|
|
Zatik
consiglia: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
Iniziativa
Culturale: |
|
|
|
|
|
09. Genn. 2025 : Hussein e cripti Armeni nella mia memoria dell'infanzia nella mia cittą natale Tabriz -Iran .
|
Traduzione dall'originale in Italiano ! Tre lingue - 3 Լեզվով է գրված
از زبان ایتالیایی به فارسی و ارمنی درسه زبان ترجمه ازاصل شده است!
-----
داستان کوچک حسین، ارمنی پنهانی ، مسلمان شده توسط امام جماعت مسجد پشت منزلمان در تبریز ، در زادگاه من. در آخرین قتل عام مسیحیان آشوری به ویژه ارامنه بین سالهای 1930-1931 در شهر خوی، پایتخت سابق ایران و اولین رصدخانه نجومی جهانی ، واقعه در نزدیکی رودخانه ارس و مرز شمالی ایران با ترکیه، با حمله ناگهانی عثمانیها در حدود چهل کودک با جان سالم باقی مانده در مسجد نردیک منزلمان پناهنده شده بودند . و همه اوارگان و یتیمان را بعدها به فرزندخواندگی همایت دا ده بودند که یکی از آنها را به اسم حسین در محله ما شناخته شده بود.
در آن دوران غم انگیز، مساجد و ارتش ایران، منجمله کلیساهای مسیحی و برخی از کلیسای ارمنی انها را همایت داده بودند ، که فرزندان بازمانده گان بدون والدین و سر پرست را به فرزندی خویش پذیرفته بودند .
به یاد دارم که حسین در خیابان روبروی خانه یکی دیگر از ارامنه پنهانی روی کارتون می خوابید که در آن زمان هیچ کس از آنها اطلاعی نداشت اما بعداً آشکار شد به نام مستعار خوی ها (شهر خوی).
ما به شکلی کاملاً غیرمنتظره متوجه شدیم که حسین مسیحی است. او مردی بی خانمان با لباس های کثیف بود (در زندگی اش هرگز عوض نکرده بود ) اما مادربزرگ مادری من به نام یاغوت یک بار با سوء استفاده از لحظه حواس پرتی خود توانست با دادن لباس های تمیز و سوزاندن لباس های کهنه آنها را از تنش درآورد.
در آن مناسبت، او در آستر کلاه چرب خود، صلیب بدون نقش و بدن عیسی در زمان غسل تعمید ارمنی از طرف ساق دوش یا پدر خوانده به گردن آويخته می شد «بدون شکل مسیح» را کشف کرد که احتمالاً خود حسین هم از آن بی خبر بود. مادربزرگ ام تصمیم گرفت آنچه را که در آستر پیدا شده بود، یعنی ارمنی الاصل بودن خود را برای خود حسین فاش نکند تا او را در تنگنا اخلاقی قرار ندهد.
بنابراین حسین ناگزیر به عنوان یک مسلمان واقعی در محله ارمنی و در عین حال مختلط زندگی می کرد.
هنگامی که او را در سینه و زنجیر زدند، در ماه محرم شیعیان، معروف به «عاشورا و تاسوعا»، پدر و مادرم عصبانی شدند، زیرا او در 9/8 سالگی برای انجام و ش کت کردن در آن مراسم کوچکتر از آن بودم . من به برکت او با تمام آداب و رسوم و سینه و زنجیر زنی اسلامی آشنا شدم. حسین می خواست آنها را به من نشان دهد و شاید می خواست با وجود مخالفت پدر و مادرم مرا مسلمان و همردیف خودش کند.
او مانند" نورا"، پرستار روس اوکراینی الاصل که مرا بزرگ کرده بود ، ما را دوست داشت.
" نورا" با هزاران فراری از روسیه فرار کرده بود و در مرکز پذیرش تبریز، نزدیکترین شهر به مرز، اما بدون حفاظت فراری شده بود . او سپس توسط خانوادهام به فرزندی پذیرفته شد و خواهر خواندهام شده بود ، همچنین پرستار بچه من شد، همچنین چهار خواهرم و چهار دختر خانم مسیحی دیگر از قومیتهای مختلف که توسط والدینم به فرزندی جهت همایت گرفته شده بودند . در طول سالها با" آرسن" که او نیز پناهنده ارمنی روسیه بود ازدواج کرد، اما همیشه به ما نزدیک بود.
زمانی که تصمیم گرفتم برای تحصیل به ایتالیا بروم، نورا که اکنون بیوه شده است، بدون من خیلی عذاب می کشید و ترجیح داد به ارمنستان برود تا خلاء را که به جا گذاشته بودم احساس نکند. برای اینکه بتوانید در آن زمان به ارمنستان مهاجرت کنید، پدرسالار تنها در صورتی تابعیت می داد که شما یک شوهر یا پسر/دختر ارمنی داشته باشید که ارمنی الاصل و یا از قتل عام فرار کرده باشد. بنابراین دختری بیست ساله از پرورشگاه تبریز را به فرزندی پذیرفت و توانست به ارمنستان نقل مکان کند.
از طرفی حسین روز حرکت من با پای برهنه وارد فرودگاه شد تا از من استقبال و خدا حافظی کند، این بود که بگویم چقدر حسین به من وابسته بود .
وقتی به ایتالیا رفتم مادربزرگم، و"دایه" و حسین هم گریه کردند، اما حتی چهار عدد سگم هم در دم در خوابیده بو دند تا اجازه بمن ندهند که از در باغ بیرون بروم!
از آنجایی که هیچ عکسی از حسین در محله ارامنه یا حتی در خلیفه گری ارامنه پیدا نکردم، به این فکر افتادم که چهره او را همانطور که به یاد می آوردم بتوانم نقاشی کنم و خواهرانم شباهت او را به شکل خود حسین تایید کردند!
---
https://www.facebook.com/share/p/12D2oL6SGBZ/
Vartanian
|
|
|
|
|