « L' Armenia nell' anima
Italiana»; è quel puro e sublime olocausto che fecondando la
terra, farà sorgere la forza nella nobiltà, disposta ad ogni volon-
tario sacrificio, per il trionfo finale della futura religione della
Giustizia.
Intanto l'immolazione di oltre un milione di innocenti ed il
valore di 150.000 combattenti, coi quali l'Armenia partecipò per
la vittoria degli Alleati, le dovevano insegnare a discernere i
veri amici.
La spontaneità colla quale la cittadinanza asolana accorse
oggi a celebrare la commemorazione dell'Indipendenza armena è
la prova la più evidente della amicizia tradizionale e sincera del
popolo italiano per quello armeno ; amicizia, che da secoli unisce
due popoli, d'idioma e di patria differente, ma appartenenti alla
stessa civiltà, intenti ad un medesimo ideale, alto e sublime^
finora mai sfiorato ne raggiunto : la fratellanza dei popoli nell' ar-
monia universale.
Era una convinzione ed un uso generale nei secoli primitivi
di ammettere che ogni città, ogni popolo avesse ricevuto il nome
dal suo fondatore. Così Troia era costruita da Tros, gli Italiani
discendevano da Italo, i Latini da Latinus ed i Tirreni da Tirrenus ;
ed alfine di rendere le sue origini più verosimili si accompagnava il
nome del preteso fondatore con qualche storiella che in seguito si
accettava come verità.
Così fu per Roma, che ebbe per fondatore Remolo, il quale
dopo la sua tragica morte ricevette gli onori divini. Numa detto il Savio, lo collocò nel rango degli Dei, e con nome Quirinus ebbe gli onori divini. - Quirimis perché e' è chi dice eh' egli fosse della schiatta sabina, detta Quirites, che fu assorbita nella popolazione romana.
I natali della storia del popolo armeno non potevano quindi
sfuggire a questa norma generale : perciò confusi nella leggenda.
Lo stipite è un eroe di nome Haìg, detto l'armeno ' Haig, come
si direbbe il Latino od il Sabino Remolo.
Haìg uccide di propria mano il famigerato cacciatore alquanto
leggendario Bei, l'orgoglioso, che sfidò colla sua torre il cielo
e provocò la confusione delle lingue. Salva, in questa maniera,
l'Armenia dal giogo tiranno. Gli indigeni usarono chiamarsi, in
memoria del loro salvatore, Hai : donde Hayastan la loro patria,
come al presente ancora gli Armeni usano chiamare l'Armenia.
Naturalmente Haìg, dopo la sua morte, fu divinizzato ; ma
ad eccezione di tutti i suoi colleghi fondatori, invece di identi-
ficarsi nel sole, egli diventò la costellazione dell'Orione dei Greci.
Facendo eccezione, ho detto, perché i nomi di tutti i primi
rè degli antichi popoli hanno il significato di luce, di sole. Così
Menes d'Egitto, Minos di Creta, Mon di Frigia, Manus dei Ger-
manici. Così pure Rè Orus, ossia padre del giorno, in Troezene,
Rè Cecrops o 1' occhio tondo della terra in Atene, infine Rè lano
fu per i Latini, sposo di Carna, o meglio della Cornuta, ossia
della luna : quindi lano sarebbe il sole. >s
La deificazione di Haìg, salito in una costellazione, ci porge
l'argomento per stabilire che l'antica religione degli Armeni
fosse quella degli astri, dottrina professata dai Magi, astrologhi
e non istrioni. Era Re-mago pure il patriarca Abraamo, che la
Sacra scrittura fa partire dalla città di Ur, città collocata dalle
iscrizioni cuneiformi nella parte meridionale dell' Armenia, presso
le porte chiamate pile armene, d'onde si raggiungeva 1' Entrate
per scendere poi nel territorio dei Cananei.
Dirò di più che la sede principale dei Magi è stato Ararat,
detto pure Baris, che nel greco significa arca, che nell' ebraico
trova il suo corrispondente Thebe.
Le città, e ne furono diverse e rinomate, che portarono questo
nome Tebe, furono i principali centri di devozione prima che la
religione di Cristo illuminasse il mondo.
Presso la Tebe di Egitto si trovano le piramidi, che oltre
a servire di scuola d'iniziazione erano pure per le osservazioni
astrologiche.
Tutto conduce dunque a stabilire : I0 che quei ciclopici mo-
numenti, disposti in fila in sembianza delle tré cime del maestoso
Ararat, non rappresentano che i templi e gli osservatori della
religione antica dei Magi, introdotta poi dai Rè Pastori in Egitto;
11° che inoltre ivi venivano custodite le sacre scritture di quella
dottrina, come gli Israeliti conservavano le loro nell' Arca dell' Al-
leanza, come quelle dei Caldei, nelle loro alte torri.
Arca, Baris, Tebe, tutti d'un medesimo significato, non sono
dunque che il simbolo di Ararat, e le memorie di quella religione
che collocò l'eroe nella volta stellata del cielo, stimando così di
nobilitare l'origine dell'autoctono, che gli estranei continuarono
a chiamarlo del suo nome d'origine, come glielo era tramandato
dagli antenati.
Il nome della massa della popolazione (in armeno ramig =
plebs) rimane così Arme, e la denominazione Haìk sarà genti-
lizia. Infatti hik nell' idioma orientale significa principe, rè ; donde
Hiksos si chiamarono i Pastori dominatori dell' Egitto, e finalmente
nell' inglese hay significa alto, eminente.
Dipoi che la storia uscendo dalla leggenda incominciò a regi-
strare i suoi annali, l'attuale che si festeggia in quest'aula
sarebbe il quinto risorgimento armeno. Ad ognuno di essi cor-
risponde una nuova era nella storia generale, un nuovo periodo
d'esistenza ed una nuova epopea per l'Armenia; un nuovo
aspetto geografico per l'Asia Minore con un nuovo assetto di
popoli, o spinti da altri, oppure condotti in orde alla conquista
di nuovi e più fertili territori i quali, col lungo soggiorno, diven-
teranno poi la loro patria.
Talora è l'apparizione di una nuova religione, che sconvol-
gendo l'equilibrio sociale, ne fonda uno nuovo, avente però
sempre gli stessi principi come base.
Poiché, la verità rimarrà sempre una ! Non cambiano che i
profeti. Essa, eterna fonte di luce, costituisce il centro inamovibile,
attorno al quale le religioni si dispongono in altrettanti cerchi
concentrici. Il più prossimo al centro è quello che più s'avvicina
alla verità.
Se poi rimoviamo la polvere densa dei secoli primitivi per
iscoprire la bella storia del Patriarca Noè, del quale a buon
diritto dovremmo considerarci gli autentici discendenti, poiché la
sua arca riposò sul monte Ararat, nella culla della nostra origine,
dove ora sventola il tricolore armeno, troveremmo, certo, un altro
ciclo di risorgimenti anteriori dei quali il primo, avvenuto dopo
il diluvio, sarebbe pure quello dell' umanità intera, uscente puri-
ficata dalle onde che immersero il mondo.
Tanto lontana, al di là della mitologia rimonta la storia
armena, quasi scolpita in caratteri indecifrabili sulle prime croste
del globo, come ce ne da prova la fonte stessa d'uno dei più
maestosi fiumi dell' Armenia, l'Entrate della Sacra Scrittura, che
invece di sorgere come altri fiumi dagli strati calcarei scaturisce
limpido e perenne, dalla roccia granitica, simboleggiando così la
purezza dei principi e la costanza nella fede del popolo che vive
sulle sue sponde : fede incrollabile nella risurrezione in Dio e
della Patria, due amori, due altari, che ardenti si consumano
nel suo cuore.
Infatti la prima ad abbracciare la religione di Cristo, l'Ar-
menia fu anche la prima ad ornare il cielo dei suoi martiri. La
vediamo, al tempo dei Sassanidi, tutta intiera : popolo, esercito e
clero, d'un solo slancio patriottico, d'un solo ardore per la croce,
affrontare il poderoso esercito del Rè persiano che le vuoi im-
porre F adorazione del fuoco.
Indi, e per secoli, lotta contro i musulmani: Arabi, Selgiucchi,
Mamalucchi, fanatica gente, sempre solidali e volonterosi a mar-
•ciare, quando si tratta di servire la dottrina armigera di Maometto,
•col ferro e col fuoco.
E qui merita l'osservare che durante il conflitto mondiale,
mentre in Occidente si combatteva per l'esistenza della Patria,
gli Armeni, in Oriente, tagliati fuori del resto del mondo cristiano,
come una legione persa in mezzo ai musulmani, dovettero sacri-
ficarsi per la patria e per la religione dei loro padri alla quale
•costantemente erano rimasti fedeli.
Animate da questa fiamma, nel furor dell' eccidio, si videro
le fanciulle armene, in coro, leggiadre e belle come. le vergini
delle teorie musive di Ravenna, cantando inni patriottici, gli
occhi rivolti al cielo, precipitarsi in coro, dall'alto delle rupi
nell' Eufrate, per mantenere nelle sue onde limpide e cristalline,
la purezza dell' anima e del loro corpo.
Che il nome Armeno, come termine etnografico, abbia avuto
la sua origine in Asia Minore e non come lo vorrebbero i seguaci di
Erodoto, ivi introdotto nel settimo secolo avanti Cristo, se ne hanno
le prove perfino nell' antica terminologia geografica e commerciale
dell' Italia stessa, in corso sin dall' epoca remotissima dei Pelasgi
e dei Fenici, che trafficavano coli' Armenia. I primi, dagli sbocchi
naturali di questa, posti sul tratto marittimo del Mar Nero; da
Trebisonda fino al di là dell'antico Amisus, l'odierna Samsoun.
E per meglio precisare coi vestigi che il nome Armeno ha
lasciato sul suo percorso, questo litorale marittimo si fermava
alla foce del fiume Halis, al quale poi i Turchi diedero il nome
di Kizil irmak, ossia fiume rosso, per distinguerlo dall' altro
Yéchil (verde), l'antico Termodonte, che ad oriente di Samsoun
scende in mare. Ambedue hanno le loro fonti nel massiccio gra-
nitico di Erzerum, il cui altipiano alpestre, circondato da altezza
di oltre 3000 m., è posto come un gigantesco coperchio ali' im-
menso serbatoio naturale del sistema idrografico dell' Asia Minore.
Da questo punto centrale scaturiscono, direttamente i cinque
principali fiumi dell' Armenia : l'Entrate, il più lungo di tutti,
che poco dopo riceve il suo braccio orientale, 1' Arsanias dei
classici latini, nato, esso pure, dalla stessa catena che da Erzerum
si prolunga ad Est per finire maestosamente alla cima coperta
di eterne nevi del sacro monte Ararat, detto pure Massis dal
termine Mas, Max, Medz, che significano grande.
Nel senso opposto ai precedenti Halis e Termodonte, un
altro gruppo parte, sempre dal medesimo punto, verso 1' Oriente.
Esso è formato dall' Harpasos, 1' attuale Cioruk, e dall' Arax al
quale gli Armeni amano dare il nome di carezza di Madre Arax ;
per il quale Virgilio cantò nell' Eneide :
« Pontem indig'natus Araxes »•
volendo con ciò indicare che l'Armenia mai tollerò il giogo
straniero. Infatti anche questa ultima volta è dall' Ararat, infles-
sibile come il monte Grappa, dalla pianura di Arax, il nostro
indomabile Piave, il quale pure non toleravit pontem, che per il
primo sventolò la bandiera della libertà.
Qual mirabile analogia di questi due affetti, rivolti, l'uno al
gruppo inseparabile di Grappa e Piave, e l'altro a quello d'A-
rarat e Arax !
Innanzi al primo venne compiuta, col valore e col sangue
dei vostri fratelli, l'unità italiana nei suoi confini naturali; attorno
assecondo principia quella armena per raggiungere la sua inte-
grità, tale come la storia e diritti imprescrittibili le assegnano,
con sbocco sopra i due mari.
Indirettamente poi, per la pressione del serbatoio centrale,
sorgono altri importanti fiumi, dei quali il primo è il Tigri, dalle
falde del monte Nibad, il rigidum Nipìiatem di Orazio, nel cui
nome il poeta aveva simbolizzato la rigidezza dell'Armenia innanzi
al nemico. La coppia d'Entrate e di Tigri rappresenta per la
Mesopotamia quel che è il Nilo per l'Egitto.
Finalmeute, un altro gruppo di fiumi, per non citarne che
i principali, è formato da Gihun e Sihun, i quali vanno a bagnare
la fertile pianura di Adana, capitale della Cilicia armena, dove
un pugno di eroi tendono a riaffermare e conquistare col sangue
i loro diritti sulla Cilicia armena contro i nazionalisti turchi.
Questi prodi non chiedono aiuto d'armi, ma soltanto correttezza
nella neutralità agli spettatori della epica lotta donde dipenderà
la sorte di questa seconda Repubblica armena, costituitasi alle
falde del monte Amanos.
Ed è allora, quando i due tocolari di risorgimento rianime-
ranno quel deserto di desolazione che li separa, che i quattro
fiumi della Sacra Scrittura, Eutrate, Tigri, Gihun e Sihun si
troveranno di bei nuovo riuniti sul medesimo territorio, il quale
potrà rifiorire come quando Mosè lo portò • quale esempio agli
Israeliti del paradisiaco soggiorno del Padre dell'umanità.
Nello stesso modo verrà accertata l'antica tradizione dello
Zend-Avesta, che colloca il Paradiso nella pianura di Erivan, capi-
tale odierna della Repubblica, confermata pure da quella armena che
ha eretto il suo santuario d' Ecimiazin sul centro stesso dell' Eden.
Tradizioni, leggende, dati storici, diritti secolari, tutto infine
concorre ad auspicare per l'avvenire dell'Armenia redenta, quale
premio da farle dimenticare il suo lungo martirio, perché essa ha
ben meritato : per la sua costanza, per la sua resistenza fisica e
morale, per la sua incrollabile fede, come dissi, nella risurrezione
in Dio e in Patria libera.
E per riprendere il filo del .discorso, i Fenici per questa
spiaggia della Cilicia, seguendo il corso dei fiumi, raggiungevano
la strada maestra ancora esistente delle carovane che risalivano
il corso dell' Entrate - come risulta dal tracciato delle antiche
vie commerciali che l'eminente archeologo J. de Morgan riporta
nella sua opera intitolata « Les premières Civilisations ».
Questa via era un tronco di quella principale che partendo
dall'Egitto percorreva la Palestina, ricevendo da destra e da
sinistra altre diramazioni principali provenienti da Sidone e da
Tiro, da Babilonia e da Ninive. Raggiunto il corso dell' Entrate, rice-
veva quelle di Tarsos, e di Ayas (1' attuale golfo d' Alessandretta) :
importantissimi porti ai tempi pure delle relazioni commerciali
fra le insigni Repubbliche italiane, ed in special modo la veneta,
col regno armeno di Cilicia, come ne fanno fede gli accordi com-
merciali stipulati.
Indi la via rimontava il corso del gran fiume per raggiungere
Trebisonda, non prima d'aver mandato nei pressi d' Erzinghian
un ramo verso Erzerum, il quale poi proseguendo metteva l'Asia
settentrionale e le regioni caucasiche in corrispondenza coi famosi
emporii della Fenicia, della Panfìlia, doria e ionia, principali centri
del traffico antico. Questi alla loro volta distribuivano le merci
ottenute in scambio agli stabilimenti delle loro lontane colonie
del Mediterraneo, diviso in due zone distinte. La meridionale,
colle coste africane, ai Fenici, e la superiore ai Pelasgi, i quali
trafficarono di preferenza, contornando la Grecia tra il mare
Adriatico e le coste del Mar Nero, luogo di provenienza d' Antenore.
E la Henetia o Venetia, la Paflagonia, d' onde questo illustre
duce condusse i suoi, formavano il litorale del Mar Nero che
incominciando dalla regione carbonifera di Eraclea, ora sotto
l'influenza economica dell' Italia, si prolungava fino ali' incontro
del littorale che sempre servì e fu considerato come sbocco na-
turale dell' Armenia sia Maior che Minor dei classici romani.
Che l'Armenia pure abbia mandato le sue colonie in Italia
in un'epoca più remota ancora di Antenore, si hanno le prove
nel nome antico Armma del fiume Flora nella Toscana. Un
altro fiume Armina scendeva in Mare presso Rimini, 1' Ariminum
dei Romani, nel cui nome regge pure la radice Armen.
E la collina Armada o Hermada dove il valore italiano
rifulse, per me non è che lontana memoria del nome Arme o
Harma, dove la lettera D significa luogo, stabilimento, e H la so-
vrapposizione del nome Hai a quello di Arme.
Infine un'antichissima tradizione locale, ricordata da tutti gli
storici ravennati e da Corrado Ricci, ma più diffusamente dal
diligentissimo G. P. Berti, nella sua Ravenna nei primi tré secoli
della sua fondazione, ci fa sapere che la prima edificazione di
Ravenna è dovuta ad un gran capitano d'Armenia ivi giunto
colle sue navi. Fatto avvenuto, se gli si volesse precisare ali'incirca
una data, nove secoli prima della fondazione di Roma. Nulla da
meravigliarsi, allorquando si rammenti che la venuta di Antenore
risale al dodicesimo secolo avanti Cristo.
Limitrofi dunque nell' Oriente, Heneti, Paflagoni, Armeni,
avevano pure desiderato rimanere sul territorio delle loro lontane
colonie dell'Adriatico, o meglio nella loro nuova patria.
Ecco spiegato così, quasi con cronologica precisione, il
perché dell'amicizia tradizionale e secolare fra il popolo italiano,.
e in particolare veneto con quello armeno. Così pure, quantunque
in forma mitica, e le leggende come la mitologia non sono che
la storia alterata e confusa di fatti reali, come un capitano ar-
meno venne, 6 secoli prima di Cristo, ad edificare Ravenna, che
prima di Venezia, portò il titolo di regina dell' Adriatico, e dove
due esarchi armeni governarono come vice-rè dell' Imperatore di
Bisanzio.
Se poi dobbiamo prestar fede a Sallustio troveremmo gli
Armeni perfino nell'esercito che Èrcole condusse per erigere
ali' imboccatura dell' Oceano le sue due colonne. Questi, coi loro
compagni i Medi e i Parti, decisero, dopo la morte del loro-
duce, di stabilirsi in quelle regioni e fondarono delle colonie.
Forse gli stessi, costeggiando 1' Oceano, penetrarono nell' Ar-
mórica della Bretagna, dove di nuovo incontriamo analogie
toponimiche e filologiche colla geografìa e la lingua armena.
Non dunque proveniente dalla Tracia ed introdotto verso il
settimo a. C. nell' Asia Minore alla conquista dell' Armenia, ma
autentico autoctono della sua patria, può ben chiamarsi l'Armeno.
Poiché nessun esempio, nella emigrazione dei popoli, sempre
dall' Oriente verso 1' Occidente, sempre seguendo il Carro di Febo,
nessun esempio, dico, vediamo : che a un popolo, dopo aver
contornato il Mar Nero, raggiunto la vallata del Danubio, alle
porte della fertile pianura italiana, venga in mente di rivolgere
il suo sguardo sull'Asia Minore, desolata e dissanguata dalle
secolari lotte di supremazia; o che gli fosse permesso quando
laggiù esistono imperi come quello dei Lidi e dei Medi, di co-
stituirsi per impadronirsi poi d' un territorio, al quale la storia
positiva assegna regnanti armeni. Anzi alleati e partecipanti ali' e-
sercito che determinò, colla valida cooperazione della cavalleria
armena, la caduta di Babilonia. Del resto, e precisamente nella
Lidia e nella Cappadocia inferiore, sin dal quindicesimo secolo
prima di Cristo, noi vediamo, senza interruzione, succedersi dei
potenti imperi.
Agli Hititi gli Eraclidi, ed a questi l'impero della Lidia,
diviso da quello dei Medi col fiume Halis. Fiume che ogni
patriotta armeno vorrebbe vedere per confine occidentale fra
l'Armenia integrale ed il Sultanato turco, confinato, in questo
modo, nella Lidia antica : senza un sbocco sul mare, ne sul
Mediterraneo, spettante ali' Italia, ne sull' Egeo, di diritto alla
Grecia, neppure nella Bitinia, costituita in , Stato libero interna-
zionale, con capitale Costantinopoli, o meglio Cosmopoli.
*y vy
Un nostro poeta, il sommo Aliscian, con immagine alata ha
paragonato la tenacità di vita della nazione armena alla elasticità
di certi corpi che sottoposti a pressione, quanto più questa è
forte tanto più rimbalzano con una spinta ognora più energica.
Infatti fin dalla notte più tenebrosa dei tempi 1' esistenza dell' Ar-
menia non fu che una continua alternativa di pressioni e di
rimbalzi. Tale una pianta acquatica, aggrappata alla sponda d' un
torrente essa vide lo scorrere dei secoli ora torbidi ora chiari,
chinando o rialzando la festa, ora sommersa, ora al bacio del sole.
Sempre rinata dalle sue ceneri, come la favolosa fenice, essa
assistette a tutti gli avvenimenti della storia degli antichi popoli
dell'Oriente dei quali non rimangono più che ruderi dissepolti.
Nella sua lunga esistenza vide il sorgere e tramontare delle
grandi Potenze militari, lo sviluppo rapido ed il crollo precipitoso
dei vasti imperi ehe si estendevano dalle Indie ali'Ellesponto,
dal Caucaso fino al Nilo, dal mar Caspio ali' Oceano.
Ora neutrale ora coinvolta, fu testimonio oculare alle gigan-
tesche lotte di supremazia tra Faraoni e i Babilonesi, fra Assiri
e Medi, fra Roma ed i Parti, fra Bisanzio ed i Sassanidi.
Posta sul quadrivio delle grandi comunicazioni del traffico
del vecchio mondo asiatico, dovette subire le fatali conseguenze
del passaggio dei nomadi, delle impetuose irruzioni delle orde,
accorse al bottino dei ricchi emporii e delle metropoli di fasto
e di opulenza.
Cosicché, per sua sciagura, l'Armeno conobbe, prima degli
. altri, i Cimbri, gli Unni, i Mongoli, e finalmente i Turchi il cui
lungo dominio fu il più funesto e deprimente, il più disastroso
ed esterminatore, tale da rendere 1' Armenia un' immensa necropoli.
Era destino però, che sopravvivendo al suo lungo martirio,
la nazione armena assistesse pure al tramonto, dietro i cumuli di
vittime innocenti, della insanguinata Mezzaluna, la quale, da
sovrana delle tenebre fitte, con ironico sarcasmo si compiacque
percorrere i campi, dove regnano la desolazione e 1' eterno silenzio
della morte.
Essa, questa volta, sarebbe per sempre scomparsa, se lo
spirito maligno, facendo appello alla comunanza degli interessi
particolari, con patti e accordi, con artificiosi ingredienti e istru-
menti non avesse puntellato la baracca sconquassata dell' eterno
malato, e patrocinato l'integrità del suo nefasto impero.
Ma seppure la nostra generazione non vede la sua fine, essa
però può stimarsi già privilegiata d'aver assistito allo smem-
bramento, e udito le due schiaccianti sentenze emesse, l'una, alla
vigilia del Trattato di Versailles, 1' altra dopo il convegno di Spa.
Ambedue rimarranno monumenti per eterna memoria d'un nome
odiato, che fu il superlativo del barbaro. Ambedue auspicanti che
l'incubo della scimitarra, che ancora pesa sui popoli oppressi, lor
sarà tolto, per respirare liberamente e proseguire alacremente sulla
via del progresso e della civiltà, alle quali, sempre refrattario, il
Turco preferì rimanere nemico acerrimo.
II primo Risorgimento armeno viene segnalato distintamente
dalle letture delle iscrizioni cuneiformi verso il nono secolo avanti
Cristo ; innalzando al trono dell' Armenia la dinastia degli Ara-
miani, dal capostipite Aram. I Classici armeni parlano pure d'un
gran conquistatore Aram, padre di Ara il Bello, del quale
perdutamente s'invaghì la bella e leggendaria regina Semiramide.
Aram estende i limiti del suo regno dal Mar Caspio sino al
Mediterraneo. Impone ai popoli della Cappadocia, il Camirk degli
Armeni, la lingua armena. Prova della superiorità della sua cultura.
Fin tanto che la dinastia conservò la sua potenza 1' Assiria
ebbe i suoi confini settentrionali al sicuro.
Ma quando la brama di conquista si è rivolta contro l'Armenia,
questa, premuta dalle invasioni nordiche, esausta di lottare contro
gli Assiri, dovette unirsi al suo danno alla valanga di nemici
invocati dal profeta Geremia su Babilonia.
A suo danno, perché colla caduta dell' Impero babilonese, la
prevalenza dei Medi la rese tributaria, pur lasciandola autonoma,
e indi agli Achemenidi: finché la fulminea avanzata di Alessandro
il Grande travolse tutti i troni orientali.
Nella spartizione, 322 avanti Cristo, del grande impero
macedone, fra i generali del gran conquistatore, 1' Armenia toccò
a Neoptolemo.
Egli viene ucciso l'anno seguente e l'Armenia spezza le sue
catene. Ma soltanto nel primo quarto del 3° secolo avanti Cristo
essa vide salire sul suo trono un ramo della Casa degli Arsacidi, della
quale il capostipite Arsace fondò il regno dei Parti, impadronen-
dosi della Persia.
I Parti, che abbiamo visto coi Medi e cogli Armeni accom-
pagnare l'eroe Èrcole, avevano le loro sedi nei paesi posti verso
il mezzogiorno del Mar Caspio, di dove si estesero poi, nel maggior
fiore della loro potenza, dalle Indie fino ali' Eufrate, che servì di.
confine fra il loro impero e quello dei Romani.
Cavalieri valorosi, abilissimi nell'arte di maneggiare il gia-
vellotto, la loro tattica militare consisteva nell' irritare il nemico,
trarlo in agguato, stancarlo con una alternativa di assalti e di
ripiegamenti, e quindi distruggerlo.
L'ingrandimento, dopo la caduta dei Seleucidi, del loro
impero li condusse a guerre violente con Roma che vide spesse
volte le sue legioni piegarsi innanzi al nemico lasciandogli le
sue insegne.
Così capitò a Grasso, presso Carrhae, dove il rè dei Parti,
Orode, coli'aiuto della cavalleria armena riportò una clamorosa
vittoria.
Solamente la splendida rivincita di Ventidio, nel 38 avanti
Cristo, consolò i Romani.
Ma dopo poco avvenne la sconfìtta di Antonio, 36 avanti
Cristo contro Hraat IV, che solo Augusto costrinse, nel 20 avanti.
Cristo, a restituire le bandiere romane.
Mentre i rè dei Parti impiegarono la forza, quei dell' Armenia
usarono la prudenza e la diplomazia, ed è così che per sei secoli
l'Armenia rimase alleata ai Romani. Amicizia turbata solamente al
tempo di Mitridaté il grande, che aveva dato la sua figlia in sposa
al nostro rè, Tigran III, il Grande.
Durante il suo fiorente e lungo regno, Tigran, il Rè dei Rè,
vide i confini dall'Armenia estendersi, come ai tempi di Aram,
dal Mare Caspio sino al_JVIediterraneo, includendo la Cappadocia
intiera^ la Cilicia e la Palestina.
Ma i rovesci della fortuna, causati dalle continue discordie
intestine, e dalle imprese imprudenti del suo bellicoso Suocero,
l'obbligò a ritirarsi nell'Armenia Maior, cedendo il passo e le
sue conquiste a Pompeo il Grande, che deve anzitutto la sua
vittoria a quelle precedenti, ma parziali di Lucullo.
L'innalzamento sul trono della Persia dei Sassanidi, 226 dopo
Cristo, col relativo crollo degli Arsacidi, determinò pure, dopo
due secoli, quello del regno armeno.
Principia subito la contesa tra Bisanzio e la Persia per il
possesso dell' Armenia.
Colla sua posizione geografica essa costituisce, in fatto, la
chiave dell'Asia Minore.
Si apre, in pari tempo per essa 1' era del martirio. Lo spirito
di pan-persianismo tende ad invadere col ferro e col fuoco.
Si escogita il piano diabolico, degli scellerati Talaat e di
Enver dei nostri giorni, per esterminare il popolo armeno.
Il motto è : 1' Armenia senza gli Armeni /
Pare incredibile come tutte le nazioni che occupano ora le
regioni iperboriche dei classici, i paesi dell' eterne tenebre, abbiano
tutte adottato ed emesso questo esecrabile metodo.
In mancanza di rè, i principi armeni confederati fanno fronte
al pericolo. Più particolarmente si illustra la casa principesca dei
Mamigonian, dando 1' eroe e martire, il Gran Vartan, dalle guancie
rosee; il Vahan, suo nipote, Un'or delle mischie.
L'ironia della sorte volle che, mentre l'impero romano d'O-
riente rimane indifferente al suo baluardo orientale, del quale il
crollo aprì, in seguito, il varco ai Mongoli, il trono di Bisanzio
sin da Giustiniano è sostenuto col valore militare dell' Armeno.
Dell' alta ufficialità di Belisario quei che s'illustrano per le loro
gesta sono quasi tutti Armeni.
Quanti Ohannés, Sahag, Ardasci, Ardaban e Nersès?
L'epoca giustiniana è la più gloriosa per le virtù militari
del nome armeno.
Un principe reale, Ardaban, distrusse la tirannia di Gondari
e ricevette il comando generale in Africa. Egli è il debellatore
dei Nùmidi, come Narsete, l'armeno, fu quello dei Goti, salvando
l'Italia dal loro tallone.
Era naturale che questa forza militare, sulla quale riposava
il trono bizantino, si decidesse finalmente a collocarvi uno dei suoi.
La sorte toccò ali' imperatore Basile, armeno di nascita, capostipite
d'una dinastia che diede dieci imperatori a Bisanzio.
In questo frattempo 1' Armeno con uno sforzo supremo scuote
il giogo, ponendo sul trono i Pagratidi, con capitale Ani, Ani
dalle mille chiese.
Dopo due secoli d'intensa operosità, sia nell'arte che nella
letteratura patria, questa dinastia pure s'è spenta.
Era già l'Asia Minore sul punto di cambiar padrone. La
potenza dei Califfi arabi sta per tramontare. Sorge quella dei
Selgiucchi turchi.
Questi usciti dalle steppe di Oxus, s'impadroniscono della
Persia.
Sul teatro della loro vittoria eleggono il loro primo rè : To-
grui, nipote di Selgiuc, d' una ambizione, dice lo storico Michaud,
uguale al suo valore.
Egli abbraccia, coi suoi, la fede di Maometto e va a pro-
strarsi in Bagdad ai piedi del Califfo, che aveva implorato il suo
aiuto contro faziosi emiri. Togrui in compenso del servizio reso
riceve in una maestosa cerimonia due corone con due scimitarre,
per emblema del suo dominio futuro dell' Oriente e dell' Occidente.
«Cotal cerimonia legittimò agli occhi dei Musulmani l'usurpazione
dei Turchi che subitamente colle armLconquistarono quell' impero
che il vicario di Maometto aveva indicato alla loro ambizione».
Nella spinta generale causata dall' apparizione di questa nuova
forza, il trono armeno, spostandosi dalla pianura d' Erivan, andò
a collocarsi verso i confini sud occidentali del suo territorio. Ed è
là, in Cilicia, che ebbe luogo l'innalzamento della dinastia dei
Rupeni donde uscirono numerosi Leoni, di nome e di fatti. Questo
regno armeno, il Cilico Armenikon dei Bisantini, l'Armenia degli
Europei, Bilad-el-Ermen degli Arabi, rese segnalati servizi alle
crociate, conducendo e fornendo i loro eserciti e combattendo
insieme per salvare il santo Sepolcro. Lo storico delle Crociate,
Michaud, che dice i Cavalieri armeni furono gli ultimi ad uscire da
Gerusalemme, lasciandolo alla sua trista sorte. Partiti gli Europei,
l'odio dei Musulmani piombò sull' Armenia.
Dopo un prospero ma movimentato periodo di 3 secoli di
regno, la casa del Rupen si spegneva in una lotta disperata,
coll'ultimo Leone, che fu il quinto. Fatto prigioniero in Egitto,
poscia liberato l'ultimo rè dell'Armenia, mori a Parigi. La sua
salma fu deposta a S. Dionigi, accanto a quella dei rè francesi.
Rimanendo il trono armeno senza erede, il diritto alla corona
passò alla casa regnante dei Lusignani di Cipro, apparentati coi
Rupignani. Ed è perciò che Caterina Cornare, oltre che di Cipro
e di Gerusalemme, si chiamò pure Regina d'Armenia.
Era destino che una gentil patrizia veneziana dopo aver
portata sul capo la corona armena la portasse pure, durante il suo
involontario esilio, nel territorio asolano, del quale essa fu Sovrana.
Morta essa, la corona, cara ad ogni cuore armeno, fu consegnata
al tesoro delle sacre memorie della Rocca d' Asilo e di Braida.
E di nuovo da questi redenti colli asolani, dopo 4 secoli di
oblio nel riposo, la corona nostra risorgerà per incoronare il
successo dell'integrità armena. Fra una ova-zione generale, al suon
della marangona, ripartirà verso i lontani lidi della Cilicia armena
dove al presente una seconda Repubblica armena colle armi
decide della sua sorte. Unico metodo pratico e concludente, quando
il popolo è unito compatto, per affermare i suoi legittimi diritti.
Noi, Armeni, attingeremo le energie nostre, per raggiungere il
nostro scopo, in quella larga simpatia che godiamo in Italia, nelle
vostre forze individuali e collettive.
Nessuna direttiva, neutra o avversa, nessuna artificiosa
combinazione ibrida, riuscirà a disgiungere i popoli affratellati. Al
contrario la forza dell'amicizia tradizionale e secolare imprimerà,
con esplicita sua volontà, la dirczione che conviene, acciocché
ritornino in vigore quei trattati stipulati una volta, tra il sere-
nissimo Doge dell'inclita Repubblica veneta ed il Serenissimus
et Excellentissimus Dominus Dei gratia Armeniae Rex.
Dopo aver a lungo percorso e ripercorso i secoli, in cerca
delle sacre memorie armene, giungo all'importanza e al signi-
ficato del trattato di pace colla Turchia, al quale, dopo le grandi
potenze, T' Armenia libera pure pose la sua firma.
Libera, infatti, perché la sua libertà essa gode già da due
anni irT poi. Essa la deve ali' eroico sacrificio dei suoi figli che la
strapparono ai Turchi, che la mantennero contro i Tartari, che la
salvarono dal bolscevismo, che continuano ancora oggi a difenderla
strenuamente contro ogni eventuale minaccia.
L'Armenia con fierezza cancella quella opinione un pochino
divulgata che il suo popolo sia stato un branco di pecore.
Non più lacrime, disperati appelli, ma grido d' armi, o Signori,
lotta disperata, occhio per occhio, dente per dente. Son rinati i
Nerses, i Vartan, e gli Ardaban, «che tagliavano a pezzi quanto
loro si parava innanzi».
Lo spirito bellicoso delle virtù militari dell' Armeno, ormai
desto, infuria.
Fu terribile, vi assicuro, la vendetta pure armena. I morti,
le vittime innocenti son quasi vendicati !
Così che in sostanza, la firma del Trattato colla Turchia non
sarebbe che l'applicazione o l'esecuzione, pura e semplice, del
Patto di Londra del 1916, col quale l'impero ottomano veniva
diviso tra la Russia, la Francia e l'Inghilterra.
Però nella redazione di questo trattato una clausola non era
prevista: la morte d'uno dei contraenti. Ciò capitò precisamente
alla Russia zarista. La scomparsa tragica di questa obbligò quindi le
altre due a trovar il modo per farsi valere i loro diritti acquistati
colla vittoria finale.
Trovarono l'Italia in lotta contro il nemico comune, che pure
rivendicava, in base d'un altro patto, pure di Londra, i suoi diritti
su di un littorale marittimo dell' impero ottomano, col suo relativo
retroterra.
Il miglior modo di risolvere quindi la questione, fu il rico-
noscimento ufficiale degli Eredi del gran Colosso moscovita, i quali
per propria forza si erano già staccati, come satelliti, dal gran
nucleo centrale in istato nebuloso. Nebuloso dico, perché il suo
indomani è incerto ancora.
In fatti la Russia sta traversando i suoi periodi di formazione
allo stesso modo che il globo terrestre dovette uscire dallo stato
caotico, perché potesse svolgersi la vita nelle condizioni normali.
Così, ci appare il bolscevismo. Una continua perturbazione
sismica, ^ehe erge e sommerge, minacciante perfino l'equilibrio
planetario dei satelliti. Il caso della eroica Polonia può servire
d'ammaestramento agli altri popoli fino a che i vulcani in Russia
non sieno spenti.
C' è, lo si sa, chi vi soffia sopra : nella speranza di vedere
distrutti, in un nuovo cataclisma, tutti i trattati, cominciando da
quello di Versailles.
Più che impressionato da queste intenzioni del nemico di ieri,
l'Armeno si preoccupa d' un sol punto nero sull' oriente del suo
risorgimento, ossia : in qual modo la Russia, ricostituitasi in qualsi
voglia forma, si comporterà nelle sue rivendicazioni ?
Chiederà essa le sue antiche frontiere, oppure rispettando il
fatto compiuto, cercherà di premere sulla piccola Repubblica ar-
mena allo stesso modo che l'Austria, per scendere a Salonicco,
usava nel passato sulla piccola Serbia ?
Essendoché il testamento di Pietro il Grande andò in fumo
colla internazionalizzazione di Zarigrad, ossia città dei Zar, come
i Russi danno il nome a Costantinopoli, naturalmente la politica
russa rivolgerà la sua attività per giungere, per ora economicamente,
sino al golfo di Alessandretta.
O questo o quello persiano, l'uno dei due per la Russia,
per respirare l'aria libera salina del vasto mare.
Ecco il grande incerto !
Contro uno squilibrio dovuto ad una simile eventuale spinta
moscovita un sol baluardo esiste: la chiave dell'Asia Minore,
l'Armenia grande e potente. Ogni altra politica, tendente a
sminuzzarla in favore della integrità ottomana, è un errore, una
responsabilità del sangue che occorrerà per ricomporre lo squi-
librio, prossimo o lontano.
L'Armenia unita, neutrale, è la miglior garanzia della pace
orientale. Protegge la Mesopotamia, impedisce le oscillazioni, e
riceve come cuscino tutte le pressioni causate dagli attriti, inevi-
tabili, fra potenza amiche, come tuttora si manifestano.
Ma l'Armenia non può riacquistare la sua forza, per assumere
la sua missione di sentinella avanzata, se le si toglie la spiaggia
della Cilicia. Quella che le hanno assegnata tra Trebisonda e
Batum, non rappresenta che l'appendicite atonica del Mar Nero.
Malgrado l'accanita lotta delle tré giornate famose, come disse
Lloyd George, impegnatasi attorno ad Erzerum, l'Armenia uscì
dalla fucina di San Remo, in una forma bislunga d'un crogiuolo
a becco lungo; buono per le combinazioni chimiche della diplo-
mazia, ma niente affatto pratico per lo sviluppo rapido d'un
popolo riconosciuto e stimato attivissimo nelle imprese e nel
commercio.
Qual fascino potrà mai esercitare, qual conforto potrà offrire,
ignudo e scomodo, come lo è quello stretto lembo di mare, fra
Trebisonda e Batum, a quelle operose colonie dell' oltre mare,
acciocché l'Armenia, così amputata, possa attirare a sé i suoi
migliori elementi, sui quali essa ha deposto tutte le sue speranze?
Erano amiche o nemiche, essa si domanda, quelle mani che
tracciarono quei confini? Certo che l'ingegnoso armeno saprà
operare quella appendicite maligna. Ma ci vorrà del tempo. Ed
il tempo è moneta e la concorrenza dell'indomani sarà accanita.
Non è dal Mar Nero, esposto alla tramontana, ma dalla
Cilicia che il soffio rigeneratore, come i primi calori, dopo un
rigido inverno, risalirà 1' Entrate, diffondendosi nelle valli, valicando
i monti fino alla culla dell' origine.
Mai dal nord, ma sempre dal sud, la fioritura primaverile
della rinascenza.
Così è per la natura. Così per le nazioini che risorgono dalle
macerie di secoli d' oppressione e di depressione. Ed è allora, col
ritorno delle rondini, che ritorneranno pure le ricche e numerose
colonie di Costantinopoli, dell' Egitto, della Francia, dell' Inghil-
terra, quelle vigorose e floride delle Americhe.
Sorgeranno, per incanto, dalle pietre i figli dell'Armenia per
ripopolare il deserto focolare del patrio suolo.
E di bei nuovo le fanciulle Armene, leggiadre e belle, come
le teorie musive di Ravenna, riappariranno sulle sponde infiorate
della Madre Arax, cantando inni patriottici e di allegrezza.
Ed essa, Madre diletta, simbolo sacro, arrestando il suo corso
impetuoso, saluterà, collo scroscio delle onde frangentisi contro le
rupi, i figli reduci dalle lontane Americhe, dall'Africa, dall'Europa
ospitale ; tutti attratti verso il seno materno che li attende per
unirli in un solo amplesso.
In questo mentre, una nube luminosa delle anime dei martiri
cingerà le eccelse bianche vette dell'Ararat, dove per la prima
volta la Luce divina fece alzare gli occhi all'uomo, salvato dalle
acque, per cercare nell' azzurro del cielo la Forza, che regge tutto
ed alla quale tutto deve obbedire.
Da Essa: la grandezza e l'avvenire dell'Italia, patria gentil
d' adozione nostra.
Ad Essa : il destino e la tutela dell' Armenia, patria amata,
accolta alfine nel consorzio civile delle libere Nazioni, come sorella
benvenuta.
Il pubblico foltissimo e formato di ogni gradazione sociale
ha seguito la smagliante orazione con l'interesse più intenso, 1' ha
interrotta frequentemente con applausi, prorompendo infine in una
ovazione entusiastica dopo le parole alate ed inspirate di vera
eloqu-enza con le quali essa ebbe termine.
La conferenza che fu un vero saggio di erudiziene storica del
grande popolo armeno, lascia in tutti l'impressione più profonda;
è il figlio eletto di una Patria dolorante ma gloriosa che ha
parlato narrando della Madre amatissima la vita sempre nobile,
sempre grande, sempre vibrante ed indomita nella lotta più
immane per la libertà redentrice.
Il Prof. Gurekian ha veramente saputo parlar al cuore degli
astanti, che tutti erano compresi della più viva commozione e
tutti si sono riaffermati vieppiù nella convinzione della santità
della causa armena.
Fu una pagina di scienza e di storia da tutti compresa,
ammirata e goduta.
Il popolo ormai elettrizzato segue il movimento, impresso
dalla prima parte, così felicemente esaurito del programma per
riprendere con lo stesso entusiasmo la seconda parte del pome
riggio, più caratteristico del Tè Deum di ringraziamento, cantato
dagli alunni armeni nella loro chiesetta.
L'animazione che regna nel sobborgo di Santa Caterina fa
rammentare quella della Sagra di Sant' Anna. Tutte le finestre
e le botteghe sono imbandierate. Ognuno s' è ingegnato a com-
porre del suo meglio il tricolore armeno, che piace e diletta
anzitutto i bambini. Tutti portano la coccarda ma più fieramente
i contadinelli : scalzi, le mani nelle saccoccie, in un atteggiamento
di piccoli rivendicatori dei diritti dell'Armenia. Saranno i futuri
Garibaldini della solidarietà dei popoli affratellati. Pure i vecchi,
scuotendo il peso degli anni, con risoluto passo seguono le cadenze
della banda cittadina che apre il corteo maestoso. Questi, prece-
duto dalla Giunta Municipale, dalle Autorità, colle bandiere della
Società degli Operai e dello Sportivo Club, si muove dalla piazza
Municipale. La folla ondeggiante scende per la contrada Canova
per avviarsi presso la collina degli Armeni.
Intanto sul piazzale del Collegio, la Colonia armena insieme
ad un elettissimo pubblico e la fanfara degli alunni si appresta
al ricevimento, di S. E. Mons. Ignazio Ghiurekian Abate Generale
della Congregazione dei R.R. PP. Michitaristi che da due secoli
ha dato alla Nazione Armena, insigni ecclesiastici, filosofi, storici,
poeti, e non dei Chitaristi come si legge nelle guide di Asolo.
Un sordo ronzio indica l'arrivo prossimo dell' automobile che
stenta a sormontare la pendenza. Festeggiata essa giunge. Scende
lentamente dall' automobile il venerabile Vegliardo, dal nobile
ed ancora vegeto portamento, malgrado 17 lustri evoluti. Osse-
quioso, il popolo accorre a baciargli la mano. Egli con paterno-
sorriso li benedice.
Echeggia, in questo mentre, la vallata della Buttarella al
suono della marcia armena. Man mano il suono cadenzato del
tamburo s'avvicina, rimbomba sotto il porticato dell' ingresso della
Villa. Non rimane al corteo che l'ultimo tratto di salita per
trovarsi innanzi allo spettacolo incantevole d'una pianura, estesa
come un immenso mare verdeggiante fuso all'infinito nel cielo.
Scambiati i primi saluti di cordialità, fra l'alternarsi degli
inni ed il fondersi dei colori menzionati, il popolo con raccogli-
mento religioso entra nel tempietto, dedicato alla Santa Croce.
Gran parte della folla ascolta l'inno di ringraziamento rivolto
al Dio dei Cristiani per la concessa Indipendenza al protomartire
dei popoli. Vibrano gli accenti delle voci cristalline. È la preghiera
unissona degli orfanelli. Tremano le volte e la cupola armena.
Il potente coro echeggia nei cuori degli astanti, commuove 1' anima
al ricordo degli orrendi eccidi, dell'immenso olocausto sull'altare
della Fede e della Patria. Squillano le trombe degli angeli delle
pitturate invetriate. Una luce fulgida avvolge i Santi Sahag e
Mesrob che coli' invenzione dell' alfabeto armeno salvarono la
nazione e la sua cultura dall'assimilazione straniera.
Una aureola di gloria accerchia la nobile figura del Beato
Michitar, che ricevendo dal Serenissimo Doge in dono l'isola di
San Lazzaro, fondò il suo convento e si accese un faro potente,
destinato ad illuminare per due secoli la lontana patria sommersa
nella tenebrosa ignoranza d' una barbara dominazione.
Ripiomba il tempietto nel silenzio religioso. Il venerabile
Vegliardo impartisce la benedizione, felice esso pure di avere
soppravvissuto alle ingiurie degli anni per assistere al fausto avve-
nimento della sua Patria redenta.
Lentamente la (olla esce per meditare nella contemplazione
(.lell' infinito orizzonte, sul perché di tanto soffrire, di tanto lungo
martirio, e perche l'Iddio della vendetta dei profeti sia cambiato in
quello della eterna e indulgente clemenza.
Intanto il sole, descritto il suo corso giornaliero, declina al
suo tramonto tra infiammate nuvole tinte di color di sangue di
drago e di porpora a merlatura indorata.
Se^'ue la notte, die s'avanza, al manto bruno. Esortatas;
dalla speranza la commozione cede alla spensierata gaiezza della
vita: alternativa continua di gioie e di lagrime. La folla cante
rellani-lo gli inni scende dal pogginolo dei Padri armeni e rincasa.
Mentre un gruppo di invitati si appresta a recarsi all'agape fraterna
onerta dalla Colonia armena nell'Albergo al Sole colla quale si
chiuderà la memorabile giornata fra inni e discorsi improntati
nella più schietta e sincera fratellanza.
E coloro die rimpiangono i loro cari defunti, martiri per il
trionfo della santa causa della Patria e della Giustizia, cercheranno
eli soffocare il loro cordoglio nella schiuma bianca del vino spui-ne,y-
giante per non serbare di questa briosa festa che il dolce ricorcLi
, dell' allegrezza che inondò, per un'intera giornata, i cuori d' un
sol palpito: quello dell' amore condiviso.
http://www.zatik.com/newsvis.asp?id=2682
‹
FotoFotoFotoFotoFotoFotoFoto
›
14/02/17
10 foto - Visualizza album
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Antonello Sacchetti
Pubblico
3 sett.
Usa – Iran: punto a capo?
Usa – Iran: punto a capo?
diruz.it
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Antonello Sacchetti
Pubblico
4 sett.
“La rana e la pioggia”, è dall’inatteso che si impara davvero | Confronti
“La rana e la pioggia”, è dall’inatteso che si impara davvero | Confronti
confronti.net
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Antonello Sacchetti
Pubblico
5 sett.
Una donna presidente?
Una donna presidente?
diruz.it
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Community che potrebbero piacerti:
Landscape Photography
1.049.336 membri
PARTECIPA
4 sane risate in compagnia
64.728 membri
PARTECIPA
WordPress [ITA]
10.296 membri
CHIEDI DI PARTECIPARE
Provate a non ridere !!!! + HUMOR ( -_-)
134.741 membri
PARTECIPA
Nature Photography
1.132.302 membri
PARTECIPA
WordPress
91.369 membri
PARTECIPA
AMICI a 4 ZAMPE
76.858 membri
PARTECIPA
Barzellette e risate
236.951 membri
PARTECIPA
Frasi + BELLISSIME
57.841 membri
PARTECIPA
BUSCAI AÕ SENHOR ENQUANTO É POSIVEL ACHALO
16 membri
PARTECIPA
VISUALIZZA TUTTO
Istituto Culturale Iran
Pubblico
6 sett.
Khosrow e Širin è il più famoso e importante poema d’amore della letteratura persiana classica tradotta da Prof.ssa Meneghini, docente di lingua persiana dell’università di Venezia
Foto
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Consigliate per te
Alberta Petti
Pubblico
15 h
PAPA FRANCESCO TORNA A PARLARE DELL'IMMIGRAZIONE: "COSTRUIRE PONTI LADDOVE SI ALZANO MURI" (Eh... Già) ESALTATO MENTALE !!!
PAPA FRANCESCO TORNA A PARLARE DELL'IMMIGRAZIONE: "COSTRUIRE PONTI LADDOVE SI ALZANO MURI" (Eh... Già)
PAPA FRANCESCO TORNA A PARLARE DELL'IMMIGRAZIONE: "COSTRUIRE PONTI LADDOVE SI ALZANO MURI" (Eh... Già)
nr.news-republic.com
17 +1
17
nessuna condivisione
Tiziana Ciavardini
Pubblico
6 sett.
...
Se dunque una parte del paese ha salutato Rafsanjani come uno dei padri fondatori della Rivoluzione Islamica altri hanno salutato un TITANO che avrebbe contribuito ad apportare riforme civili e sociali nel paese. Le stesse riforme che con grande difficoltá l’attuale presidente Hassan Rohani sta cercando di portare avanti e che dopo questa tragica perdita sembrano davvero piú lontane. #IRAN
Iran, morte di un titano
Iran, morte di un titano
radiobullets.com
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Antonello Sacchetti
Pubblico
6 sett.
Dopo Rafsanjani
Dopo Rafsanjani
diruz.it
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Tiziana Ciavardini
Pubblico
7 sett.
La mia intervista di questa mattina 11.01.2017 su RADIOCAPODISTRIA relativa ai funerali dell'Ayatollah RAFSANJANI
#IRAN
http://4d.rtvslo.si/arhiv/i-divergenti/174448321
Migrazioni fisiche, politiche e ideali
Migrazioni fisiche, politiche e ideali
4d.rtvslo.si
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Antonello Sacchetti
Pubblico
8 sett.
Da domani nelle sale italiane
Il cliente
Il cliente
diruz.it
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Tiziana Ciavardini
Pubblico
8 sett.
#SaveArash
Se esiste una storia d’amore tristissima, di quelle che sembrano uscire dai romanzi d’altri tempi e fanno commuovere fino alle lacrime, è di sicuro quella tra i due studenti attivisti iraniani Arash Sadeghi e Golrokh Iraee.
Lui è un prigioniero politico e in queste ore rischia di morire per amore. Oggi è al suo 71° giorno di sciopero della fame, per protesta nei confronti della detenzione ingiusta di sua moglie, la scrittrice e attivista per i diritti umani Golrokh Ebrahimi Iraee.
Iran, si muore per amore: attivista al 71° giorno di sciopero della fame in carcere - Il Fatto Quotidiano
Iran, si muore per amore: attivista al 71° giorno di sciopero della fame in carcere - Il Fatto Quotidiano
ilfattoquotidiano.it
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Rouben ELBAKIAN
Pubblico
8 sett.
HAPPY NEW YEAR ! LOVE , PEACE , GOOD HEALTH !
NESSUN DORMA - PUCCINI by Rouben ELBAKIAN http://youtu.be/tRkqz6ja9z8
Traduci
Foto
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Rouben ELBAKIAN
Pubblico
8 sett.
CHRISTMAS SONG “ It’s CHRISTMAS ” by Rouben ELBAKIAN with the CHILDREN'S CHOIR of the Sainte Geneviève School of Courbevoie !
Lyrics and music by Pierre NICOT !
Realization of the clip - Olivier Lallemant
Youtube - https://youtu.be/pCMaVzD2luU
Traduci
Foto
nessun +1
un commento
1
nessuna condivisione
Rouben ELBAKIAN: Youtube - youtube.com - It's CHRISTMAS ( C'EST NOËL ) by ROUBEN ELBAKIAN
Istituto Culturale Iran
Pubblico
9 sett.
Foto
un +1
1
nessun commento
nessuna condivisione
Rouben ELBAKIAN
Pubblico
10 sett.
IT’S HIGH TIME TO RELIGHT THE STARS
CHRISTMAS SONGS by ROUBEN ELBAKIAN, GOLDEN VOICE
It's CHRISTMAS - https://youtu.be/pCMaVzD2luU
Traduci
Foto
nessun +1
un commento
1
nessuna condivisione
Rouben ELBAKIAN: Youtube - youtube.com - It's CHRISTMAS ( C'EST NOËL ) by ROUBEN ELBAKIAN
Consigliate per te
La Repubblica
Pubblico
16 h
Ue, così l'estrema destra anti-Europa riesce ad avere soldi da Bruxelles
Ue, così l'estrema destra anti-Europa riesce ad avere soldi da Bruxelles - Repubblica.it
Ue, così l'estrema destra anti-Europa riesce ad avere soldi da Bruxelles - Repubblica.it
repubblica.it
3 +1
3
7 commenti
7
una condivisione
1
Alf P: +La Repubblica dovrebbe spiegare anche perche' Bruxelles non ha niente da dire su Martin Schultz che fa spendere milioni tra viaggi aerei, cene e altro, mentre trattiene quasi tutto lo stipendio a Marine le Pen, che paga i collaboratori coi soldi suoi. Cosi', tanto per la par condicio. Si presenta bene, quello che dovrebbe sostituire la Merkel...
Istituto Culturale Iran
Pubblico
11 sett.
Foto
nessun +1
nessun commento
una condivisione
1
Tiziana Ciavardini
Pubblico
12 sett.
MANIFESTAZIONE A ROMA #NONUNADIMENO gruppo #NOBAVAGLIO
la donna in IRAN
https://youtu.be/6Lyw0TJC1hY
Foto
VIOLENZA DI GENERE OLTRE CONFINE (02-12-16) - MISSING
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Marina Forti
Pubblico
12 sett.
Porto Torres aspetta la bonifica e una vera alternativa al petrolchimico
Porto Torres aspetta la bonifica e una vera alternativa al petrolchimico
internazionale.it
un +1
1
nessuna condivisione
Marina Forti
Pubblico
12 sett.
Le aziende italiane in Etiopia fanno affari dove la popolazione è repressa
Le aziende italiane in Etiopia fanno affari dove la popolazione è repressa
internazionale.it
un +1
1
nessuna condivisione
Katerina Benliyan
Pubblico
12 sett.
Foto
La donna del destino 1957 Gregory Peck & Lauren Bacall
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
1 g
https://www.youtube.com/watch?v=FVjS2O4NBKA&feature=youtube_gdata_player
Foto
Prelate's Appeal in Support of "The Promise"
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
1 sett.
6 ore fa ·
پنجشنبه ششم ماه ژوئن 1996. روزنامه نیویورک تایمز چاپ غرب امریکا، در صفحه اول خود. http://parssea.org/?p=2417
vino e birra in Iran antica
Vini e le cantine piu antiche in iran e seguita dall' armenia nel 6100 .completero successivamente con gli immagini e parere dell' archeologa dell'Usa nel marzo del 6/giu/1996, del New York times.
le descrizioni sono in bilingue , e aggiungo inoltre , che in iran , nella zona Shiraz, sulle alture delle montagne di ZAGROS, esistono altri ritrovamenti delle cantine di 4200 anni prima dEl Cristo , http://www.affaritaliani.it/…/cibo_…/vino-antico-380003.html
پنجشنبه ششم ماه ژوئن 1996. روزنامه نیویورک تایمز چاپ غرب امریکا، در صفحه اول خود،
سمت راست عکس یک کوزه دهن گشاد از گل پخته را منتشر کرد. میدانید در زیر این عکس چی نوشت؟
هر حدس و گمانی که زدید باطل است. زیرا د...ر زیر این کوزه نوشته شده بود: به شهادت این کوزه، قدمت شراب سازی درایران به پنچ هزار سال پیش از میلاد مسیح باز می گردد. این کوزه را باستانشناسان در ارومیه که خودتان میدانید انگور آن شهرت دارد، از زیر خاک بیرون کشیدند و رسوبات کوزه که از جنس سفال است نشان از تاریخ اولین شراب ساخته شده در جهان دارد. خانم دکتر "مری ام. وگتس" استاد مردم شناسی کالج "ویلیام مری" در ایالت ویرجینای این کوزه سفالی را در ویرانه های آشپزخانه خانه ای در دهی زیر خاک خفته به نام "حاجی فیروز" نزدیک ارومیه فعلی کشف کرده و آن را با خود به امریکا آورد.
رسوبات این کوزه در دانشگاه پنسیلوانیا تحت نظارت پروفسور "پاتریک ای. مک گاورن" استاد باستان شناسی این دانشگاه مورد تجزیه قرار گرفته و ثابت شد که این کوزه جای شراب بوده است. دو نکته هنوز مشخص نشده است: اول آنکه شراب از نوع سفید بوده یا قرمز؟ و دوم آن که انگور که دراین کوزه تبدیل به شراب شده از نوع انگور وحشی بوده یا انگور پرورش یافته که اکنون در صنعت شراب سازی به کار می رود.
همان روزنامه، در زیر عکس اضافه کرده است:
تا کنون تصور می شد که قدیمی ترین رد پای ساخت مشروب الکلی به سه هزار تا سه هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح میرسد و مدرک این اطلاع باز هم کوزه سفالینی بوده است که در حوالی "گودین تیه" همدان واقع در ایران پیدا شده و در آن رسوبات آبجو کشف شده است. گودین تپه در عهد تمدن سومری ها محل داد و ستد و بازرگانی اهالی این منطقه از آسیای غربی بوده است.
پروفسور "مک گارون" در مصاحبه ای که در پایان خبر آمده است اظهار داشته: "اینکه تردیدی نیست که کشاورزان ناحیه حاجی فیروز در هف یا هفت هزار و چهار صد سال پیش طرز ساخت و نگهداری شراب را میدانسته اند. این کشف تازه ترین سندی است که در دست ماست و قدمت شراب سازی را در مملکتی که امروز نام آن ایران است به هفت هزار و چهار صد سال می رساند. یعنی به دورانی که هنوز باکوس خدای شراب یونانیان متولد نشده بود و بشر سوار کاری، حفر چاه و نوشتن را نمی دانست.
حالا باز هم فکر می کنید این همه از شرب مدام و شراب که در شعر ایران موج می زند و غزل های حافظ سرمست از آنست، بی زمینه است:
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بزن که کار جهان شد به کام ما
.....
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
انکس که چو ما نیست در این شهر کدامست؟
.....
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرما خاک ره پیر مغان خواهد بودSee More
شراب و آبجو
کشف ایرانیان است!
Il New York Times ha annunciato la notizia ritrovamento
Vino e birra
Scopri gli antichi persiani!
Giovedi il sesto di giugno 1996. Il New York Times occidentale in America, in prima pagina, a destra una fotografia di un barattolo di fango cotto rilasciato. Sai cosa c'è sotto questa foto?
Qualsiasi speculazione che ha dato nulla. Perché sotto questo brocca c'era scritto: la testimonianza della brocca, vino vecchio in Iran cinquemila anni prima del ritorno di Cristo. Gli archeologi lanciatore a Orumiyeh, sapete che è noto l'uva, e dei depositi sono stati rinvenuti ceramiche brocca che Jnbs mostrano la storia del vino prodotto nel mondo. La signora medico, "la mia Maria. Vgts" Collegio professore di antropologia "Guglielmo Maria" in Virginia questa terra vasi sepolti nelle rovine della casa in sospeso cucina chiamata "Haji Firouz" nei pressi di Orumiyeh ed esplorare con voi portato in America.
La ceramica della University of Pennsylvania, sotto la supervisione dei depositi professor "Patrick O. McGovern" professore di archeologia presso l'università ha analizzato ed è stato dimostrato che si trattava di una brocca di vino. Due punti ancora da determinare: Prima di vino bianco o rosso? E in secondo luogo, che nei vasi in uve da vino o uve coltivate da uve selvatiche che vengono utilizzati nel settore del vino.
Il giornale, sotto la foto ha aggiunto:
Fino ad ora si pensava che le tracce più antiche di costruzione di alcol da tremila a tremila cinquecento anni aC, e una brocca in ceramica che il presente avviso è ancora in giro, "Godin Tiy" in Hamedan Iran trovato e in cui i depositi sono stati scoperti birra. Godin Tepe nella civiltà sumera nell'era del commercio e del commercio della gente di questa regione di Asia occidentale.
Professore "Mac Garonne" in un'intervista alla fine del rapporto ha dichiarato: "Non c'è dubbio che gli agricoltori in sette distretti di Hajji Firuz o settemila quattrocento anni fa, hanno saputo costruire e mantenere il vino presente documento scoperta più recente. che è nelle nostre mani e vino vecchio in un paese che oggi è chiamato l'Iran porta a settemila e quattrocento anni. Questo è il dio greco del vino Bacco ancora non era nato quando umano e rodeo, pozzi e la scrittura non sapeva.
Penso ancora che questo è tutto di bere vino regolarmente e che l'onda della sua poesia e ghazals di Hafez ubriaco c'è campo.
----------------------------
Volo per illuminare il nostro vino Brafrvz Cup
Indovinate chi è stato il lavoro del musicista al nostro palato
.....
Ubriacone e confuso e aperto Rndym
Chu Qual è colui che non è in questa città?
.....
Per il pub e il marchio sarà
Taha sarà vecchio terreno ra fredda
Questo è citato da Facebook seguente:
-------------------------------------------------------------
IRANIANI >>>>https://www.facebook.com/shabnam.bahari.39
Note rapide 11 luglio
Google Traduttore per il Business:Translator ToolkitTraduttore di siti webStrumento a supporto dell'export
ARMENI >>>>>https://ilfattostorico.com/…/la-cantina-piu-antica-del-mon…/
Il Primo Quotidiano di Storia e Archeologia
due amiche e un amico italiani mi riprovavano , dicendo che , qualche cosa lascerete pure a noi Italiani !!! Elenco lungo:come la festa di Yalda, la nascita della Mitra e della Luce dei 21 Dicembre ; San Taddeo che porto la cristianità in Iran ; e la trasformazione dei dei focolai Zoroastriani al luoghi di culto( monastero di San Taddeo in Iran ) coprendo con la Cupola ; Alchimia e Alcool con Zaccaria; ; medicina con Avicenna ; Algebra; Arrivare con Tirdade III , traversando il ponte Milvio , per invitare il Re Costantino alla Cristianità .Loculo che porto l'albicocche e le cerase (gheghas in Armeno) dall'Armenia in Italia ,. cosa ho ho potuto dire io ? NON E ' STATA LA COLPA MIA , E HO CHIESTO SCHERZOSAMENTE LA SCUSA ;
LA CITTA' La Dove gli scavi continuano , si chiama anche Rezaiye, la città natale di alcuni miei famigliari , questa località come le altre , tutto intorno del lago di Urumiye ,da Azerbaijan est al ovest , vivono le etnie diverse , Assisi, Jilo , Curdi, yezidi, e iraniani di lingua azzera, prevalentemente tra le minoranze sono gli armeni e la agricoltura e viticoltura ė la principale priduxione in Iran grazie alla clima e o suoi 4 stagioni, lago salato ė il secondo lago più grande del mondo dopo il mar Caspio . Ha una agricoltura tutta particolare adattata alla zona salmastra . Lago ha delle isole che sono popolati dagli animali , voluti dal club dei cacciatori armeni tra loro anche il mio padre e i zii, ecco perché ė possibile che , il vino sia stato una coltura dell' altura che collega alla tipologia della agricoltura armena oltre ara. Mentre la parte versante del sud del lago , iniziano le regioni e le città abitate dai curdi .
‹
FotoFotoFotoFotoFotoFotoFoto
›
17/02/17
11 foto - Visualizza album
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
vahe vartanian
Pubblico
2 sett.
http://www.gurekian.com/leon/leon_gurekian.pdf
Foto
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Antonello Sacchetti
Pubblico
2 sett.
Chi è Ezzatollah Zarghami
Chi è Ezzatollah Zarghami
diruz.it
nessun +1
nessun commento
nessuna condivisione
Consigliate per te
La Stampa
Pubblico
1 h
Israele, cresciuti del 600 per cento gli arresti legati all’Isis
Israele, cresciuti del 600 per cento gli arresti legati all’Isis - La Stampa
Israele, cresciuti del 600 per cento gli arresti legati all’Isis - La Stampa
lastampa.it
3 +1
3
un commento
1
nessuna condivisione
Renato Tancredi: Chi è causa del suo mal pianga se stesso.
Istituto Culturale Iran
Pubblico
4 sett.
In origine condiviso da Istituto Culturale Iran
Vahe
|
|
|
|
|